دمی با حافظ


 


دوش  رفتم  به  در  میکده  خواب  آلوده
خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده

آمد  افسوس‌کنان  مُغ‌بچه  باده‌ فروش
گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده

شست‌وشویی کن و آنگه به خرابات خرام
تا  نگردد  ز  تو  این  دیر خراب آلوده ...

گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده

آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده ...