هنر خواب‌رفتن


اصطلاحِ "Take It for Granted"  - که من معادل فارسی خوبی براش پیدا نکردم - فرنگی‌ها وقتی استفاده می‌کنند که وجودِ چیزی که شاید خیلی هم مهم باشه رو یکی خیلی عادی و بدیهی در نظر بگیره. مثلا یک جمله‌ی معروفه که میگه: 


"Things you take for granted someone else is praying for"


که معنیش حدودا این می‌شه که چیزهایی که شما فرض می‌کنه همیشه بوده و هست و حق مسلم شماست و می‌باید بوده باشه و بدیهیه، این‌قدرها هم بدیهی نیست و خیلی‌ها توی دنیا هستند که دعا می‌کنند که داشته باشند. مثلِ امنیت، بهداشت، دوستان، خانواده و خیلی چیزهای دیگه که دوامشون باعث می‌شه انسان بهشون عادت کنه و بعد از مدتی بدیهی انگاشته بشن. آلدوس هاکسلی می‌گه: 


"Most human beings have an almost infinite capacity for taking things for granted"


که معنیش - باز حدودا - این میشه که: «بیشتر آدم‌ها ظرفیت بی‌نهایتی برای بدیهی‌گرفتن داشته‌هاشون دارند». 




این مقدمه رو گفتم که بگم یکی از چیزهایی که ما take it for granted، یا به عبارت دیگه بدیهی و «از اول وجود داشته» فرض می‌کنیم توانایی ما در خواب کردن خودمونه. بچه‌ها وقتی به دنیا میان این توانایی رو ندارند و این چیزیه که هرکسی در یک سنی، اصولا حوالی ۲-۳ سالگی، «یاد می‌گیره». ما نشانه‌های خستگی  و خواب‌آلودگی رو می‌دونیم و می‌دونیم که راه نجات از این نشانه‌های آزاردهنده اینه که بخوابیم.خودِ این، چیزی بسیار نابدیهی است که کودک باید به تدریج یاد بگیره.


بعد ما بزرگ‌ترها وقتی که فهمیدیم باید بخوابیم، می‌دونیم که مثلا چراغ رو باید خاموش کنیم، باید بریم جایی که سروصدا کم باشه، دراز بکشیم، آروم بگیریم،‌چشم‌هامون رو ببندیم و در نتیجه‌ی مجموعه‌ی این کارها، خودبه‌خود به خواب خواهیم رفت. یک کودک این رو نمی‌دونه. یه بچه رو در نظر بگیرید که از خستگی و خواب‌آلودگی داره می‌میره و شما می‌بریدش توی تخت یا گهواره‌اش می‌گذاریدش و سعی دارید با قصه گفتن یا لالایی خوندن خوابش کنید. در این شرایط فقط کافیه یه اسباب‌بازی یا هرجسم جامد دیگه‌ای دم دست کودک باشه: قریب به اتفاق بچه‌هایی که من دیدم شروع می‌کنن اون جسم جامد رو محکم به دیواره‌ی تخت کوبیدن!‌ یا در نبود جسم جامد از دست یا پاشون برای کوبیدن به دیوار یا هرچیزی که صدایی تولید کنه استفاده می‌کنن. یکی نیست بگه خوب بچه‌جون این رو که اینجوری محکم تــــق تــــــق میکوبی به دیوار خوب معلومه که خوابت نمی‌بره. منم باشم خوابم نمی‌بره. حالا نمی‌شه هم که دستش رو گرفت که نکوبه به دیوار. داد گریه‌اش تا پنج‌تا خونه اون‌ورتر می‌ره. یکی نیست بهش بگه آخه بچه‌جون! مگه برا من میخوابی؟؟؟‌ خودت خسته‌ای از بس این‌ور اون‌ور دویدی و داد زدی و از دیوار راست بالا رفتی، حالا هم از شدت خواب‌آلودگی  اعصاب نداری و پلک‌هات هی میفته رو هم. خوب بیگیر بخواب دیگه! آدم نمی‌دونه چی بگه از دست این بچه‌ی آدمیزاد... 



بالاخره که این‌که ما بزرگ‌ترها از روی نشانه‌ها می‌فهمیم چه‌ زمانی به خواب احتیاج داریم، و از اون مهم‌تر بلدیم چطوری خودمون رو خواب کنیم رو دست کم نگیرید، یا به قول فرنگی‌ها don't take it for granted. این بچه‌ها تا پدرمادرشون رو پیر نکنن اینا رو یاد نمی‌گیرن.