درس‌های زندگی (۳)

اگه قرار شد یا دلتون خواست یا به هردلیلی خواستید استادتون رو عوض کنید، یادتون باشه یا کاری کنید که استادتون رسما fire تون کنه یا روز آخر باهاش یه دعوای اساسی بکنید یا اینقدر خنگ بازی در بیارید که اعصابش رو خورد کنید یا .... هرکاری می‌تونید بکنید که دیگه بعد از اینکه ازش جدا شدید دست از سرتون برداره. الان من ۶ ماهه که دارم با یک استاد دیگه کار می‌کنم. این جناب استاد قبلی انگار نه انگار که شرایط عوض شده به همون شدت و حدت از من بیچاره کار می‌خواد. منم هی می‌گم که nice  باشم این مساله رو هم براش حل کنم و این شبیه‌سازی هم رو انجام بدم ولی انگار نه انگار. اصلا نمی‌پرسه که وقت داری یا نه. اصلا به روی خودش هم نمی‌‌آره. دیروز دوباره mail زده که تا ترم جدی نشده و گرفتار درس‌ها نشدی (یعنی من هیچ کار دیگه‌ای جز دو تا درس پشمی ندارم!) بیا این کار و اون کار رو هم انجام بده. بابا من دارم با یکی دیگه کار می‌کنم و اون کارمون هم روی هواست و منو بیچاره کرده. اگه به گوش استاد جدیدم هم برسه که استاد قبلیه از من کار می‌خواد با توپ و تانک می‌ره سراغ حاج‌آقا و تکه بزرگه‌اش گوشش می‌شه. چه عرض کنم...

حالا هفته‌ی پیش جناب استاد قبلی رفته یه نرم‌افزار ۴۰۰۰ دلاری دیگه خریده. رفتم توی lab از بچه‌ها می‌پرسم کی قراره با این نرم‌افزار کار کنه. همه می‌گن به درد کار ما که نمی‌خوره. روبرت گفت جرج بهش گفته که می‌خواد من چند تا شبیه‌سازی دیگه با این نرم‌افزار انجام بدم!! (این معنیش اینه که من باید حداقل ۴۰۰۰$ پول برای این آقا از توی این نرم‌افزار در بیارم ) دیگه من exhausted شدم! نه اینه که آدم بهش بگه آقا دست از سر من وردار می‌گی استادت بوده احترامش واجبه، اون هم که انگار نه انگار.

اگه خواستید استادتون رو عوض کنید حتما با استاد قبلیتون (روز آخر) یا دعوا کنید، یا خرابکاری بکنید یا چه ‌می‌دونم برید تایر ماشینشو پنچر کنید، آینه‌ بغل ماشینشو بکنید، تلفن کنید خونه‌اش تهدیدش کنید، شیشه‌ی اتاقش رو بشکنید دیگه هر کاری از دستتون میاد بکنید که ...

*********************

 پریروز آب کمبریج و اطراف و اکناف به مدت ۱۰ ساعت قطع بود! دیگه نمی‌گم چه افتضاحی راه افتاده بود. هیچی لوله‌ی اصلی آب ترکیده بود. برق رفتن هم که اینجا دیگه عادیه. آقا قدر اون ایران رو بدونید.

*********************

یک درس خوب برای عزیزانی که رفاه زده شدند. نظر به اینکه شستن ظروف کار بسیار دردناک و boring ای هست ما یک ایده‌ی جدید زدیم و اون استفاده از ظروف یکبار مصرف هست. خیلی راحت می‌شه مثلا ۵۰ تا بشقاب یکبار مصرف رو مثلا با یک دلار خرید و تا پنچاه شب از شستن بشقاب شام راحت شد. تازه اگه از sale بخرید ارزون تر هم در میاد. حتی از نظر اقتصادی هم به صرفه‌تر هست. اگه قیمت مایع ظرفشویی و اسکاچ و استهلاک پوست بدن و از همه مهمتر وقت عزیزی که قراره به فیلم دیدن و دور شهر چرخیدن بگذره .... را حساب کنید می‌فهمید که چقدر به صرفه هست. خوشبختانه اینجا همه چیز و همه نوعی هم هست. لیوان، بشقاب، قاشق چنگال فنجان ... یه پنج دلار می‌دید دو سه ماه حالشو می‌برید! فقط تا حالا قابلمه‌ی یکبار مصرف ما پیدا نکردیم. اگه کسی ایده‌ای داره ما را هم خبر کنید که استفاده کنیم.

