جشن تولد خانمانه



سال اول ازدواج:
همسرِ گرام به شما: عزیزم، من قرار فرداشب جشن تولد بگیرم. از نظر تو که اشکالی نداره؟
(نکته: توجه دارید که چون جشن تولد فردا شب هست، کلیه دعوت ها و مقدمات و غیره از قبل تعیین شده، و شما برای اینکه آبرو و شخصیتتون محفوظ بمونه بهتره که موافقت کنید.)
شما: صد در صد عزیزم. حالا کی‌ها قراره بیان؟
همسر گرام: فقط دوستای خیلی نزدیکم، الف و ب و جیم.

 

هفته‌ی بعد:

همسر گرام: من امشب می‌خوام برم جشنِ تولد الف.
شما: اِه. خیلی  هم عالی. ولی خوب شماها که جشن تولدتون این قدر به هم نزدیک بود خوب یه دفعه می‌گرفتید.
همسر گرام: حالا یادمون نبود (آره به حضرت جرجیس) 
شما: خوب تو که می‌گی این همه کار عقب مونده داری، حالا نمی‌خوای یه کم به کارهای عقب مونده‌ات برسی؟
همسر گرام: نه دیگه، خیلی زشته اومده جشن تولد من بعد من نرم جشن اون رو،
شما: چی بگم. خیلی خوب، باوشه، خوش بگذره.


سه روز بعد:
همسر گرام: فردا شب جشن تولد ب هست. بعد ببین منم اصلا نمی خوام برم چون هم خیلی کار دارم و هم اینکه ما چهار روز پیش همدیگه رو دیدیم. اصلا از دیدنشون دارم خسته میشم. ولی چون جشن تولد الف رو رفتم اگه این رو نرم یه وقت "ب" پیش خودش میگه بین اون و الف فرق گذاشتم و ممکنه بدش بیاد. اینه که مجبورم برم، واقعا مجبورم. امیدوارم وضعیتم رو درک کنی. 
شما: البته. خیلی سخته. درکت می‌کنم.


دو روز بعد:
همسر گرام: عزیزم. امشب جشن تولد "دال" هست.
شما: هان ... ؟ "دال" دیگه کیه؟ 
همسر گرام: ببین من توی جشن تولد "ب" با "دال" آشنا شدم. حالا اون همه‌ی مهمون‌های جشن تولد "ب" رو دعوت کرده. بعد الف و جیم هم میرند. اینه که زشته فقط من نرم. پشت سرم ممکنه بگن که من از "دال" خوشم نمی‌اومده و اینا.

شما: حالا حرف مردم که مهم نیست ولی ...
همسر گرام: نه دیگه، حالا من فقط یه سر میرم که سلامی کرده باشم و سریع میام. همین فقط دم در سلام می کنم و میگم کار دارم باید زود برم...
(مهمانی 8 ساعت طول می کشد) 

...

 

*************************

 

سال بعد:
همسر گرام: ببین من فردا شب جشن تولدم رو میخوام بگیرم (توجه کنید که ساختار جمله در سال دوم  "خبری" است). 
شما: ای بابا، شما که دیشب خونه ی "صاد" جشن تولد بودید، دوباره مراسم گرفتید؟
همسر گرام: نه دیگه! این جشن تولد منه، خوب فرق میکنه. بعد ملت میگن من جشن تولدشون رو رفتم بعد من خودم جشن نگرفتم. نمیشه که دیگه.
شما: عجب دنیایی شده. حالا کیا قرار بیان؟
همسر گرام: اسم هاشون که طول میکشه تا بگم ولی تا حالا شونصد و هشتاد و هفت نفر کانفرم کردن. خوب آخه من جشن تولدشون رو رفته بودم نمیشه که دعوتشون نکنی.

شما با صدای بریده بریده:  آخ ... آخ .... اون قرص زیر زبونی منو بیار، بدو ... بدو ...

 

  نتیجه گیری اخلاقی: از ما که گذشت، ولی اون جشن تولد اول رو اگه به هر ترتیبی به هم زدید که زدید، وگرنه که سریع قرصاتون رو سفارش بدید که کار از دستتون خارجه.

 

 

 

 22/1/1395