عطف بما سبق


قوانین کیفری در برخی کشورهای دنیا به صراحتِ‌ قانون اساسی «عطف بما سبق» نمی‌شوند. به این‌معنی که اگر در زمان وقوع عملی آن عمل جرم نبوده و بعدا قانونی وضع شده که آن را جرم می‌شمرده،‌مرتکب عمل مجازات نمی‌شود. 


پیشنهاد بنده اینست که یک اصلاحیه بزنند که اگر عملی در زمان وقوعش وجــداناً،‌اخــلاقاً و مطابق هر عقل سلیمی واضح و مبرهن و بدیهی بوده که کار نادرستی است اون‌وقت نباید مشمول قانون عدم عطف بما سبق بشود. بدین معنی که اگر عملی از این قبیل طبق قانونِ نوشته شده در زمانِ ارتکابِ آن عمل، جرم نبوده باز هم مرتکبش باید مجازات شود. اصولا این تبصره باید وجود داشته باشه چون قوانین بشری همه ناقصند و تا آدم‌ها بیایند ایراد‌های این قوانین را دربیاورند و اصلاح کنند صدها و یا هزارها نسل تحت سیطره و استثمار سودجویانی نابود می‌شوند که آگاهانه به غیراخلاقی بودن عملشان - ولی قانونی - از این نقوص قوانین برای رسیدن به اهداف نادرستشان استفاده می‌کنند. این تبصره باعث می‌شود انسان‌ها برای هر عملی به غیر از قانون نوشته شده به وجدانشان هم مراجعه کنند، و اگر چیزی بدیهی است که نادرست است در انجامش بیشتر تامل کنند. این‌همه آدم‌هایی که از اشکال و ایرادات سیستم مالیات سوء استفاده می‌کنند که مالیات نپردازند،  افرادی که از ضعف قوانین حقوقی استفاده می‌کنند و جرم و جنایت‌هاشان را موجه جلوه می‌دهند،‌ انسان‌هایی که شب‌ها می‌خوابند وقتی همسایه‌شان گرسنه خوابیده‌، این‌ها همه‌ باید بدانند که یک روزی یکی  یقه‌شان را خواهد گرفت. و واقعا یکی یک‌روزی باید برود یقه‌شان را بگیرد.


ویلیام بارتون راجرز (موسس و اولین رییس موسسه‌ی فن‌آوری ماساچوست یا ام آی تی) سال ۱۸۵۰، که اوج مبارزات بر علیه برده‌داری در آمریکا بوده، صاحب چندین برده بوده. راجرز حتما از قانون منع برده‌داری که در سال ۱۷۸۰ در ایالت ماساچوست وضع شده بوده و مبارزات عظیم سراسر شمال آمریکا بر ضد برده‌داری خبر داشته. درست که در سال ۱۸۵۰ در ایالت ویرجینیا زندگی می‌کرده که برده‌داری در آن آزاد بوده، ولی حتما از نادرست بودن کارش آگاه بوده. نبوده؟‌


دانشگاه برکلی بر روی پیشنهادی کار می‌کند که نام  جان هنری بولت  را که برروی ساختمان دانشکده‌ی حقوق این دانشگاه است از روی این ساختمان بردارد. جان بولت طرف‌دار پروپاقرص «لایحه‌ی بیرون کردن چینی‌ها از آمریکا»‌  بوده و مقاله‌ی سراسر نژادپرستانه در حمایت از این لایحه که بیش از ۶۰ سال از ورود چینی‌‌تبارها به آمریکا جلوگیری کرد نوشته است. بولت در مقاله‌اش که «سوال چینی‌تبارها» نام دارد می‌نویسد «چینی‌ها ممکن است از برخی قبایل سرخپوست باهوش‌تر باشند و بهتر از ---- سیاه‌ها هستند [استفاده از کلمه‌ی اهانت‌آمیز برای سیاه‌پوستان]،‌ ولی آن‌ها رفتارها و اعمال شریرانه و فاسد و شیطانی کشورشان را به مملکت ما آورده‌اند. نژادهای سفید و مغولی از نظر هوش و منش بسیار بسیار باهم متفاوت‌اند.»




فربهی اطلاعات


قدیم‌ها لاغر بودن نشانه‌ی فقر بود و فربهی نشانه‌ی زندگی مرفه‌ داشتن و دارا بودن. امروز - حداقل درجوامع مرفه - قضیه برعکس است. غذا فراوان است و ارزان، مرفهان جامعه با دقت بیشتری غذا می‌خورند و چاق نمی‌شوند،‌ فقیران به غذایشان بی‌توجه‌اند و چون غذا فراوان است و ارزان، زیاد می‌خورند و می‌بایست با انبوه بیماری‌های مرتبط با چاقی کلنجار بروند.


قدیم‌ها اطلاعات کم بود و هرکه بیشتر اطلاعات داشت موفق‌تر و محترم‌تر بود. همه نصیحت به بیشتر کتاب‌خواندن می‌کردند. ابن‌سینا افتخار می‌کرد تمام کتاب‌های زمانش را خوانده است. امروز اطلاعات زیاد است و ارزان و به راحتی در دسترس. شاید طبقه‌ی مرفه آینده با اطلاعات همان کاری را بکنند که با غذا کردند:‌کم بردارند و خیلی حساب شده. همان‌طور که بدنِ متعادل امروز نماد زندگی سالم و قبله‌ی آمال مردمان است،‌ شاید در آینده ذهن‌هایی با حجم اطلاعات متعادل نماد ذهن سالم و قبله‌ی آمال باشند، نه ذهن‌هایی پر از معلومات گوناگون و متنوع، و نه آن‌ها که از همه چیز اطلاع دارند و همه‌ی کتاب‌ها را خوانده‌اند.


امروز اطلاعات زیاد است و ارزان. مثل زمان ابن‌سینا نیست که بتوان همه‌ی کتاب‌ها را خواند. فقط در سال ۲۰۱۳ در آمریکا سیصدهزار عنوان کتاب چاپ شده. این یعنی اگر هر یک روز یک کتاب از این تعداد را بخوانیم ۸۳۲ سال طول می‌کشد که فقط کتاب‌های چاپ شده در سال ۲۰۱۳ در آمریکا را بخوانیم. شاید زمان آن رسیده که خیلی سنجیده اطلاعاتی را که دریافت می‌کنیم کنترل کنیم:‌کتاب‌هایی که می‌خوانیم،‌فیلم‌هایی که می‌بینیم،‌سخنرانی‌هایی که گوش می‌دهیم، توییت‌هایی که می‌خوانیم. شاید روزی بشر دریابد همانطور که فربهی بدن ده‌ها بیماری و مصیبت به دنبال دارد،‌فربهی اطلاعات هم هزار ناخوشی و مشکل به همراه می‌آورد. شاید روزی دریابیم اخبار و  توییت‌ها و استتوس‌هایِ متنوع و از هر جایی همان‌قدر به ذهن و روحمان آسیب می‌زند که آجیل و انواع هله‌هوله خوردن‌ به معده و بدن.





کابوس و مثبت‌اندیشی


در کنار همه‌ی بدبختی‌هایی که به دنبالش میاد، یکی از نتایج مثبت محقق شدن یک کابوس‌ اینه که دیگه اون کابوس به سراغتون نمیاد.


من همیشه کابوس این رو داشتم که وسط بیابون بی‌آب و علف، در سرمای شدید و باد، پاسی از شب گذشته،‌ با زن و بچه‌ی کوچیک توی ماشین،‌ توی جاده‌ای که موبایل خط نمی‌ده ماشین آدم یه دفعه جوری خراب بشه که دیگه استارت هم نخوره.


همین خواستم بگم که از پریروز دیگه این کابوس سراغم نمیاد.