" ... و زمین تنگی می‌کند، و آسمان خودداری"

 

...

در و دیوار بهت فشار می‌آرند،

بدنت روی پاهات سنگینی می‌کنه، سرت روی بدنت، چشم‌هات روی سرت،

طاقت دیدن نگاه‌های آدم‌ها رو نداری،

می‌خواهی تنها باشی، سکوت، تنهایی، نمی‌دونم...

 

غروب رو دوست داری،

وقتی تنهایی،

وقتی آفتاب دیگه توی آسمون نیست،

وقتی آسمون هنوز تاریکِ تاریک نیست،

وقتی که همه‌جا آرومِ آروم تاریک می‌شه ،

و تو همون‌جور آرومِ آروم گوشه‌ی اتاقت روی زمین می‌نشینی،

همون وقتی که زانوهات رو بغل می‌گیری و به دیوار روبرویی خیره نگاه می‌کنی، یک ساعت، دو ساعت، شاید هم بیشتر،

همون وقتی که هیچ صدایی نمیاد... وقتی که فقط خودتی، وقتی که هیچ‌کس نمی‌دونه کجایی و به چی فکر می کنی. وقتی که حتی توی خیال هیچ‌کس هم نیستی ،

زمانی‌که فکر می‌کنی شاید، خدا هم، بودنت رو فراموش کرده باشه...

 

آسمون همین‌طور تاریک و تاریکتر می‌شه،

و تو کمتر و کمتر می‌بینی.

کم‌کم توی تاریکی اتاق محو می‌شی. حس می‌کنی که دیگه نیستی، نمی‌دونی چشمهات بسته‌ است یا همه جا تاریکه، یا ...

یا دیگه واقعا نیستی ...

 

چشم‌هات خیره شده‌اند،

نمی تونی پلک بزنی.

از غروب می‌ترسی. همون ترس همیشگی. با خودت می‌گی کاش زودتر شب می‌شد...

همه چیز برات زنده است، انگار دیروز بود ...

 

صدای گه‌گاه باد لای پنجره

سکوت غمگین اتاق ...

هوای غبارآلود غروب،

صدای خش‌خش برگ‌های پاییزی که بی‌هدف این‌طرف و اون‌طرف می رفتند...

لرزش بی‌روح شاخه‌هایی که دیگه حتی یک برگ خشکیده هم رویشون نمونده بود ...

و یک حس تلخ،

یک حس تلخ غریب ...

...

و تو که از خودت می‌پرسیدی پاییز غم ها رو میاره، یا غم ها پاییز رو ...

 

 

خودت هم نمی دونی چرا، ولی دوست داری پرده‌ها رو نصفه بکشی،

دوست داری روی زمین بشینی و غروب خاکستری رو ببینی،

دوست داری زانوهات رو بغل بگیری،

دوست داری چشمهات رو ببندی و تو خیالت رها بشی و با آسمون مسافرت کنی،

توی تاریکیش محو بشی، ذره ذره...

شاید چشم‌هات رو که بازکنی، دیگه محو محو شده باشی...

 

دوست داری وقتی رو که شقیقه‌هات درد می‌گیرند.

دوست داری وقتی رو که سرت سنگین میشه، اونقدر که گردنت تاب تحملش رو از دست می ده.

دوست داری وقتی که صورتت رو روی زانوهات می‌گذاری، سرت رو بین دست‌هات می‌گیری، انگشت‌هات رو لای موهات فرو می‌کنی و خیره به زمین زل می‌زنی.

یه چیزی از پشت، چشم‌هات رو به بیرون فشار می‌ده.‌گردنت راه گلوت رو بسته، سخت‌سخت نفس می‌کشی...

 

 

...

سرت رو بلند میکنی،

دلت می‌خواد با خدات حرف بزنی، می‌خواهی پیشش درد دل کنی، دلت می‌خواد داد بزنی  ...

می خواهی بهش بگی که ...

خیلی چیزهایی رو که به هیچ‌کس نگفتی می‌خواهی بهش بگی، ولی... 
ولی  نمی‌گی، مثل همیشه...

خدات رو هم دوست داری، خیلی، حتی اگه نتونی حرفهات رو بهش بزنی  ...

...

