آداب معاشرت



این پسره آلمانی یوهان تازه اومده با ما کار میکنه. پریروزها که تو آزمایشگاه بودم اومده که آپارتمانی که توش زندگی میکنه (آی-هاوس) قراره شام بدن بعد یه کارت دعوت اضافه هم دادن برا دوستاشون و غیره. اونم گفته که من رو دعوت کنه...

من هم برای اینکه نشون بدم ایرانیها بر خلاف تبلیغات منفی که میشه چقدر با احساس هستند  کلی بالا پایین پریدم و گفتم وااااااااااااای وووووووووی من حتما میام،‌ من همیشه آرزوم بوده بیام آی-هاوس، من اصلا باورم نمیشه، خعلی دستت درد نکنه، چه کارت قشنگی، به به و از این حرفا

خداییش هم کارتش خیلی باکلاس بود. دیگه کارت رو گرفتم و حالا خیلی حواسم بود که یه وقت مچاله‌اش نکنم توی جیبم یا خدای نکرده یه جایی بگذارم یادم بره وردارم. دیگه ما آخر آداب معاشرتیم دیگه حالا گفتم این پسره یه هفته است اومده خیلی تو ذوقش نزنم.

چهار ساعت بعد... 
بنده توی آفیس. 
یونگ مسج زده به موبایلم که "دسته کلیدت همراه با کیف پولت و یه کارت دعوت کنار آزمایشگاه جا مونده،‌ من دارم میام سمت اتاق کارت میارمشون"

قیافه من  :|

 

نتیجه گیری اخلاقی: ما اونقدر اِندِ آداب معاشرتیم که وقتی میخوایم زیادی حواسمون رو جمع کنیم که کارت دعوت رو جا نگذاریم روش کیف پول و دسته کلیدمون رو هم جا میگذاریم. روی سخن من با شماهاست نوغنچه‌های باغ شکوفه‌‌های گیلاس که این آداب معاشرت بازیها رو از بچگی تمرین کنید. بعدها فقط باید سرخ و زرد بشید جلو این و اون.