 ***********************

ما این هفته‌ی گذشته رو بشدت به بطالت گذروندیم. دیگه رستوران هندی (بعد از رستوران‌های فرانسوی رستوران‌های هندی اینجا خیلی گرون هستند. رستوران های هندی خیلی هم popular هستند) و steakhouse ای این دور و بر نبوده که نرفته باشیم. (steakhouse برای redneck هاست که مثلا نصف یک گاو رو سفارش می‌دهند که براشون کباب کنند و می‌خورند. حداقل این چندجایی که ما رفتیم که اینطوری بود (باورتون نمی‌شه اگه بگم چقدر فقط پول غذا دادم! برای یک هفته)  دیگه هر شب یه گروهی جمع شدند رفتیم دیگه. بدیش اینه که حالا بدعادت شدم. ولی خوش گذشت جای شما خالی.

 

Diva Restaurant, Davis Square
shiva, me, Heejin, Chris, Devin, Melanie, qi, Dan, Amit, Maria

Bombay Club, Harvard Square
Me, Amit, Heymon, Robert, Chewing-wa, Mirza

سلام

سلام

اولا آقا مگه اینجا مجله‌ی فکاهی باز کردند!! اِه اِه، من اینهمه خون دل می‌خورم خاطراتم رو می‌نویسم بعد شما می‌خونید که بخندید! عجب روزگاری شده ها.

***********************

qual پاس شد، ولی چطوری!

***********************

قضیه‌ی التماس دعاها از اینجا شروع شد که من شب امتحان written qual تصمیم گرفتم یه کمی relax کنم. بنابراین گفتم که همینجوری توی یکی از اتاق‌ها که پنجره‌های بلندی هم داره بشینم و با بچه‌ها گپ بزنم. یه ساعتی گپ زدیم تا اینکه یکی از بچه‌ها گفت که پاشید بریم با ماشین یه گشتی دور شهر بزنیم. نظر به اینکه برف شدیدی اومده بود و هوا هم خیلی سرد بود قرار شد که اصلا از ماشین پیاده نشیم. بعد گفتیم که حالا که داریم می‌ریم بگردیم یه سر بریم یه خورده بالاتر طرف جنگل‌های Medford که حدود 20-30 mile از بوستون فاصله داره. من و دو تا دیگه از بچه‌ها (یکی ترک و اون یکی دانمارکی) بالاخره راه افتادیم. رفتیم تا Medford Lake و اونجا بچه‌ها گفتند که حالا که تا اینجا اومدیم بریم یه کمی پیاده روی مثلا ۵ دقیقه. من هم گفتم باشه. هیچی دیگه ۵ دقیقه هم قدم زدیم (چون ما قرار نبود از ماشین پیاده شیم من لباس  گرم هم تقریبا چیزی بر نداشته بودم) بالاخره سوار ماشین شدیم و بسوی بوستون. حالا چه اتفاقی خوبه بیفته؟‌ حدس بزنید.

جای شما خالی هنوز چند متری از جنگل دور نشده بودیم که تسمه‌ پروانه‌ی ماشین پاره شد! به همین سادگی. خدا نیامرزه این رییس شرکت فورد رو. بعدا آقای tower به ما گفت که ماها که ماشین ها رو tow می‌کنیم  می‌گیم  Ford= Found On Road Dead.  ولی آخه چرا امشب؟؟ حالا دما منهای ۳۰ فارنهایت! برف شدید روی زمین، ساعت ۵ بعدازظهر همه جا تاریک، توی یک ده، همه‌ی مغازه‌ها تعطیل، من هم فردا امتحان جامع دارم!

هیچی دیگه موتور ماشین که خاموش شد کمتر از ۲-۳ دقیقه ماشین شد مثل فریزر. بیرون هم که اصلا نمی‌شد وایساد چنان باد شدیدی میومد که نگو و نپرس! خوش شانسی هیچ‌کس هم موبایل همراهش نیست جناب راننده‌ی ترک! هم شماره‌ی بیمه رو فراموش کرده!

دیگه دردسرتون ندم که با چه مصیبتی ماشین رو tow کردیم تا یه گوشه‌ای و با یک تاکسی خودمون رو حدود ۹ رسوندیم شهر!! تمام سرم یخ زده بود. اصلا تفکرش هم سخته. اینقدر هم حرص خوردم که رگ‌هام داشت منفجر می‌شد. بقول جناب راننده‌ی ترک! این دفعه‌ی اول بود که این اتفاق میفتاد. یه خانوم مغازه‌دار کلی به ما کمک کرد که راه چاره پیدا کنیم. اینجا هم روستایی‌هاشون آدم‌های صاف و ساده و خوبی هستند. همه‌شون هم ساعت ۵-۶ میرن خونه‌شون بخوابند. ما هم هرکدوم یه عروسک دست ساز ازش خریدیم (تنها چیز یه ذره بدرد بخوری که توی مغازه‌اش پیدا می‌شد!) این دوست دانمارکی گفتش اینها cute هستند می‌تونیم بدیمش به دوست‌دخترهامون. من هم گفتم حاج آقا التماس دعا! خانومه بعد اومد بیرون با اون آقای tow کننده هم صحبت کرد (با همون زبون شیرین روستاییش!) که ما دانشجو هستیم و direction اینها رو بهمون بگه و بهش گفت که : جوون خیر ببینی اینها رو سوار ماشین کن، مطمئن بشو که اتوبوس می‌برتشون شهر بعد برو . 
اون آقای tow کننده هم خیلی گوش به حرف کرد. به همون نشونی که ما ۱ ساعت بعد آخرش در حالیکه صورت‌هامون از شدت سرما دیگه سیاه شده بود با چه مصیبتی یه تاکسی گرفتیم برگشتیم شهر! دیگه نمی‌گم چقدر پیاده شدیم.

صبح که بیدار شدم هنوز حالم سرجاش نیومده بود. آخه یکی نیست بگه .... استغفرا...
دیگه خودتون بدونید من با چه حالی امتحان کتبی رو دادم! فقط شانس آوردم که حداقل تا فرداش سرماخوردگی اثر نکرده بود. حالا بقیه‌ی ماجرا رو بخونید

********************

امتحان oral  قرار بود صبح دوشنبه باشه. و چون فامیل گرامی من با A شروع می‌شه باید از صبح کله‌ی سحر مثل مسلسل امتحان می‌دادم. حالا بین جمعه و دوشنبه دیگه گفتم فقط میرم دانشگاه و میام و هیچ کار دیگه‌ای نمی‌کنم که این امتحان به خیر بگذره. حالا حدس بزنید چه اتفاقی ممکنه بیفته؟ هیچی کولاک قرن!! من شنبه بعداز ظهر رفتم خونه که یه کم استراحت کنم. وقتی از خواب بیدار شدم چشمتون روز بد نبینه باد داشت ساختمون رو از جا می‌کند. برف شدید و باد وحشتناک (گفتند بدترین کولاک قرن گذشته!!! شانس رو می‌بینید) حالا تموم اون garbage هایی که قرار بود شب امتحان بخونم هم توی دانشگاه هستند. 
خلاصه، من با چه مصیبتی خودم رو فرداش رسوندم دانشگاه و تا آخر شب خودم رو آماده کردم بماند، ساعت ۱۱ این آدم‌های فلان میل زدند که امتحان یک روز عقب افتاده. دیگه کارد بهم می‌زدی خونم در نمی‌اومد. برای اولین بار در تاریخ MIT امتحان qual عقب افتاده بود.

اون یک روز عقب افتادن کافی بود که سرماهای ذخیره شده در بدنم تبدیل به سرماخوردگی و تب و لرز و سردرد و دیگه هر مرضی که بتونید تصورش رو بکنید بشه. حالا دیگه من کاملا برای امتحان oral آماده بودم!

خوشبختانه قرص‌هایی که از ایران آورده بودم به دادم رسیدند. صبح روز بعد (سه شنبه) دیگه با زور چایی و قرص و تشکیلات خودم رو سر جلسه رسوندم.

