خسرالدنیا و الاخره


یک مقاله‌ای هست که باید تا آخر هفته تمومش کنم. متاسفانه کارها جوری پیش رفته که دیگه نه به موضوعش علاقه‌مندم، و نه کار کردن روی اون برام هیجان زیادی داره.

یه پروژه‌ی دیگه هم هست که موعدش خیلی دیرتره، ولی فوق‌العاده برای من هیجان‌انگیز هست. یعنی منو ول کنند سریع میرن پشت کامپیوتر میشینم پای اون کار. اصلا زمان برام نمی‌گذره وقتی دارم روش کار می‌کنم.


الان که این رو می‌نویسم  خیلی به موعد مقاله‌ی خسته‌کننده‌ی اول نزدیک شدم. مشکلی که هست اینه که از یک طرف عذاب وجدان می‌گیرم روی پروژه‌ی هیجان‌انگیزِ دومی کار کنم چون حس می ‌کنم در حق کار اولی و موعدش خیانت هست. از طرفی هم اعصاب و حوصله‌ی کار کردن روی مقاله‌ی اول رو ندارم. دو روزه که فقط دارم وقت تلف می‌کنم. امروز مقادیری روان‌کاوی کردم که چرا به جای وقت تلف کردن حداقل روی اون پروژه‌ی هیجان‌انگیز کار نمی‌کنم که حداقل وقتمون هدر نرفته باشه. دیدم اون ته‌ته‌های روانم، وقتی قراره کاری که وظیفه‌ام هست  رو انجام ندم، اون‌وقت وجدانم کمتر درد می‌گیره که وقتم رو تلف کنم، تا این‌که روی کاری که دوست دارم وقت بگذارم.


فکر می‌کردم توی زندگی هم خیلی وقت‌ها ما یه کاری وظیفه‌مون هست که باید انجامش بدیم (حالا یا خودمون به این نتیجه رسیدیم،‌ یا جامعه و خانواده به عهده‌مون گذاشته یا هرچیزی)، و یه کاری هم هست که دوست داریم که انجامش بدیم. و دقیقا مثل این قضیه‌ی مقاله‌ی خسته کننده و پروژه‌ی هیجان‌انگیز من، خیلی وقت‌ها اون کاری که دوست داریم رو انجام نمی‌دیم چون فکر می‌کنیم اگر روی اون کاری که دوست داریم وقت و انرژی بگذاریم در حق کاری که «وظیفه‌» مون بوده خیانت می‌شه. ولی  چون اون کاری که وظیفه‌مون هست خیلی جذابیت و کششی نداره، عوض انجام دادن اون حاضریم به راحتی کلی وقتمون رو تلف کنیم و عملا «هیچ‌کاری» نکنیم.  این‌جوری وجدانمون کمی کمتر درد می‌گیره. ولی نتیجه این‌ می‌شه که نه کاری که وظیفه‌مون بوده انجام دادیم، نه کاری که دوست داشتیم. می‌شیم خسرالدنیا و الاخره.


توی این شرایط چی‌کار باید کرد؟



پانوشت: ضمنا نوشتن این پست من هم به نوعی  فرار کردن از انجام کار اولی بود که هنوز خیلی‌اش مونده و باید زود تموم بشه...