شروع شد ...


مدیر مدرسه‌‌ای که حنا اون‌جا آمادگی می‌ره اسمش آقای مَن‌هایمِر هست. وقت تعطیل شدن کلاس ها-  یعنی سر ساعت ۱:۱۰ دقیقه بعدازظهر - که میشه هر روز خودش میاد دم در یکی یکی کلاس‌ها و می‌گه که دیگه بچه‌ها باید راهی خونه بشن. با بچه‌ها خداحافظی می‌کنی و با پدرمادر هایی هم که اومده باشند و منتظر بچه‌هاشون باشند خوش و بش می‌کنه. ازش وقت زیادی نمی‌گیره ولی کار خیلی خوبیه و ارتباط بین بچه‌ها و والدین و مدرسه رو هم خیلی نزدیک نگه می‌داره.


دیروز رفته بودم دنبال حنا. دیدم لبخند شیطنت آمیزی تا بناگوش بر لبانشه. سوار ماشین که شد سریع گفت «بابا!‌ میدونی چیه! اسم آقای مَن‌هایمر شبیه آقای مَن‌تایمر هست!!» (اشاره به اینکه مثل تایمر سر وقت میاد دم در کلاس‌ها). من که اصلا انتظار همچین چیزی رو نداشتم و ضمنا خیلی تصویر جدی و باکلاسی از آقای من‌هایمر توی ذهنم بود بی‌اختیار از خنده منفجر شدم. ولی سریع سعی کردم خودم رو کنترل کنم و بهش گفتم «حنا این خیلی کار بدیه و اسم آدم‌ها رو باید درست و کامل بگی» و از این حرف‌ها. محاله خودش تنهایی این ایده‌رو زده باشه. با خودم فکر کردم که  خوب دیگه شروع شد که با دوست و رفیق‌هاش بشینن و ایده بزنن و ملت رو دست بندازن.


نظرات 3 + ارسال نظر
صدیقه چهارشنبه 21 اردیبهشت 1401 ساعت 23:32

دخترتون هم مثل خودتون طناز و نکته سنجه

زری.. سه‌شنبه 9 آذر 1400 ساعت 10:54 http://maneveshteh.blog.ir

چه زود وارد این مرحله شده

علی یکشنبه 30 آبان 1400 ساعت 04:43

من‌تایمر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد