۱- حنا داره حرص میخوره که ناهار عروسکش دیر شده. واقعا هم ناراحته. یعنی از قیافه و حرف زدنش و حرکات و سکناتش معلومه که خیلی ناراحته. برای ما بزرگترها این ابراز و ظهور احساسات بچهها جالبه. ما این رفتار رو بامزه تلقی میکنیم و این وابستگیها و نگرانیها و دغدغههای غیر واقعی و توخالی حتی ممکنه لبخند به لبان ما بیاره. ولی حنا خیلی جدی ناراحته. ناراحتیش کمتر از مادری نیست که بچهی واقعیش گرسنه است.
بخشی از این که ما این رفتارهای بچهها رو عادی و حتی بامزه تلقی میکنیم به خاطر اینه که میدونیم اینها جزء روند رشد هستند. میدونیم که بچهها با گذر زمان از نظر ذهنی و فکری رشد میکنند و آگاهی و دانش و شعورشون پیشرفت میکنه و روزی خودشون هم به این رفتار کودکیشون میخندند.
۲- روزی روزگاری کارت «صدآفرین» برای ما دبستانیها حکم الماسِ کوهنور داشت. «هزار آفرین» نایاب بود و «صدهزار آفرین» را فقط توی افسانهها شنیده بودیم. چه رویاها که شبها از این تکهکاغذِ بیارزشِ کاهیِ با چاپ تکرنگ و افسرده نمیدیدیم، و چه افسوسها که روزها نمیخوردیم که باید به تنها «صد» آفرین بسنده کنیم.
یک سوال برای شما. با حنا جان فارسی صحبت می کنید؟ برای من خیلی گیج کننده شده که چطور بچه هم زبان مادریشو بتونه خوب یاد بگیره و در عین حال برای برقراری ارتباط با بچه های دیگه به زبان انگلیسی به مشکل برنخوره
بله بله. تاکید داریم که تا میشه فارسی حرف بزنیم. چون انگلیسی رو توی مهدکودک و مدرسه فوقالعاده خوب یاد خواهد گرفت.
عاااالی... عااااالی