آموزش زبان انگلیسی (۱)

اگه دفعه‌ی اوله که پاتون رو از جمهوری اسلامی بیرون می‌گذارید و اگه در طول دوران زندگیتون غیر از چند تا کتاب راهنمایی و دبیرستان و دوواحد زبان توی دانشگاه (حالا یه کم زرنگ‌تر هاش بعلاوه‌ی زبان متمم) چیزی از زبان انگلیسی به گوشتون نخورده، ما قراره که هراز چندگاهی در بخش آموزش زبان انگلیسی به یه سری نکات آموزش زبان انگلیسی اشاره کنیم که به دردتون می‌خوره. البته این موارد هم برای افراد مبتدی می‌تونه مفید باشه هم برای افراد پیشرفته.

این آمریکایی ها یه چیزی به اسم slang داره که خوب من نمی‌دونم معادل فارسیش چی می‌شه ولی همون صحبت‌های عامیانه هست که خود جمله یا کلمه ممکن هست که معنی نداشته باشه یا معنیش بی‌ربط باشه ولی یه مفهومی رو به شنونده برسونه. مثلا توی زبان فارسی وقتی می‌گیم 'خدا end معرفته ...' این جمله به خودی خود معنایی نداره ولی امروزه همه می‌فهمند که منظور شما اینه که خدا خیلی خیلی بامعرفته. امروز قصد دارم راجع به چند نمونه از این عبارات صحبت کنم.

اگه شما دوستتون رو توی راهرو دیدید و اون اول دستشو برای شما تکون داد و بعد که نزدیک‌تر اومد بهتون گفت '?what's up'  لازم نیست که به بالای سرتون توی سقف نگاه کنید. (حتی دیده شده بعضی‌ از دانشجوها روزهای اول وقتی استادشون بهشون می‌گه whats up و اون‌ها توی یه ساختمون چند طبقه هستند برای اینکه نمی‌دونم شاید خودشیرینی بکنند .... بگذریم) . البته به احتمال قوی دوست شما فکر می‌کنه که شما خیلی بانمک هستید و کلی از حرکت شما خوشش میاد و برای دوستاش هم ممکنه تعریف بکنه و یا مثلا استادتون ممکنه فکر کنه شما خیلی از بکاربردن slang ناراحت می‌شید و می‌خواهید انگلیسی درست رو استفاده کنید (البته هیچ کدوم از این‌ها به نظر شما ربطی نداره) ولی واقعیت اینه که وقتی کسی بهتون گفت whats up باید بگید مثلا I'm fine یا مثلا good  یا همچین چیزایی. خیلی هم خودتون رو اذیت نکنید که به معنیش فکر کنید...

هیچ وقت از یک انگلیسی (british نه آمریکایی) نپرسید how are you doing . این عبارت توی زبان انگلیسی (british english) یه slang نیست. بعد طرف می‌ایسته براتون از روز تولدش هر اتفاقی که افتاده تعریف می‌کنه.

اگه دارید با دوستتون قدم می‌زنید و دارید براش خاطراتتون رو تعریف می‌کنه اگه اون یه دفعه گفت  ' that's cool' اصلا لازم نیست سریع مرام ایرانیتون گل کنه و کاپشنتون رو بهش تعارف کنید. یا مثلا اگه به یکی دیگه از دوستاتون چایی تعارف کردید و اون این جمله رو گفت منظورش این نیست که چایی سرده . اتفاقا منظورش اینه که چایی خیلی هم خوبه. خوب دیگه آمریکایی هستند دیگه.

اگه دوستتون رفته بود سینما و ازش پرسیدید فیلم چطوری بود و اون گفت
 'that was a .... .... .... .... awesome movie '، اون سه نقطه‌ها ۴ تا کلمه‌ی نامناسب هستند که من نمی‌خوام اینجا بنویسم ، ولی به نظر دوستتون فیلم اصلا ترسناک نبوده و خیلی هم خوب بوده (یعنی در واقع هیچ ربطی به وحشتناک بودن فیلم نداشته)

یه سری چیزا هم توی فارسی هست که اینجا نیستش. مثلا عافیت باشه. مثلا اگه هم خونه‌ایتون با استادش دعوا کرده ( و ظاهرا این جوری که از حرکات دستش بر میاد به نظر میاد که دست به یقه‌ هم شدند... ) و حالا تازه دوش گرفته و هنوز عصبانی هست و شما شروع می‌کنید
..... I wish that god bless ... give health .....
احتمالا هم خونه‌ایتون یه کمی به شما زل می‌زنه و بعد می‌ره توی اتاقش و در رو محکم می‌زنه به هم (بعدا بهتون می‌گه که فکر کرده دارید مسخره‌اش می‌کنید). اینا وقتی از حموم میاید بیرون حرفی برای گفتن ندارند....

وقتی توی آفیستون یکی از اون عطسه‌هایی که در و دیوار رو میلرزونه می‌کنید، اگه نفیرش تا چند ثانیه‌ی بعد از گوشتون بیرون رفته باشه، از گوشه کنار آفیس صدای بلس ..بلس ... بلس... رو می‌شنوید. این دوست ما ادوارد می‌گه که قدیما مسیحیا فکر می‌کردن توی این فرصتی که شما عطسه می‌کنید شیطان به بدن شما رسوخ می‌کنه بنابراین می‌گویند bless you ،  تا god شما را از شیطان bless کنه.

