چند توصیهی ایمنی:
۱- اگر قرار است جلوی یکسری آدم کمی تا قسمتی مهم در یک سمینار کمی تا حدودی مهم نتایج یک تحقیق را ارائه کنید و اتفاقا سراپا سفید هم پوشیدهاید٬ به احتمال خیلی بالایی از تشنگی شهید نخواهید شد اگر ده دقیقه مانده به جلسهتان از بین دهها option نوشیدنیBlackberry Juice را نخورید. قابل توجه دوستان که مطابق نتایج تحقیق experimental داییتان که هنوز منتشر نشده٬ از این به بعد ازBlackberry Juice میتوانید بعنوان مرکب طبیعی در خودنویسهایتان استفاده کنید. چرا که نه تنها آب و صابون و پودر ماشین لباسشویی و سفیدکننده لکهاش را نمیبرد بلکه اسید کلریدریک 60% هم اول خود لباس را حل کرد بعد رنگ این Blackberry عزیز را!
(Blackberry شبیه همان شاهتوت خودمان هست)
۲- اگر از آن آدمهایی هستید که اگر تصمیمی گرفتند و قولی دادند جانشان هم برود رویش ایستادهاند
و اگر در روز فرصت ورزش کردن پیدا نمیکنید
و اگر در نتیجه توصیه آشنایان حس بکنید که باید یک کاری بکنید
و اگر در نهایت برای اینکه تحرک روزانهتان افزایش یابد...
و همچنین به خاطر جوگیر شدن در اثر صحبتهای دوستانتان برای یک campaign برای نجات کرهی زمین از گازهای گلخانهای تصمیم بگیرید که برای یک هفته به هیچ وجه از آسانسور استفاده نکنید ...
تصمیم شما برای محل کار شما که در طبقه ی سوم یک ساختمان است خیلی خوبست٬ و هم ورزش است و هم صرفهجویی در مصرف انرژی٬ ولی شاید این تصمیم برای محل زندگیتان که در طبقهی بیست و دوم یک ساختمان است خیلی جالب نباشد. آنوقت است که هر شب هم خانهایهاتان با چشمان از حدقه بیرون زده با شمایی که قلبش تفریبا توی دهانش آمده و تا نیم ساعت نمی تواند حرف بزند روبرو خواهند شد.
خرچنگیجات:
مگر این دوستان بهتر از آب روان ما را از منجلاب معادلات بیرون بکشند.
چند کتابی که به تازگی به توصیهی دوستان خواندهام:
"پیامبری از کنار خانه ما رد شد." عرفان نظرآهاریعلیرغم انتقادی که به دید جانبدارانهاش دارم٬ از حق نمیتوان گذشت که تعابیرش واقعا زیبا بود. چند خطی از کتاب:
"پیامبری از کنار خانهی ما رد شد. باران گرفت. مادرم گفت: چه بارانی میآید. پدرم گفت: بهار است. و ما نمیدانستیم باران و بهار نام دیگر آن پیامبر است. پیامبری از کنار خانهی ما رد شد. لباسهای ما خاکی بود. او خاک روی لباسهایمان را به اشارتی تکانید. لباس ما از جنس ابریشم و نور شد و ما قلبمان را از زیر لباسمان دیدیم...
فرشته نبود. بال هم نداشت. و معجزهاش این نبود که ماه را شکافت. معجزهاش این بود که از آسمان به زمین برگشت... باز هم روی همین خاک و باز هم میان همین مردم... به یاد آن انسان. انسانی که فرشته نبود و بال هم نداشت …"
Family Happiness by Leo Nikolayevich Tolstoy
فکر نمیکنم ترجمهی فارسی این کتاب وجود داشته باشه. ولی نسخهی انگلیسی با یک ترجمهی بسیار عالی را میتونید از اینجا دانلود کنید. من چند خطی رو که توی goodread برای این کتاب نوشتم اینجا هم مینویسم:
"Tolstoy writing is so much captivating and charming I couldn't stop myself not to finish the book once I read the very first paragraph. It took me to the innocent early youth ages when you could easily fall in love, and you could love everything and everyone. It elevated me above the clouds, and then, depressed me with doubts and fears
Bitter last chapters warned me again how fragile our lives and loves are. and how easily one can descend from a love - as pure, soft and refreshing as "early morning rain" - to a "soulless life and lifeless soul" down on the dry land
The story ended the best way it could, and showed me a different taste of happiness."
توصیفات تولستوی واقعا همانهایی است که فقط وفقط از تولستوی انتظار میرود. به این فکر میکردم که هزاران ساعت فیلم و تصویر هم نمیتواند حق حتی یک پاراگرافِ توصیفیِ نثر تولستوی را ادا کند.
“The sun had set, it was growing dark, and a little spring rain cloud hung over the house and garden, and only behind the trees the horizon was clear, with the fading glow of twilight, in which one star had just begun to twinkle. The landscape, covered by the shadow of the cloud, seemed waiting for the light spring shower. There was not a breath of wind; not a single leaf or blade of grass stirred; the scent of lilac and bird cherry was so strong in the garden and veranda that it seemed as if all the air was in flower; From time to time the nightingales called to one another, and I could hear them flitting restlessly from bush to bush. I tried in vain to calm my feelings: I had a sense of anticipation and regret.”
کتاب جدید مارکز و کتاب صدسال تنهاییش - که با کمال شرمندگی باید اعتراف کنم قبلا نخوانده بودم- را هم که مطمئنا همگی خواندهاید٬ و ضمنا کتابهای مارکز توضیح و تعریف نمیخواهد. این دو هم جزء توصیههای دوستان بودند.متشکر از دوستان!
سایر خرچنگیجات
(مخصوصا برای اینکه دوستان ایرانی اینقدر به این جشنوارهی فجر رفتنشان ننازند!)
هفتهی آخر سال Handel و Haydnبوستون Messiah را اجرا کردند که بسیار عالی بود. اگر بلیطهای Boston Secession هم با کمی سوبسید به تورتان خورد از دستش ندهید. من از اجرای جدید (Un)lucky in Love شان خیلی لذت بردم. اگر از هنرهای معاصر یا به عبارت بهتر از موضوعات کلاسیک با طعم (flavor) اجرای مدرن (contemporary) هم لذت میبرید که کشف جدید حاجیتان موسسه هنرهای معاصر بوستوناست که اجرای جدید Chapel/Chapter شان به سنت سنت پنجاه دلار پول بلیطی که ندادم میارزید!
پانوشت:
یکی ممکنه از این سایت محترم persianblog بخواد که امکانات سایتشون رو لطفا برای رضای خدا هم که شده upgrade نکنند!! تمام این فونتهای عجیب غریبی که احتمالا میبینید از خلاقیت و ابتکار عزیزان persianblog است