زندگی در یک کشور با زبان و فرهنگ متفاوت از کشور مادری به تدریج (و واقعا به تدریج) خیلی از عادات و رفتار انسان را تحت تاثیر خودش قرار میدهد. یکی از این تغییراتِ نامحسوس، تغییر در زبان و گویش است که شامل استفاده از کلمات و ساختار جملهبندی و آهنگ صحبت کشور میزبان میباشد. شاید درک این موضوع از داخل کشور هم زیاد سخت نباشد:
گسترش استفاده از کامپیوتر، اینترنت و تکنولوژی خارجی، زبانِ فارسی متداولِ جامعه را منفعل کرده است و حتی مردم کوچهبازار در صحبت کردن با یکدیگر (محاوره) کلمات و جملاتی را به کار میبرند که در زبان فارسی ریشهای ندارد (منظور از زبان فارسی همان زبان متداولی است که حداقل آثار ادبی کشور با آن نگاشته شده است)
این تاثیر اگر با زندگی در کشوری با زبان و فرهنگ متفاوت همراه باشد بسی شدیدتر است. متاسفانه با گذر ایام به غیر از فراموش شدن لهجه و کلمات و جملهبندیها و زبان صحبت روزمره، زبان خاطرات و خوابها هم عوض میشوند. یکی از دوستان تعریف میکرد شبی خواب میدیده که در سنین کودکی (مثلا 5-6 سالگی) است و در خانهی مادربزرگِ مرحومش که آن زمان حوالی نود سالی داشته:
"مادر بزرگ من - که ما بهش میگفتیم مامانجون - یک کلمه هم انگلیسی بلد نبود. اصلا فارسی رو هم اون اواخر به زور حرف میزد. اهل یکی از دهات شمال کرمان بود و لهجهی غلیظ کرمانی-رفسنجانی داشت. دربِ خونهی مادربزرگ من به سمت یک کوچهی نسبتا بزرگ و شلوغ باز میشد و چندین بار جلوی خونهشون تصادفهای بدجور اتفاق افتاده بود.
حالا وسط خواب مادربزرگ من رفته بود بیرون مسجدی چیزی، و من هم داشتم با اسباببازی ها بازی میکردم که ناگهان در خونه باز شد و مامانجون سراسیمه دوید وسط خونه در حالیکه فریاد میزد:
"Call 9-1-1, call 9-1-1, a serious pedestrian vs vehicle(!!!) accident just happened outside, the pedestrian is lying on the ground there, I think he has a massive head trauma …, hurry up Ali, hurry up! "
اینقدر مادربزرگ من انگلیسی رو قشنگ با همون تکیه کلامهای خودش و همون لهجهی کرمانی حرف میزد که من اصلا هیچ حس عجیبی نداشتم.
من هم موبایلم رو از جیبم بیرون آوردم (بچهی 5 ساله چطور موبایل داره خودش داستانی است) و تلفن زدم به 9-1-1. مشکل وقتی بود که داشتم آدرس میدادم چون اسم مکانها که فارسی انگلیسی نداره و من متحیر بودم که چطور بگم که مامور اشتباه نکنه:
"A hundred meters after mellat bank, right after hassan-agha butchery, turn left to shahid baghestani alley, The guy seems to have a serious trauma..."
البته خود ۹-۱-۱ هم به جای خانم یه آقای سبیل کلفتی گوشی رو برداشته بود و خیلی هم داش-مشتی حرف میزد. بعد حالا من که آدرس میدادم هی یه چیزی عجیب به نظر میرسید و من نمیفهمیدم اون چیه. بعد از که از خواب بیدار شدم یک ساعتی داشتم به خودم میخندیدم..."۱
من به دوستم توصیه کردم که کلاً شام سبکتر بخوره.
ولی این یک واقعیته که بعد از مدتی زندگی در کشوری با زبان متفاوت، زبان خوابها و حتی زبان تفکر آدم با خودش هم عوض میشه.
********************
********************
این آهنگِ با لهجهی کم و بیش ۲authentic یزدی بسیار به دل من نشست. اگر یزدی هستید یا احتمالاً یزدیها رو دوست دارید احتمالا به دل شما هم بنشیند.
شعرش هم خوبست.
مُخوام برم (میخواهم بروم)
فقط خواهشاً۳ ملتمس است بعد از شنیدن آهنگ تلاش نکنید با لهجهی یزدی صحبت کنید ;)
ممنون از علیرضای عزیز برای فرستادن این آهنگ.
************************************
پانوشتها:
۱ دوستم گفته حالا که این رو مینویسم ازتون بخوام فاتحهای هم برای اموات بخونید.۲ آهنگی که علیرضا لهجهاش رو تایید بکنه دیگه حتما authentic هست دیگه.
علیرضا! من یزدی داره یادم میره، پاشو بیا اینجا...
۳ مستحضر هستیم که "خواهشاً " نفساً و ذاتاً و طبعاً و ظاهراً و باطناً غلط اندر غلط است!