یکی از جنبههای مغفول ماندهی نابرابری۱، به خصوص نابرابری اقتصادی که امروز گریبانگیر خیلی جوامع است، بحث ارتباط نابرابری با کرامت انسانی است. وقتی مثلا نظافتچی شرکتی یکپنجم حقوقِ یک کارمند اون شرکت رو بگیره، اونوقت اون نظافتچی جلوی اون کارمند سرافکنده است. شاید نباید اینطور باشه، ولی تجربه نشون داده که خیلی وقتها هست. مادیات زندگی بر معنویات و شخصیت ما تاثیر میگذارند. کاد الفقر أن یکون کفرا. فقر تحمیلی ( و نه انتخابی) به هزار آسیب روحی و روانی و معنوی منجر میشه.
حس سرافکندگی باعث میشه که نظافتچیِ داستان ما جلوی اون کارمند خم و راست بشه و حس بکنه که باید احترام خاصی برای جناب کارمند قائل باشه. و اون کارمند بر اساس اون رفتاری که میبینه، بی هیچ دلیلی، به تدریج حس برتری پیدا میکنه۲. هر دو فرد آسیب کرامتی میبینند. این نابرابری لزوما خیلی ربطی به عدد حقوق و ثروت هم نداره. همین کارمند جلوی مدیری که پنج برابرش حقوق میگیره شبیه همون رفتاری رو میکنه که نظافتچی جلوی اون کارمند انجام میده۳.
دوستی استاد یکی از دانشگاههای شمال اروپا بود و میگفت حقوق نظافتچی دانشکدهشان خیلی با حقوق او که استاد تمام آنجا بوده تفاوتی نداشته. حقوق او بالاتر بوده، ولی نه حتی دو برابر. تعریف میکرد که حالا که به کشور دیگری در همان اروپا رفته که نابرابری بالایی دارد تاثیر این حقوق و مزایا را در کرامت انسانی و نحوهی رفتار افراد به طرز واضح و دردناکی حس میکند.
-------------------------------
۱- برای برخی جنبههای مغفول نماندهی نابرابری کتاب «نردبان شکسته» تالیف کیت پین کتاب خوبی است. لینک به طاقچه، آمازون، گودریدز
۲- این خم و راست شدن و مدح و ثنا - هر چند بگوییم چه زبانی و چه در دل با خود که من میدانم شایستهاش نیستم و این لاطائلات در من تاثیری ندارد - اثر منفی خود در کبر و بزرگبینی را خواهد گذشت. مولانا در اواسط دفتر اول مثنوی و درآخر داستان بقال و طوطی خیلی هوشمندانه اعتقاد برخی به اینکه حمد و ثنا و خم و راست شدن در آنها بیتاثیر است را به چالش میکشد. مولوی میگوید نگو که من فریب مدحِ مادح و تملقگو را نمیخورم چون میدانم که از روی طمع این حرفها را در مورد من میزند:
تو مگو آن مدح را من کی خورم از طمع میگوید او، پی میبرم
همین مادح اگر جایی در جمعی نشسته بودی و میآمد به هیچ دلیلی به تو توهینی میکرد، این توهین و فحش و ناسزا - هر چند که میدانستی که بی هیچ دلیل است - باز هم تو را ناراحت میکرد و تا ماهها یا سالها در خاطرت میماند و از آن آزرده میشدی. همین را معیاری قرار بده برای تاثیر مدح و ثنا در روح و روانت:
مادِحت گر هَجو گوید بر مَلا روزها سوزد دلت زان سوزها
گر چه دانی کو ز حِرمان گفت آن کان طمع که داشت از تو شد زیان
آن اثر میماندت در اندرون در مدیح، این حالتت هست آزمون
اثر آن مدح و ثنا هم روزها باقی خواهد ماند و مایهی کبر و فریب روحت میشود، ولی خود را نشان نمیدهند چون مدح شیرین است ولی عیب جویی و اهانت تلخ:
آن اثر هم روزها باقی بود مایهی کبر و خِداع جان شود
لیک ننماید چو شیرین است مدح بد نماید زانک تلخ افتاد قَدْحْ
قَدْحْ یا عیبجویی که از تو بکنند مانند داروی جوشاندهی تلخ (مطبوخ) و یا قرص بدمزهای (حب) است که تا دیر زمانی کامت را تلخ می کند و تو را به رنج میاندازد. ولی اگر حلوای شیرین بخوری، زود مزهی خوبش از دهانت میرود:
همچو مطبوخست و حب کان را خوری تا بِدیری، شورش و رنج اندری
ور خوری حلوا بود ذوقش دمی این اثر چون آن نمیپاید همی
چه کسی گفته که اثر این حلوا پایدا نیست؟ پایدار است ولی نهان میشود. مانند شکر، تاثیر حلوا هم باقی میماند و باعث زخم و آبسه میشود که چارهی آن تیغ جراحی و درد نیشتر خواهد بود:
چون نمیپاید؟ همیپاید نهان هر ضدی را تو به ضد او بدان
چون شکر پاید نهان تاثیر او بعد چندی دُمَّل آرد نیشجو
۳- پویانمایی (انیمیشن) کوتاهِ اشتغال (El Empleo) را ببینید. لینک به یوتیوب، IMDB
توی جمعی بودم، یکی داشت بلند بلند خطابه ایراد میکرد که «من نمیدونم چطور ممکنه یکی بتونه یه آدم دیگه رو بکشه و جان یکی دیگه رو بگیره و چطور وجدان یک انسان ممکنه به چنین کار شنیعی رضایت بده»، و در حالیکه رگهای گردنش بیرون زده بود و عرق از پیشانیش جاری بود در این باب مرثیهها میسرود.
یکی از میون جمع که سرش پایین بود و مدتی ساکت نشسته بود انگار طاقت نیاورد و یه دفعه سرش رو آورد بالا و حرفش رو قطع کرد و بلند گفت: «تو تا حالا مگس کُشتی؟؟ مورچه زیر پات له شده؟؟ کباب گوسفندی خوردی؟؟ با چه استدلالی این کارها رو کردی و وجدانت اذیت نشده؟ آدمها برای کشتن آدمهای دیگه شبیه همین استدلالها رو میکنند.».
سکوت حکمفرما شد. سخنران پرانرژی در حالیکه صورتش خیس عرق بود چند لحظهای خیره نگاه کرد. انگار دنبال چیزی میگشت که جواب بده، ولی ظاهرا پیدا نکرد.
دوستی از قول دو نفر از اساتید خوبِ دانشگاه که خارج تحصیل کرده بودند و بعد برگشته بودند ایران میگفت که فرزندان اگه دو سه سال اول تحصیلشون رو خارج از کشور گذرونده باشند دیگه توی ایران بند نمیشوند. اساتیدی که گفتم یکیشون استرالیا بوده و دیگری کانادا. فرهنگ تحصیلی متفاوته توی کشورها. اونجاها بچهها مدام اردو هستند و توی مدرسه مشغول بازی و خوشگذرونی، ایران هم کلاس فوق برنامه و تست و امتحان. معلومه که بند نمیشوند.
هر دو گفته بودند بچههاشون لحظهشماری میکردند ۱۸ سالشون بشه و چمدونشون رو ببندند و بروند.