-
هبوط
یکشنبه 27 مرداد 1398 20:23
۱- شیشههای ماشین رو توی پارکینگ دانشگاه وسط روز روشن شکستند که از ماشین دزدی کنند. هیچچیز چشمگیری هم توی دید نبوده. داشتم پرستار حنا رو میرسوندم، حنا هم توی ماشین بود.حنا وسط حرفهای ما شنید که شیشههای ماشین رو شکستند. پرسید کی شیشهی ماشین رو شکسته؟ گفتم یه آقایی. گفت چرا شکسته؟ چند تا جمله شروع کردم بگم ولی...
-
بانمکیان
شنبه 26 مرداد 1398 17:11
در جواب اونهایی که مدام میگن «وای!خدای من! این بچهها که خیلی بانمکن! پس چرا زیر چشاتون گود افتاده؟ چرا رنگتون زرد شده؟» میخواستم بگم که همونطور که بارها هم گفتم درسته، این بچهها خیلی بانمکاند، مشکل اینه که دوز (dose) شون بالاست. مثالش شبیه چلوکباب میمونه. چلوکباب مگه بده؟ خیلی هم عالی. یه روز ظهر یا عصر که...
-
صندلی ایمنی کودک
جمعه 25 مرداد 1398 18:32
صندلی ایمنی کودک یا Child Safety Seat که توی آمریکا به صورت اختصار car seat خوانده میشود روی صندلی عقب خودرو بسته میشود، و کودک، داخل آن، توسط کمربندهای مخصوصی محکم میگردد. طبق قوانین آمریکا کودکان زیر ۲ سال میبایست داخل صندلی ایمنی کودک که رو به عقب قرار دارد روی صندلی عقب بسته شوند (یعنی روی کودک باید به سمت...
-
ایران، ۱۲۰ سال پیش
چهارشنبه 16 مرداد 1398 20:48
سر هنری مورتیمر دورَند (Sir Henry Mortimer Durand) ۱۹۲۴-۱۸۵۰ دیپلماتی بریتانیایی بود که در هند و پاکستان و افغانستان و ایران تاثیر فراوان داشته است * .آقای دورَند (که نامش به فارسی دوراند و دیورند هم نوشته میشود) بین سالهای ۱۸۹۴ تا ۱۹۰۰ میلادی مصادف با ۱۲۷۳ تا ۱۲۷۹ شمسی وزیرمختاربریتانیا در تهران بود. این دوره مصادف...
-
فرزند اول، فرزند دوم
سهشنبه 8 مرداد 1398 23:25
تقدیم به تمامی فرزندان دوم (و دوم به بعدِ) خانوادهها (از جمله نگارنده) فرزند اول: تعداد عکسهای گرفته شده از فرزند اول در روزی که به دنیا اومده: بیش از دوازده هزار قطعه عکسِ دوبعدی و سه بعدی و چهاربعدی توسط پنج دوربین مختلف عکاسی و فیلمبرداری. فرزند دوم: اولین عکسی که از نامبرده موجود است احتمالا مربوط به زمانی بین...
-
انگشت انگشت مبر تا خیک خیک نریزی
شنبه 29 تیر 1398 16:17
« نفط فروشی بشاگرد دکان می آموخت که گاهِ سنجش، با فشردن بپلۀ ترازو از فروشنده زیادت ستاند و بخریدار کم دهد. شاگرد او را از کیفر آن جهانی هراس می داد و او از گناه باز نمیایستاد. تا آنگاه که مرد بامید سودی سفر دریا پیش گرفت و کشتی بخیک های نفط انباشته بود. طوفان برخواست. ناخدا بِسَبُک کردن کشتی فرمان داد. بازارگان از...
-
هیچکدوم!
چهارشنبه 26 تیر 1398 18:49
داریم میریم بیرون: « این لباس رو میپوشی یا اونیکی رو؟» توی خیابون: «دست مامان رو میگیری یا دست بابا رو؟» سر صبحانه: «نونپنیر میخوری یا نون کره؟» شب قبل خواب: «این یکی مسواک رو میزنی یا اونیکی رو؟ » بچهها قبل از حوالی سهسالگی فکر میکنند که در جواب چارهای ندارند جز اینکه یکی از دو گزینهی ارائه شده رو...