دیگه حوصله ندارم بنویسم که سه شنبه هم یکی از امتحان‌های من دوباره postpone شد!! (فقط من! آخه خدایا!) برگشتم توی آفیسم مثل دیوانه‌ها دستم رو گذاشتم توی گوشم و شروع کردم داد زدن

*************************

صبح روز چهارشنبه طبق معمول صبح اول صبح به همون دلیل اسمی! presentation من اولین بود. من یکی دو دقیقه زودتر خودم رو رسوندم به اتاق تحقیق . Thorson و Anette داشتند در حالیکه خمیازه می‌کشیدند به Projector ور می‌رفتند که راهش بندازند. Anette خانم هویت طلب ماست (من دیگه بیشتر توضیح نمی‌دم!) دوتا دیگه پروفسور هم باید می‌آمدند تا من بتونم شروع کنم. هیچی دیگه projector رو راه انداختند ولی متاسفانه فقط سه چهارم مونیتور کامپیوتر روی screen نشون داده می‌شد. دیگه ما خودمون رو یک ربع کشتیم هر کاری تونستیم کردیم از عوض کردن mode سیستم گرفته تا resolution  کامپیوتر. ولی دریغ از نیم جو شانس! هیچ کدوم کار نکرد. حالا دیگه Hart و Patera هم اومده بودند و بعد از من ۶ نفر دیگه هم باید present می‌کردند. این شد که گفتند بی‌خیال slide show mode شو و همینجوری توی edit mode کارت رو present‌کن!! من گفتم: چی ! ! ! ! ! !  آخه بابا من کلی خودم رو کشتم عکس گل و بلبل گذاشتم که نمی‌دونم fly in کنند و movie  دارم و از این حرفها اینها رو که نمی‌شه توی edit mode نشون داد. دردسرتون ندم دیگه گفتند که چاره‌ای نیست و ببخشید و از این حرفا ولی دیگه کاریش نمی‌شه کرد. حالا مشکل من اون garbage  ها و movie اینا نبود. مشکل من این بود که توی power point برای هر اسلایدی زیرش، که توی slide show mode نشون داده نمی‌شه، کلی توضیح نوشته بودم بعد همه هم به انگلیسی و توضیح خرابکاری‌ها و ماست‌مالی‌ها! مثلا : یادت باشه این simulation غلطه ، یا اینجا رو باید سریع رد کنی کسی چیزی نفهمه، یا اگه کسی به این گیر داد برو یه چیز دیگه رو توضیح بده یا اینکه این عکس رو از مقاله‌ی یکی دیگه کپی کردی حواست باشه.  من دیگه خودم رو کاملا زدم به کوچه‌ی علی چپ و شروع کردم تند تند توضیح دادن. نمی‌دونم اونا اون زیر تصویر رو می‌خوندند یا به من گوش می‌دادند. اینقدر افتضاح شد که خودم هم حالم داشت بهم می‌خورد. خوبیش این بود که اساتید عظام هم به حد کافی IQ شون پایین بود که فقط چندتا سوال کشکی بپرسند... برای نفر بعد از من همه چیز درست شده بود.  چهارشنبه واقعا حالم گرفته شد. یکی از بدترین حس‌هایی که یکی ممکنه داشته باشه. اینهمه زحمت و تحقیق آخرش اینجوری همش هدر رفت

*******************

ولی در نهایت به خیر گذشت. فکر کنم پست قبلی رو به موقع فرستادم. آقا واقعا لطف کردید که stop کردید

******************

بگذریم

 

 امروز هوا هم آفتابیه و هم نسبتا خیلی گرمه (منهای ۲۳ درجه‌ی سانتیگراد!! منهای ۹ درجه‌ی فارنهایت) همه امروز دارند در مورد beach و شنا کردن و آفتاب گرفتن صحبت می‌کنند. Ed لیست beach های نزدیک بوستون رو برای من forward کرده که وقتی هوا یکمی بهتر شد(!) اگر خواستم برم... بوستونه دیگه

دعا

آقا بسه..... بسه...، دیگه دعا نکنید. به جون هرکی دوست دارید دیگه دعا نکنید...

دیگه این هفته بلایی نبوده که سر من نیاد! اگه زنده موندم برمی‌گردم تعریف می‌کنم.