سوارِ اسنپ (تاکسی اینترنتی) هستم. نزدیک یک چهارراه، آقای پلیس به راننده اشاره میکنه که «بزن کنار». جناب راننده از توی داشبورد یکسری مدارک رو بیرون میاره و میره پیش آقای پلیس.
چندلحظه بعد آقای راننده برمیگرده. برگ جریمهای دستش نیست.
میپرسم:جریمه کرد؟
آقای راننده: نه... حل شد...!
من: یعنی... چجوری حل شد عایا؟
آقای راننده:یه کم ... هزینه داشت!
من:یعنی شما رشوه دادی؟؟؟ خیلی کار نادرستیه.
آقای راننده: رشوه که نه، یه پولی دادم به افسر. برم جریمه رو بپردازم به دولت بعد یک نفر پولدار هزارمیلیارد هزار میلیارد از دولت بدزده بهتره، یا اینکه بدم یه سرباز وظیفه بزنه به بدبختیش؟!
من جوابی ندارم ....
حقیر در حال قدم زدن. خانمی با ظاهری موجه و موقر جلوی بنده را میگیرد.
خانمِ موجهِ موقر: سلام آقای محترم. من فرزندی دارم که دچار حملهی عصبی میشه، و برای مداواش احتیاج به کمک مالی دارم. ممکنه به من کمی کمک کنید؟
من:بله بله، اجازه بفرمایید ... [کیف پول رو از جیبم بیرون میآرم و داخل کیف پول را نگاه میکنم]. اِه، ببخشید،فکر کنم پول نقد همرام نیست.
خانمِ موجهِ موقر [در حالیکه به سرعت دستگاه کارتخوان بزرگی را از جیبش بیرون میآورد]: اشکالی نداره، کارت بکشید!!
من: @#$##@@#*$**#(@@))*(#()@