-
خونهی مادربزرگه
یکشنبه 9 تیر 1398 19:19
به همکار فنلاندیم میگفتم که «حنا در طول روز فقط اجازه داره نیمساعت جلوی نمایشگر بشینه (اصطلاحا اینجا میگن اسکرین تایمش مثلا نیم ساعته). فقط هم یک نمایش عروسکی قدیمی ایرانی رو میبینه (منظورم خونهی مادربزرگه بود)». گفت میشه یه تیکهاش رو ببینم؟ براش از یوتیوب گذاشتم. مادربزرگه رو دیده میگه این جادوگر بدذات...
-
که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها
یکشنبه 9 تیر 1398 19:06
به نظر شما آیا این خیلی خوب نیست که بیشتر کارها اولش - به اشتباه - آسان به نظر میان؟ وگرنه فکرش رو بکنید، کی عاشق میشد؟ کی ازدواج میکرد؟ کی میرفت دانشگاه؟ کی دکترا میگرفت؟ کی مبارزه میکرد؟ کی اختراع میکرد؟ کی اکتشاف میکرد؟ کی شاهنامه می نوشت؟ کی بچهدار میشد؟ ... ممنون یا ایهاالساقی که همه اینا رو اول آسان...
-
اعتیاد به حقوق
جمعه 24 خرداد 1398 23:01
دوستی میگفت: «درآمد آدم مثل مادهی مخدر میمونه. اولین حقوقی که میگیری خیلی مزه میده. بعد کمکم بهش عادت میکنی و معتادش میشی. از اون به بعد دیگه اون درآمد ماهانه یا حقوق لذت و رضایتی نمیاره، فقط،مثل اعتیاد به مواد مخدر، نبودش درد میاره. حقوقت که بیشتر میشه، مثل اینه که دوز رو ببری بالا. اولش که دوز رو میبره...
-
صدآفرین
سهشنبه 7 خرداد 1398 23:57
۱- حنا داره حرص میخوره که ناهار عروسکش دیر شده. واقعا هم ناراحته. یعنی از قیافه و حرف زدنش و حرکات و سکناتش معلومه که خیلی ناراحته. برای ما بزرگترها این ابراز و ظهور احساسات بچهها جالبه. ما این رفتار رو بامزه تلقی میکنیم و این وابستگیها و نگرانیها و دغدغههای غیر واقعی و توخالی حتی ممکنه لبخند به لبان ما بیاره....
-
اعصاب پولادین بچهها
سهشنبه 31 اردیبهشت 1398 00:03
مکالمات یک مامان با دخترش سر شام:- مامانم! دستت رو تا آرنج نکن تو کاسهی ماست، با قاشق ماست رو بردار.- نرو روی میز. میز که جای راه رفتن نیست. همینجا رو صندلیت مثل یک خانوم بشین.- سالاد رو چرا میریزی رو زمین، خوب دوست نداری بگذار کنار بشقابت دیگه! - نه! نه! نه! دیس به این بزرگی رو که نمیتونی بلند کنی. میندازی...
-
نتایج مثبت بودنِ زیادی!
سهشنبه 24 اردیبهشت 1398 15:08
۱- محلهی ما که بین دوستان به محلهی فهادان معروفه (از دوستان یزدیتون بپرسید چرا) توش انواع و اقسام حیوانات بزرگ پیدا میشوند: اسکانک (راسوی شمالی)، راکن، انواع آهو، بوقلمون، گربهی وحشی، شیرجنگلی، و از جمله کایوتی (یا کایوت) که گرگ آمریکای شمالی است. این عکس پایین رو چند هفته پیش از توی ماشین گرفتم. اول فکر کردم...
-
مطالب «جدید»
پنجشنبه 19 اردیبهشت 1398 00:05
مطالب به اشتراک گذاشته شده در شبکههای اجتماعی از یک قانون نانوشته پیروی میکنند و آن اینکه مطلبی که به اشتراک گذاشته میشود باید «جدید»باشد. لزومی ندارد که مفهوم یا ایدهی آن مطلب جدید باشد بلکه باید «برچسب جدید» خورده باشد. مثلا مقالهای باشد که امروز چاپ شده یا پست وبلاگی که تاریخ امروز دارد. به نظر میآید شاید...
-
عکس!
