حاجی خلیفه!


برای هم‌کاری که اهل کشوری در دوردست‌هاست از ایران شیرینی حاجی خلیفه بردم.

فردای اون روز:

من:‌شیرینی خوب بود؟

همکار گرام: آآآ ... بله بله .... خوب بود ...

- منظورت چیه؟

- خوب بود،‌ ممنون. یعنی  بد نبود ...

- راستش رو بگو. خوشت اومد یا نه.

- آره خوب بود. یعنی....، یه کم فقط زیاد شیرین بود.

- زیاد شیرین بود!؟؟

- یه کم. یعنی نتونستیم ازش بخوریم، نه من و نه خانمم، مجبور شدیم بدیمش به سرای‌دار.

- [من توی دلم: حیف شیرینی حاجی خلیفه که بدم به تو]  باشه، این دفعه برات مارمولک میارم

- [همکار بنده خیلی جدی]  نه به خدا،‌ زحمتت می‌شه. تو زحمت میوفتی.

- نه بابا. این چه حرفیه. دوستی من و تو خیلی بیش از این‌ها می‌ارزه.

- خیلی ممنون. محبت‌هات رو هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم.

- اصلا حرفش رو هم نزن.




نظرات 3 + ارسال نظر
Omid دوشنبه 26 آبان 1399 ساعت 10:35

دکتر شیرینه شیرییییییییین!

پی نوشت: یعنی اینقدر شیرینه که به مورچه بدیش، پس میفرسته!!!

زری .. پنج‌شنبه 22 آبان 1399 ساعت 04:42 http://maneveshteh.blog.ir

بهش میگفتی باید با چایی میخورده

علی چهارشنبه 21 آبان 1399 ساعت 09:42

به نظرم دوستت "آمیت "بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد