-
صدسال تنهایی
یکشنبه 4 شهریور 1397 17:16
«برای اینکه صحبت کردن از یک کتاب، از خواندن آن مهمتر است» ( عطیه عطار زاده - راهنمای مردن با گیاهان دارویی) «وقتی کسی مُردهای زیرخاکی ندارد، به آن خاک تعلق ندارد» (گابریل گارسیا مارکز- صدسالتنهایی) ۰- داستانِ «صدسال تنهاییِ» گابریل گارسیا مارکز در شهر تخیلی «ماکاندو» در کلمبیا اتفاق میافتد. ماکاندو از دنیا دور...
-
این شیرِ درندهی خشمگین!
پنجشنبه 1 شهریور 1397 09:46
یکی از همسایهها گذاشته برای فروش. به دلار امروز 159.950 میلیون تومن! علاقمند؟ (اگه دلتون برای عکسهای بیشتر داخل و خارجش غنج میره، تا فروش نرفته بقیهی عکسهاش رو هم ببینید - یا از اینجا دانلود کنید)
-
خاطرات تهران ۱۰. جریمه
چهارشنبه 10 مرداد 1397 02:49
سوارِ اسنپ (تاکسی اینترنتی) هستم. نزدیک یک چهارراه، آقای پلیس به راننده اشاره میکنه که «بزن کنار». جناب راننده از توی داشبورد یکسری مدارک رو بیرون میاره و میره پیش آقای پلیس. چندلحظه بعد آقای راننده برمیگرده. برگ جریمهای دستش نیست. میپرسم:جریمه کرد؟ آقای راننده: نه... حل شد...! من: یعنی... چجوری حل شد عایا؟...
-
خاطرات تهران ۹. کارتخوان!
چهارشنبه 10 مرداد 1397 02:36
حقیر در حال قدم زدن. خانمی با ظاهری موجه و موقر جلوی بنده را میگیرد. خانمِ موجهِ موقر: سلام آقای محترم. من فرزندی دارم که دچار حملهی عصبی میشه، و برای مداواش احتیاج به کمک مالی دارم. ممکنه به من کمی کمک کنید؟ من:بله بله، اجازه بفرمایید ... [کیف پول رو از جیبم بیرون میآرم و داخل کیف پول را نگاه میکنم]. اِه،...
-
خاطرات تهران ۸. بهشت
چهارشنبه 27 تیر 1397 22:45
«و شما را وعده میدهم به بهشتهایی که در آن شامِ پیروانِ ما همبرگرهای دو طبقهای است با سس مخصوص و پنیر موزارلا که روغن از اطراف آن سرایز است، و هات داگهایی با سوسیس کراکوف- و تو چه میدانی که کراکوف چیست- و خوراک سوسیس بندری با سس تند، و پیتزا مخصوص سرآشپز با رُست بیف و قارچ گریل شده. پس در آنجا ندا داده میشود که...
-
خاطرات تهران ۷. رابطهی باد و دلار
چهارشنبه 27 تیر 1397 06:25
دخترعموی نگارنده برای تنظیم باد تایر خودروش مراجعه کرده به یک تعمیرگاه. آقای تعمیرگاه گفته که باید دوبرابر قیمت معمول بپردازه. وقتی از آقای تعمیرگاه پرسیده شده که چرا یه دفعه قیمت «باد» دوبرابر شده ایشون فرمودن چون دلار گرون شده! پیدا کنید رابطهی باد و دلار را.
-
رفاه و رضایت از زندگی
چهارشنبه 9 خرداد 1397 00:31
۱- یه بار، خیلی سال پیش، یکی میگفت توی سوییس یا یکی از این کشورهایی که خیلی مرتب و تروتمیز هستند یه شرکت شیر درست شده که از روی قصد هر از چندروزی شیرهای فاسد میبره در خونهی مردم و یا بعضی روزها دیر میبره و بعضی روزها زودتر از موعد. بعد مشترکین این شرکت - که دقیقا به همین دلیل مشترکِ شرکت شدند - عصبانی میشوند و...
-
خواب!
جمعه 28 اردیبهشت 1397 01:13
یکسری چیزهایی وجود دارند که اگه از چشم یک ناظر بیرونی بهشون نگاه کنیم فوقالعاده عجیب به نظر میان. یکی از اینها همین قضیهی «خوابِ» خیلی ساده است. واقعا عجیب نیست که آدمیزاد روزی حوالی ۸ ساعت مثل جسد بیفته یه گوشهای، نه چیزی بشنوه و نه چیزی ببینه و کلی انرژی بسوزونه (انرژی مصرفی در حین خواب ۹۰٪ انرژی مصرفی در حال...
-
از نوشتهها
سهشنبه 18 اردیبهشت 1397 17:35
نوشتههایم مانند بچههایم میمانند. وقتی به دنیا میآیند دوستشان دارم. همه را. زشت و زیبا، شاد و غمگین. بعد کمکم بزرگ میشوند، شخصیت میگیرند، معنا و مفهوم پیدا میکنند، هر روز که میگذرد معنایی جدید میگیرند، معناهایی که من ارادهشان نکرده بودم. همهچیز از دست من خارج میشود. میشوند چیزی خیلی فراتر از آنچه به...
-
سطل زباله
شنبه 4 فروردین 1397 23:19
کلا یک کودک هرکاری رو که از دیگران ببینه سعی میکنه که اون هم انجاش بده. مثلا اگربرای اولین بار ببینه شما در کمدی رو باز میکنید، اون هم میره و سعی میکنه که با تقلید از حرکت شما در اون کمد رو - که تا به حال فکر هم نمیکرده ممکنه باز بشه - باز کنه. انداختن زباله توی سطل زباله یکی از آخرین چیزهاییست که شما باید...
-
تکلفات
شنبه 26 اسفند 1396 20:48
حنا به ماکارونی - که خیلی هم دوست داره - میگفت «مانقانقِه». از اون کلماتی که بچهها خودشون اختراع میکنند. هرچی هم ما اصرار میکردیم که بگه ماکارونی باز همون اختراع خودش رو به کار میبرد، و البته مایهی مزاح اطرافیان میشد. امروز برای اولین بار ماکارونی رو که دید گفت «ماکارونی». بهش گفتم بگو «مانقانقه» ولی بازهم گفت...
-
سمساری متحرک
سهشنبه 10 بهمن 1396 23:53
من نمیدونم این خانمهای محترم (حالا بعضیهاشون) - که اینقدر به تمیزی و مرتب بودن خونه اهمیت میدن و خدای ناکرده اگر چیزی یک آنگستروم از جایی که باید باشه اونورتر باشه یا اگر به اندازهی قطر کوارک هستهی اتم هیدروژن غباری روی پنجره باشه زمین رو به زمان میدوزند - چرا نوبت به خودروی زبون بستهی خانواده که میرسه میشن...
-
شادی و غم
شنبه 9 دی 1396 21:45
فکر میکردم خنده و شادی یک کودک چقدر عمیقتر از خنده و شادی یک بزرگساله، و غم و گریهی یک کودک چقدر سطحیتر از غم و گریهی یک بزرگسال. وسیلهای برای اندازهگیریش ندارم، ولی حسم اینطوری میگه. با خودم فکر کردم شاید دلیلش اینه که بچهها حس میکنند هر آمدنی همیشگی است، و هر رفتنی موقتی: پدر که شب برمیگرده خونه تا...
-
انرژی
سهشنبه 14 آذر 1396 21:28
-
فقر، عظیم ناخوش چیزی است*
پنجشنبه 25 آبان 1396 22:13
یکم - ساعت حوالی شش صبح یکشنبه پنجم تیرماه ۱۳۹۶ است. رانندهی یک تانکر نفت خام، که بیست و پنج هزار لیتر نفت را از کراچی به لاهور میبرد نزدیکیهای بهاولپور ۱ کنترل خودرو را از دست میدهد. تانکر از جاده خارج و همان نزدیکیها واژگون میشود. نفت از تانکر به بیرون سرازیر میشود ۲ . صدها نفر از مردم روستاهای کوچک اطراف و...
-
خاطرات تهران ۶. کولرِ گازی!
جمعه 14 مهر 1396 22:38
آقای پولدارِ دوستِ دوستِ بنده: آره دیگه، امسال یه باغ هم شمال خریدم. میخوام یه ساختمون کوچیک هم وسطش بزنم. طرحِ همهجاش تقریبا تکمیله، فقط کولرش رو نمیدونم چیکار کنم؟ من: چطور مگه؟ آقای پولدار: آخه کولر آبی شمال جواب نمیده. من: بدیهیه. خوب کولر گازی بزنید. آقای پولدار: مشکل اینه که جایی که ما هستیم هنوز...
-
«مرگ ایوان ایلیچ»
چهارشنبه 29 شهریور 1396 00:09
شخصیتهای کتابهای داستایوفسکی اصولا همگی بسیار واقعی و ملموسند. در حقیقت هیچ شباهتی به شخصیتهای تخیلی ندارند. انسانهایی هستند خیلی شبیه آدمهای دوروبرمان که در روزهای روشنِ هیجان و خوشحالی، و هم در شبهای تاریکِ تنهایی و افسردگی درِ خانه را میزنند، داخل میآیند، آرام روی مبل مینشینند، قهوه میریزند، سیگار دود...
-
خاطرات تهران ۵. اسپلیت!
دوشنبه 13 شهریور 1396 15:11
نما:داخلی. مغازهی لوازم خانگیِ برادرانِ #&#$%#@#. سهراهِ امینحضور. من: سلام! آقای پشت میز: سلام علیکم. بفرمایید! - ببخشید من دنبال یه کولرگازی دیواری بودم. همینها که بهش میگن «اسپلیت». - چه مدلی میخواستید؟ - والا همین. میخواستم یه راهنمایی هم بخوام. برای یک اتاق تقریبا ۱۲ متری میخوام. - بله بله. ببینید،...
-
خاطرات تهران ۴. عصبانیتهای ایرانی
سهشنبه 31 مرداد 1396 00:20
ساعت ۷ صبح. پرواز اصفهان تهران. مسافران نشستهاند. به من صندلی راهرو داده شده. مسافر صندلی وسطی میرسد. آقای میانسالی است. بلند میشوم و مینشیند. هنوز کاملاٌ ننشسته دودستی بر سرش میزند و فریادی از نهادش بلند میشود که «ای وای، باز هم صندلیم افتاده روی بال هواپیما، تا تهران کمرم خُرد میشه»! تا تهران یکریز و...
-
خاطرات تهران ۳: هشتمین روز آفرینش
دوشنبه 19 تیر 1396 23:38
« و روز هشتم آفرینش، چون از خلقت فارغ شده بود، رنج و تَعَب ابناءِ بشر در دنیای خاکی سخت اندوهگینش ساخت. پس به بنیبشر پختن نان سنگگ تعلیم فرمود تا اندکی از رنج و تعبش کاسته شود. بنیبشر چون اول بار نان سنگگ بپخت و بخورد در جا از حال برفت و سهشب و سهروز در کما بود. بعد که به هوش آمد لقمهای دیگر در دهان گذاشت و این...
-
خاطرات تهران ۲: دیالوگهای آسانسوری
شنبه 10 تیر 1396 08:34
مکالمهی دو دخترخانم دانشجو در آسانسور: دخترخانم اولی: ببین فکر میکنی اگر فلاحپور، نازیلا رو وَرداره [!!] براش پورشه میخره؟ دختر خانم دومی: نــــه بااااا بااااا. حداکثر یه زندگی کارمندی بتونند درست کنند. این خبرها هم نیست... من خیره به افق مینگرم!
-
کرانهای از داستانِ تاریخ
چهارشنبه 10 خرداد 1396 07:57
ویل دورانت (تاریخپژوه،۱۹۸۱-۱۸۸۵) در مقدمهی «تاریخ تمدن» مینویسد : « تمدن نهری است با دو کرانه. نهری که گاهی با خونِ کشتار مردمان، دزدی، فریاد و چیزهایی که تاریخپژوهان همیشه از آنها مینویسند انباشته است، در حالیکه در کرانههایش، بدون آنکه به چشم بیایند، مردمانی خانه میسازند، عشق میورزند، کودکانشان را...
-
خاطرات تهران - ۱
جمعه 22 اردیبهشت 1396 07:59
تهران، این روزها و شبها، عجیب دلبری میکند، با هوای خنک و مطبوعش، با شبهای شلوغ و پرروحش، با دخترانش، و پسرانش، با پوسترها و پرچمهای انتخاباتی در دست، و بارقهی امیدِ آیندهای بهتر در چشم، با عطر سرود «ایایران» در خیابانهایش، که از ستادهای انتخاباتی پخش میشود، با عاشقانی فارغ از همهچیز، که دستدر دست در...