 

 

شب‌های بارونی رو دوست داری،

وقتی بارون نم‌نم می‌باره،

آهنگ زیبای قطره‌ها رو روی چترت دوست داری،

تصویر چراغ‌های زرد کوچه رو توی زمین خیس ،

و از همه بیشتر،

خلوت کوچه رو،

سکوت کوچه رو.

 

بارون رو دوست داری که مردم رو ازت دور می‌کنه.

و تو رو با آسمون تنها میگذاره.

فکر می‌کنی آسمون هم تنهاست، برای همین ساعت‌ها این‌طور آروم گریه می‌کنه،

دلت برای آسمون می‌سوزه.

چترت رو می‌بندی که اشک‌های آسمون رو ببینی،

که آسمون فکر نکنه تو هم ازش فرار می‌کنی.

اینقدر می‌ایستی که خیس‌خیس بشی.

 

خسته‌ای، خیلی، خستهتر از همیشه.

سفتی زمین رو زیر پاهات حس می‌کنی،

آرزو می‌کنی کاش سبکتر بودی، خیلی سبکتر،

اون قدر که می‌تونستی پرواز کنی، بری اون بالاها، پیش آسمون ...

سرت رو بلند میکنی،

چشمهات رو می بندی و می‌گذاری قطره‌های بارون بخورند توی صورتت.

نفس می کشی. یه نفس عمیق،

عمیق‌ترین نفسی که تا حالا کشیدی.

چقدر دلت می‌خواست این چشمها، هرگز دیگه باز نمی شدند ...

...

 

memorial drive- Boston

رشد و بهداشت

 

شاید سوالی که خیلی زود به ذهن هر تازه‌وارد به این مملکت غربی برسه این باشه که چرا کسانی که توی آمریکا بزرگ شده‌اند این‌قدر از نظر جسمانی/ظاهری متفاوت از بقیه هستند. قدشون بلند‌تره٬ هیکل بزرگ و ساخته‌ای دارند٬ دندان‌های سالم و خیلی چیزهای دیگه. خوب برای خود انگلوساکسون‌ها شاید جواب بدید چون نژادشون متفاوته٬ ولی جالب اینجاست که هندی‌ها و چینی‌ها هم همینطور هستند. شما با دیدن یک چشم‌بادامی به طرفه‌العین می‌تونید بگید نسل دومی هست یا نه (یعنی از چین اومده یا اینجا بزرگ شده). در مورد هندی‌ها هم همین‌طور.

 

واضحه که یک دلیل خیلی مهم تغذیه است. اطلاع‌رسانی صحیح و آموزش بعلاوه‌ی وضعیت خوب اقتصادی و بالا بودن حداقل حقوق باعث شده که مردم بیشتر به سلامت و بهداشت اهمیت بدهند. تغذیه‌ی مناسب در سنین رشد به همراه اختصاص بخش ثابتی از ساعات روزانه به ورزش مهمترین عامل داشتن بدنی سالم است که بالطبع ظاهر سالم اولین نشانه‌اش است. اولین بار این بحث را با دوستم امیت داشتم و اون یک خانواده‌ی هندی رو به من نشون داد که پدر و مادری بسیار لاغر٬ کوتاه قد و نزار داشتند و بچه‌هایی که هریک به تنهایی چندتا آرنولد رو براحتی قورت می‌دادند. در مورد چینی‌ها* علاوه بر هیکل٬ دندان‌های کج و معوج و پوست ناسالم هم به چشم میاد. در مورد دندان مراجعه‌ی منظم به پزشک البته موثر است. اگه بچه‌های دبیرستانی اینجا رو ببینید درصد خوبیشون دندون‌هاشون رو سیم‌پیچی کرده‌اند. داشتن دندان‌های سالم و مرتب سرمایه‌گذاری برای یک عمر است٬ نیست؟ توی آمریکا هزینه‌ی دندانپزشکی خیلی بالاست (خیلی یعنی خیلی‌خیلی) و بیمه هم کمتر براش وجود داره. یا باید خودت رو بدی دست این اینترن‌ها که ارزون در بیاد (پدر این gabe بیچاره رو در آوردند. دیگه هرجاست بزنه زیر گریه. ماهی دو بار٬ هر بار 6 ساعت.بعد از سه‌ماه تازه یکی از دندون‌هاش رو پر کردند) یا این که باید کلی پیاده شی. بالاخره که قدر ایران رو بدونید و مرتب دندون‌هاتون رو check up  کنید.