چهارشنبه 18 اردیبهشت 1398 03:57
مهمونی جشن تولدِ کودک یکی از دوستان هستیم. جناب دوستم - که اصولا خیلی در قید و بند این حرفها هم نیست - با دقت پسزمینهی عکسها رو انتخاب میکنه و برای گرفتن هر عکسی فرزندش رو محکم در آغوش میکشه و با دقت مواظبه که عکسها به ظاهر فوقالعاده مهربانانه باشند. فرزندش رو خیلی دوست داره و خیلی هم بهش محبت میکنه ولی این...
-
داستانِ خیلی کوتاهِ یک زندگی
یکشنبه 15 اردیبهشت 1398 13:58
"Any recommendation on a nearby affordable caring facility for my ex-wife, 53 yo, who is now bedbound due to a terminal brain cancer?" یکی از همسایهها فرستاده توی وبسایت محله...
-
اعتماد به نفس بابایان در طول زمان
چهارشنبه 11 اردیبهشت 1398 20:09
راهنمای نمودار:منحنی سبز: نمودار متوسط اعتماد به نفس یک انسان عادی (بدون فرزند) در گذر زمان از تولد تا پیریمنحنی قرمز:نمودار متوسط اعتماد به نفس بابایانA. تصمیم به بچهدار شدن گرفتنB. خدای من! من قراره بابا بشم. واااای!C. [به دنیا اومدن بچه] اوپس! فکر کنم دردسرهای قضیه رو خیلی دستکم گرفته بودم.D. [آخر هفتهی اول-...
-
عطف بما سبق
پنجشنبه 15 فروردین 1398 23:49
قوانین کیفری در برخی کشورهای دنیا به صراحتِ قانون اساسی «عطف بما سبق» نمیشوند. به اینمعنی که اگر در زمان وقوع عملی آن عمل جرم نبوده و بعدا قانونی وضع شده که آن را جرم میشمرده،مرتکب عمل مجازات نمیشود. پیشنهاد بنده اینست که یک اصلاحیه بزنند که اگر عملی در زمان وقوعش وجــداناً،اخــلاقاً و مطابق هر عقل سلیمی واضح و...
-
فربهی اطلاعات
چهارشنبه 14 فروردین 1398 22:10
قدیمها لاغر بودن نشانهی فقر بود و فربهی نشانهی زندگی مرفه داشتن و دارا بودن. امروز - حداقل درجوامع مرفه - قضیه برعکس است. غذا فراوان است و ارزان، مرفهان جامعه با دقت بیشتری غذا میخورند و چاق نمیشوند، فقیران به غذایشان بیتوجهاند و چون غذا فراوان است و ارزان، زیاد میخورند و میبایست با انبوه بیماریهای مرتبط...
-
کابوس و مثبتاندیشی
دوشنبه 12 فروردین 1398 16:36
در کنار همهی بدبختیهایی که به دنبالش میاد، یکی از نتایج مثبت محقق شدن یک کابوس اینه که دیگه اون کابوس به سراغتون نمیاد. من همیشه کابوس این رو داشتم که وسط بیابون بیآب و علف، در سرمای شدید و باد، پاسی از شب گذشته، با زن و بچهی کوچیک توی ماشین، توی جادهای که موبایل خط نمیده ماشین آدم یه دفعه جوری خراب بشه که...
-
کنکورِ پَلَشت
شنبه 25 اسفند 1397 12:53
کنکور چیز وحشتناکی است. ارزیابی منصفانهای نیست. استرسزاست. هزاران شغل کاذب و بیهوده درست کرده. به بچهها و والدینشان ضررهای غیرقابل جبرانِ مادی و معنوی وارد میکند. کنکور بد است. همه قبول داریم. ولی قبل از اینکه دوباره بدون اینکه فکر جایگزین بهتری کرده باشیم چیزی را به دلیل بد بودن دور بیندازیم، بیاییم به عواقب...
-
صداقت
سهشنبه 16 بهمن 1397 20:28
۱- حنا میاد دم در اتاق کارم - که من قفل میکنم وقتی دارم کار میکنم -. سعی میکنه در رو باز کنه که باطبع باز نمیشه.حنا (داد): بابا چرا در قفله؟ من:چون بابا داره کار میکنه.- بابا در رو باز کن.- واسه چی؟- چون میخوام بیام تو.- میخوای بیای تو چیکار کنی؟- میخوام بیام توی اتاقت بازی کنم. بپر بپر کنم. - دقیقا منم به...
-
فاز جدید زندگی
شنبه 22 دی 1397 16:59
میگن وقتی برای اولین بار بچهی شما فرش یا موکت خونهتون رو - که همیشه از گل هم تمیزتر نگهاش داشته بودید - خیس میکنه و بعد با افتخار میاد دستهگلش را فریاد میزنه، بدانید که وارد فاز جدیدی از زندگی شدهاید. همین میخواستم بگم که ما امروز وارد فاز جدیدی از زندگی شدیم.
-
حیوانات در داستان کودک
پنجشنبه 22 آذر 1397 22:18
به این فکر میکردم که نگاه داستانهای کودکان - به خصوص در زبان فارسی - در مورد حیوانات خیلی تبعیضآمیز است. به طور مثال چرا در تمامی داستانها - بدون یک استثنا - گرگ موجودی بسیار پلید و دروغگو و بدذات است؟ مگر غیر اینست که به جز طبیعتش کاری نمیکند؟ نیش عقرب نه از ره کین استاقتضای طبیعتش این است۱آیا واقعا «ذات» گرگ...
-
دوسالگیِ وحشتناک
چهارشنبه 7 آذر 1397 21:15
حوالی دو سالگی، دوران گذار مهمی در زندگی کودک شروع میشه که کار رو برای والدین به شدت سخت میکنه. به طور خلاصه بچه اونقدر بزرگ شده که میتونه راه بره (بخونید از دیوار صاف عمودی بره بالا) و یه چیزایی بلغور کنه (یعنی یه نیمبند جملهای با فعل و فاعل درهم بسازه) ولی هنوز اونقدر بزرگ نشده که بشه باهاش صحبت کرد. در...
-
.
دوشنبه 21 آبان 1397 22:19
عمویم سراپا روحیه بود و همتِ بلند،دنیا، ولی، خیلی به او سخت گرفت، پشتش را خمید،حیف از تو و آن روح سرشار از زندگیت،خستهنباشی پیرمرد، امشب راحت بخواب.مهندس محمد خدیو ۱۳۹۷-۱۳۲۶
-
آخرین مُدِ کتاب کودک
دوشنبه 30 مهر 1397 22:03
کتاب ایدهآل من برای بچهها همیشه «حسنی نگو یه دسته گل» بوده. خیلی ایرانی، مثبت، آموزنده، بامزه، با شعر حسابی و وزن و قافیه متعادل- حالا در حد کتاب کودک قابل قبول. چند هفته پیش اطراف میدون انقلاب بودم سری زدم به یه کتابفروشی کودک. گفتم یه کتاب میخوام شبیه «حسنی نگو یه دسته گل». خانم فروشنده گفت آقا این کتابا که...
-
رئالیسم جادویی
چهارشنبه 25 مهر 1397 21:04
دیروز حنا ماه رو یه جایی توی آسمون بعدازظهر دیده بود. از اون لحظه یک ربع ساعت داشت بالا و پایین میپرید و جیغ میزد و با انگشت ماه رو نشون میداد که «ماه! ماه! ماه! ماه دیدم!» اول اومد دست منو بگیره ببره ماه رو نشونم بده. گفتم «باشه ولی بابا الان کار داره. برو اول به مامان نشون بده بعد بابا میاد». راضی شد و اول رفت...
-
داستان کودکان
پنجشنبه 12 مهر 1397 21:53
من اعتقاد دارم این داستانهای کودکان - حتی قدیمیهاش که تازه نسبت به جدیدترها خیلی هم ملایم به حساب میان- بعضیهاش خیلی ترسناک و استرسآور هستند و صحنههای - به قول فرنگیها - گرافیک دارند. مثلا همین داستان بزبزقندی را ببینید. داستان اینه که وقتی بزبز قندی (مادر بزغالهها) برای تهیهی غذا میره بیرون، یک آقا...
-
فارسی شکر «بود»
جمعه 16 شهریور 1397 21:37
روز سختی بود. جلسه پشت جلسه، کلاس و درس، سر و کله زدن با این و آن. شب با تاکسی اینترنتی (اوبر) به خانه آمدم. راننده نامش جاوید بود. سرِصحبت را باز کرد. گفت اسم اصلیش محمدجاوید است. اهل تخار. افغانستان. همان یک ربعِ سفرِ کوتاه ما کافی بود که به فارسی کلی بگوییم و بخندیم. من از محمدکاظم کاظمی شاعر افغان برایش شعر...