-
اختراع درخواستی: سنسورِ بوسنجِ اسکانک
سهشنبه 15 فروردین 1396 00:12
یکی از دوستان که به هند سفر کرده بود، از خاطرهی فیلسواری در جنگلهای تاریک بنگال تعریف میکرد و از اولین مواجههاش با یک ببر. میگفت اولین بار که چشمت توی چشم یک ببر میفته یک ترس جدیدی رو حس میکنی که جنسش با تموم ترسهایی که تا بحال تجربه کردی خیلی متفاوته. نوع ترسش و اون اعصابی که تحریک میشن با نوع ترسِ از روح و...
-
وجی کوبیده
سهشنبه 10 اسفند 1395 22:51
اینجا از وقتی تعداد افرادی که گیاهخوار شدن زیاد شده، رستورانها سعی کردن غذاهایی گیاهی با شکل و طعم خیلی شبیه گوشت درست کنند.به طور مثلا الان خیلی از فستفودها وجیبرگر (برگر گیاهی) رو هم به منوشون اضافه کردن که با اینکه کاملا گیاهی است ولی ظاهرش بسیار شبیه همبرگرهای گوشتی است، و مزهاش هم به همبرگرهای گوشتی...
-
روزنوشتهای یک دینی ۱۱- جدول تناوبیِ عناصرِ دینی
سهشنبه 12 بهمن 1395 08:01
۱- شیرمادریوم ۲- شیرخشکیوم ۳- پستونکیوم (این ماده به صورت مستقل دیده نشده، تحقیقات ادامه دارد) ۴- سوپ برنجیوم ۵- هویجیوم ۶- سوپ «جو»ئیوم ۷- آبگوشت ماهیچیوم (دارای ماهیچهی گوسفند) ۸- سِرِلاکیوم ۹- تَرَنْجَبینیوم ۱۰- کوفتیوم (معجونی که مامان از ترکیب شیر و هویجِ پخته و بادام و جعفری درست میکند) (این جدول به ترتیب کشف...
-
روزنوشتهای یک دینی ۱۰- خاستگاهِ گونهها
پنجشنبه 9 دی 1395 08:02
کتاب خاستگاهِ گونهها اثر دینی. مقدمهی مولف: من (یعنی دینی) از بدو تولد تا به حال، گونههای جاندارِ زیر را در این دنیا کشف کردهام: (این مجموعه به تدریج کامل میشود) راستهی ۱. خِشانَتــیان. (همچنین نامیده میشوند: جـِـدّیان، اکثر آقایان به این راسته تعلق دارند.) این راسته شامل سهتیرهی «بیریشیان»،...
-
روزنوشتهای یک دینی ۹- خواب
سهشنبه 23 آذر 1395 08:03
دیشب حوالی ساعت ۳-۴ صبح از خواب بیدار شدم و آروم و بیصدا توی نور کمرنگِ چراغخواب با خودم خلوت کردم. خداییش بچه به این گلی تو دنیا کسی دیده؟؟ هردینی دیگهای بود زمین و زمان رو به هم دوخته بود. ولی من همونجوری که توی گهواره به پشت خوابیده بودم ساکت و آروم داشتم به بدبختیهام فکر میکردم. یکی دوبار بیاختیار دستام...
-
روزنوشتهای یک دینی ۸- اسم
سهشنبه 18 آبان 1395 08:08
بنده رو همه چی صدا میکنند الا اسم خودم. اسامی بنده تا به امروز: فندق (مامان اعتقاد داره من شکل فندقم) هات داگ (چون بابا اعتقاد داره که میشه من رو لای نون ساندویچی گذاشت و خورد) دینی (چون دینی ام دیگه) موش موشک (وقتی از حموم بیرون میام و صد دور حوله دورم پیچیده شده و یک کلاه هم از بالا، به طوریکه فقط چشام پیداست)...
-
روزنوشتهای یک دینی ۷- دینیهای بانمک
جمعه 9 مهر 1395 08:23
بابا اعتقاد داره که دلیل اینکه دینیها بانمک هستند اینه که جیغ و گریههاشون قابل تحمل بشه، و همچنین وسط شب بیدارکردن اطرافیانشون، و سر ناهار و شام احتیاج به عوض کردنشون و هزارتا چیز دیگه. بابا میگه اگه دینیها بانمک نبودند ۹۰٪ شون در اثر پرتاب شدن به بیرون پنجره، به خصوص در ساعات پس از نیمهشب، کشته میشدند. این...