 

یکی از دلایل هیکل نزار و مرگ‌ زودرس در میان هندی‌ها اینه که بیشترشون vegetarian هستند**. هرچند با نخوردن گوشت کسی نخواهد مرد٬ برای داشتن میزان کافی پروتئین و بسیاری از ویتامین‌ها که در گوشت زیاده٬ برنامه‌ی غذایی بسیار حساب‌شده‌ای لازم است. خیلی واضحه که عزیزان هندی برای خوردن غذا هیچ برنامه‌ای ندارند (مثل خودمون) یا همین امیت عزیز که اگر هفت روز هفته صبحانه نهار شام این توفوی چینی رو بخوره صداش در نمیاد. (توفو یه چیزیه شبیه پفک. حجم=خدا٬ خاصیت= zero)

 

یکی از مواد غذایی که اینجا خیلی بهش اهمیت داده می‌شه سبزیجات هستند. یادم میاد هم‌خونه‌ای سال اولم جاستین هر شب نیم‌پوند مخلوط سبزیجات مختلف رو با مخلوط کن پودر می‌کرد و می‌خورد. توی ایران من که تنها وقتی که سبزی می‌خوردم وقتی بود که آش‌رشته داشتیم (دلم واقعا تنگ شده برای آش‌رشته.... مامان! من آش‌رشته می‌خوام). حالا این رو هم بگم٬ پریروز starmarket بودم فرداد تلفن زده که اگه می‌تونم براشparsley بخرم. می‌گم: نمنه؟ parsley چیه؟ می‌گه جعفری. می‌گم جعفری چیه؟ حالا پشت تلفن شروع کرده توضیح دادن که یه نوع سبزی که نمی‌دونم برگش شبیه پای قورباغه است و این‌جوریه و اون‌جوریه و از این حرف‌ها.

باورش سخته ولی من واقعا سبزی‌ها رو نمی‌شناسم. رفتم از این مسولش پرسیدم جعفری کدومه. یه نگاه عاقل اندر ... کرد و بهم نشون داد.

 

فکر می‌کردم که اگه من هم قد و قواره‌ام توی order هست به خاطر اون لیوان شیرهایی‌است که مادرم هر روز صبح – در سنین رشدم - با یخ و ترشی توی حلقم خالی می‌کرد (این جمله‌ی آخر استعاره است از اینکه با جبر و زور من رو مجبور می‌کرد شیر رو بخورم. فکر کنم مخترعش بابک بود. من نمی‌دونم چرا توی این سنین رشد هیچ کاری دردناک‌تر از صبحانه‌خوردن نیست). دیوید که قدش به راحتی دو برابر من و وزنش سه برابر منه روزی چهار لیتر شیر می‌خورده. بنابراین قابل توجه مامان‌های آینده که شیر رو مطمئن باشید که توی برنامه‌ی غذایی کودکانتون جا بدید (یکی از دوستان اشاره می‌کنه که با توجه به اینکه روند دنیا عوض شده این توصیه رو باید به پدران آینده بکنم نه مادران آینده! )

 

نقش خوی آمریکایی رو هم نمی‌شه نادیده گرفت. برای آمریکایی  "اندازه" خیلی مهمتر از هر چیز دیگه‌ایست. از ماشین‌هاشون بگیرید تا هیکل‌هاشون. با بنزین گالنی 3 دلار٬ حاج‌‌آقا صبح با یک ماشین غول‌پیکر پنج تنی و هشت سیلندر با ده متر طول و دومتر ارتفاع می‌ره نون می‌گیره بر می‌گرده خونه. تازه ماشینش رو هم دم نانوایی خاموش نمی‌کنه. حال می‌کنند ها! فقط ماشین بزرگ باشه. دیگه خوب و بدش کسی کاری نداره.

 

من که متاسفانه در زمینه‌ی تغذیه و بهداشت متخصص نیستم و این چهارتا کلمه رو هم هویجوری نوشتم. اگه لینک مفیدی سراغ دارید که علمی به قضیه نگاه کرده باشه لطف کنید بگذارید که بقیه هم استفاده کنند.

 

 

 

 

پانوشت‌ها

 

*من هروقت می‌گم چین منظورم شرق‌آسیایی هاست- هرچند اگر به یه ژاپنی بگویید چینی نخواهید دید چه عکس العملی نشان خواهد داد چون قبل از هرچیزی سرتان از تنتان جدا شده. البته حالا ژاپونی‌ها اینقدر هم غیرت ندارند ولی خوب order بگیرید. غیرت می خواهید فقط ایرانی.  به یک ایرانی بگید عرب و اون دنیا رو براتون به آتیش می‌کشه. واقعا که این Racism ایرانی چه کرده. داشتم فکر می کردم ما توی خود ایران فسقلی همدیگه رو تحمل نمی‌کنیم : یکی رشتیه و هزارتا جوک و صفحه و غیره٬ یکی ترکه٬ یکی قزوینیه یکی لره... دیگه چه برسه به ممالک دیگه. اون شعر جناب شهریار (الا تهرانیا ... ) رو حتما بخونید٬ خیلی make senseمی‌کنه. الاایٌ حال این رو هم بگم٬ آقا دست از سر این مانای بدبخت بردارید. همیشه مظلوم‌ترین آدم‌ها قربانیمی‌شوند.

 

** کسی می دونه معادل فارسی برای vegetarian پیدا شدهیا نه؟ سبزی خور؟؟ زمان ما که می‌گفتند "علف خور"!!

نداشتن vegetarian هم ایکی دیگه از عجایب ایران زمین. داشتم به یکی دیگه از این هندی‌ها (مانی – هم‌خونه‌ای دانیال) می‌گفتم که شما وجی‌ها اگه بیاید ایران دوروزه تلف می‌شید. دریغ از یک غذای vegi توی رستوران‌های ایرانی الا برنج خالی و ماست. (حتی مهدی هم که لب به گوشت نمی‌زد بجاش آبگوشت و ماست می‌خورد) تازه خبر ندارید که این‌ها یه دسته دیگه هم دارند که Vegan  نام دارند و نه تنها گوشت بلکه هیچ‌نوع فراورده‌های حیوانی (نظیر شیر٬ تخم‌مرغ٬ و بالطبع ماست و پنیر) هم مصرف نمی‌کنند.

 

 

*************************

*************************

*************************

 

 

شعر

 

نیما یوشیج از وقتی که پدر شعر نو شد٬ سایر شعرهایش هم فراموش شد.نیما هرچند پدر شعر نوی فارسی است و هر کس شعر نو می‌خواند شعر نویی از او هم می‌داند٬  ولی شعرهای کلاسیکش هم در تنوع استفاده از تعابیر و لغات کم‌نظیر هستند. شعر زیر منتخبی از ابیات "چشمه‌ی کوچک" از مجموعه‌ی "ماخ‌اولا" ی نیماست که در اواخر عمرش چاپ شده. من هربار که این شعر را می‌خوانم از شدت هیجان چند دقیقه‌ای باید قدم بزنم. جدا زیباست...

چشمه‌ی کوچک در بحر مورد علاقه‌ی نیما٬ بحر سریع مسدس مطوی (مفتعلن مفتعلن فاعلن) سروده شده است. نیما بحر سریع را "تند و رقص آور" و "نامتناسب با معانی پند و حکمت" می‌داند. ولی مخزن الاسرار جناب نظامی بالکل در این بحر است! 

 

چشمه‌ی کوچک- نیما یوشیج

 

گشت یکی چشمه ز سنگی جدا        غلغله زن ، چهره نما ، تیز پا 
گه به دهان بر زده کف چون صدف        گاه چو تیری که رود بر هدف 
گفت : درین معرکه یکتا منم    
           تاج سر گلبن و صحرا منم 
چون بدوم ، سبزه در آغوش من
            بوسه زند بر سر و بر دوش من 
چون بگشایم ز سر مو ، شکن    
          ماه ببیند رخ خود را به من ...
گل ، به همه رنگ و برازندگی              می کند از پرتو من زندگی 
در بن این پرده ی نیلوفری                   کیست کند با چو منی همسری ؟
زین نمط آن مست شده از غرور           رفت و ز مبدا چو کمی گشت دور 
دید یکی بحر خروشنده ای                 سهمگنی ، نادره جوشنده ای 
نعره بر آورده ، فلک کرده کر                 دیده سیه کرده ،‌شده زهره در 
راست به مانند یکی زلزله                  داده تنش بر تن ساحل یله
 ...

...