من سالها یکی از اون لپتاپهای بزرگ و سنگین رو داشتم که یک تریلی هیجدهچرخ لازم بود جابهجاش بکنه. زمانی که می خریدم، خوب وارد نبودیم دیگه، حراج بود ما هم فکر کردیم خوب هرچی بزرگتر بهتر. حالا مونیتورش اینا بزرگ و خوب بود و میشد هفت-هشتتا پنجره رو باهم باز بگذاری. ولی مثلا اگه توی هواپیما میخواستم ازش استفاده کنم باید صندلی وسط میگرفتم وگرنه اگر صندلی پنچره بودم به پنجره گیر میکرد و اگر راهرو بودم هی ملت بهش میزدند.
بالاخره که ما این تریلی رو هی اینور و اونور میکشیدیم و مایهی مزاح این دوستان عزیزتر از جان ما شده بود که دیگه به هر لَگنی که میدیدند میگفتند لپتاپ فلانی. چون وزنش هم به اندازه حجمش قابل ملاحظه بود، در طول چند سال کشیدنش از اینور دانشگاه به اونور و توی فرودگاه دنبال گیت دویدن و از خونه به دانشگاه و غیره، کلی کمر درد و گردن درد هم برا ما آورده بود.
خلاصه که بالاخره بعد از شش سال این لپ تاپ هم عمرش رو داد به شما. همون دوستان عزیزتر از جان، توی مراسم ختمی که برای لپتاپ گرفته بودند، پیشنهاد دادند که حالا که اون دیگه مرحوم شده منم وقتشه یه کم مدرن بشم و به جاش یه لپ تاپ 13 اینچ بگیرم .
خریدِ با ترس و لرز لپتاپ جدید همان و "عشق در کلیک اول" هم همان. در چشم به هم زدنی آن چنان رابطه عاطفیای بین من و لپتاپ جدید برقرار شد که تا مدتها حاضر نبودم یک لحظه هم از خودم دورش کنم. کلی از مسائل سختی که چندماه بود حل نمیشدند به طرفهالعینی حل شدند و رنگ و روی زندگی کلا عوض شد. روحیهی بنده که اصلا از این رو به اون رو.
----------------------------------
دردسرتون ندم، مدتی بدین منوال گذشت و چون قاعده زندگی اینه که "عمر گل کوتاه است"، در روزی از روزهای پاییزی، نیمهی بهتر بنده ظاهرا در حین "مرتب کردن" اتاقِ بنده، لپتاپ رو "از این طرف اتاق و از روی میز" ور داشته بودند گذاشته بودند "اونور اتاق توی کتابخانه" (به حضرت جرجیس قسم فقط همین). بعد از ظهر همون روز که بنده لپتاپ رو باز کردم یک خط قطور سیاه رنگِ عظیم افتاده بود روی مونیتور: خطی عظیمالضخامت که از گوشهی پایین سمت راست مونیتور شروع میشد و تا منتهیالیه گوشهی بالای سمت چپ ادامه داشت .... من که زبونم لال بشه و جفت گوش هام کر، اصلا بنز خاور بیاد قلفتی از روی من رد بشه که خدای نکرده بخواهم بگم کسی مقصر بوده، یا اصن این به ذهنم خطور کنه. ولی بعد از مشورت با همسرگرامی تصمیم گرفته شد که تحقیقات جامعی رو در اینباره شروع کنیم.
بالاخره که بعد از چندروز تحقیق کارشناسی دقیق و بررسی تمامی شواهد (و با تشکر ویژه از همسر گرامی به خاطر همراهی در تمامی مراحل تحقیقات) ما با هم (تاکید میکنم "با هم") به این نتیجه رسیدیم که این اتفاق ناگوار در اثر "برخورد یک جسم سخت به لپتاپ یا لپتاپ به یک جسم سخت" رخ داده. من به صورت رسمی اعلام میکنم که این نتیجه مورد تایید هردوی ما بوده و هست و خواهد بود.
---------------------------------------
زنگ زدم شرکت سازندهی لپتاپ که ببینم این گارانتیش هنوز هست یا نه. شرکته میگه گارانتیش برای یک سال بوده و شما الان یک سال و نیمه که لپ تاپ رو خردیدی. بهش میگم باورم نمیشه من یکسال و نیمه که این کامپیوتر رو خریدم. انگار ماه پیش بود.
ما که الحمدلله اهل دود و دم و اینا که هیچوقت نه بودیم و نه هستیم، باور بفرمایید اگه دروغ بگم. ولی لپ تاپِ خوب دقیقا مثل آتیشِ خوب میمونه، آدم اصن گذر زمان رو احساس نمیکنه.
شرکت این لپتاپ میگه خط تولیدش رو متوقف کرده و تعمیرش رو هم بهصورت رسمی انجام نمیده. میگه داریم یه مدل بهتر میزنیم که یه کوچولو بزرگتره ولی چنین و چنان. بهش میگم بابا من همین مدل قدیمی رو میخوام، باید کی رو ببینیم؟ میگه ببرش همین تعمیرکارهای سر کوچه اینا (معادل اکبر آقای تعمیرکار سماور برقی) ببین میتونه مونیتور یه لپتاپِ دیگه رو بهش وصل کنه یا نه.
توی دلم میگم دیگه همین کارم مونده که لپتاپم هم بشه پیکان پژو. این فرنگیها که با این مفاهیم عمیق آشنایی ندارن که بدونند ما یه عمری چه کشیدیم...
23/11/1394