خوب ما حالا هر دفعه ایشالا یه ضرب المثل هم می‌گیم. idiom این هفته رو مولانا amit گفتند و هنگامی که ضرب المثل رو گفت حتی جو (سگ لزلی) هم چند لحظه خیره خیره به amit نگاه کرد. ضرب المثل اینه

"*never worry about bus, train and a girl; if one goes, another will come"

* amit می‌گه منظورش دخترهای بد بودند.


امیدوارم که مفید بوده باشه. منتظر نظرات و پیشنهادات شما هستیم.

من فقط یه توصیه هم بکنم به عزیزان که سعی کنید جوری باشید که اگه یه وقتی خواستید توی مملکتتون کاری بکنید و اسم و آدرستون رو فرشـ....

لاواردی

سلام

نما: داخلی، یه فروشگاه متوسط نه خیلی بزرگ (معروف به لاواردی) با کارمندهایی که بیشتر قیافتا اسپانیایی هستند بعضی‌هاشون هم باهم یه زبون عجیب غریب حرف می‌زنند. فروشگاه برای بیشتر مواد غذایی و fast food هستش. شما داخل کادر هستید و دارید تابلوی لیست غذاها رو می‌خونید. نوشته‌های تابلو کمابیش قابل خوندن هستند. انواع ساندویچ و پیتزا... زمان: حوالی ساعت ۲ بعدازظهر، گوشه کنار فروشگاه نور خورشید مشاهده می‌شود...

الان ۲۶ ساعت هست که شما قدم مبارکتون رو توی ایالات متحده گذاشتید. ۲۶ ساعت گذشته رو با کنسروهای لوبیایی که توی ساکتون قایم کرده بودید سرکردید ولی خوب تا ابد که نمی‌شه کنسرو لوبیا خورد. این اولین خرید غذایی شماست. بنابراین باتوجه به اینکه بعداز ظهر هم جلسه‌ی توجیهی دارید ترجیح دادید که یه غذای ساده‌ی آماده بخرید. از چهره‌ی شما اندکی حالت تعجب مشاهده می‌شه. ظاهرا قیمت‌ها یه کمی بالاست. یه ساندویچ همبرگر معمولی 5 $   !! یادتون میاد که علی‌آفای سگ‌پز این اواخر که گرون  کرده‌ بود همبرگر رو با فرایز (دیب دمینی !) می‌داد ۶۰۰ تومن... ای خدا... قدر علی ‌آقا رو ندونستید دیگه. پیتزا ها هم که نگو و نپرس... بالاخره یه پیتزا پیدا می‌کنید که 4.99$  هستش، خوب دیگه فرض می‌کنید رفته بودید فرمانیه پیتزا خورده بودید تصمیم می‌گیرید که همین رو سفارش بدید. اسمش هم که هست چیزپیتزا خوب حتما باید 'چیز' خوبی باشه...

نما داخلی، همون مغازه، شما توی صف ایستادید. دوربین یه کمی به جلو MOVE می‌کنه و با یک چرخش ۴۵ درجه شما و نفر جلوییتون و cashier رو توی یک تصویر نشون می‌ده. در حالی که دوربین در حال چرخیدن هست نفر جلویی پاکتشو بر می‌داره و cashier ازش تشکر می‌کنه و اون از صحنه خارج می‌شه. شما یه کم جلو می‌روید . cashier یه دختر سیاه‌ پوسته، حدود ۱۸-۱۹ ساله به نظر می‌رسه یه کمی لاغره و قدش حدود "6 '5 هست و یه لباس یقه‌اسکی سیاه‌تر از خودش هم پوشیده که البته خیلی بهش میاد. خیلی مهربون به نظر میاد لبخند می‌زنه و به شما سلام می‌کنه...شما یادتون هست که اینجا مردم برای اینکه پول در بیارند خیلی خوب برخورد می‌کنند. بنابراین باید حواستون رو خیلی جمع کنید. نباید فریب این ظاهر مهربون رو خورد. هرکسی ممکنه بخواد سر شما کلاه بذاره

-علیکم السلام (شما حاج آقایی جوابشو می‌دید-البته به انگلیسی)
-می‌تونم بهتون کمک کنم

شما یادتون میاد که اومدید تا پول پیتزا رو بدید. پیتزا رو سریع می‌گذارید روی میز و می‌گید اوه بله متشکرم. پول‌هاتون رو که آماده کردید یه بار دیگه می‌شمارید: ۴ تا ۱ دلاریه، ۳ تا quarter ، دوتا dime ، و ۴ تا یک سنتی. دختر مهربون بارکد روی جعبه‌ی پیتزا رو وارد کامپیوتر می‌کنه، روی صفحه‌ی مونیتور بجای یه عدد، دوتا ظاهر می‌شه 4.99 + 0.25 ... تازه یادتون میاد که دوستاتون بهتون گفته بودند که اینجا باید برای هر چیزی مالیاتش رو هم بدید (دوستاتون ازتون خواسته بودند که حواستون باشه و برای این موضوع شر بپا نکنید) قبل از اینکه شما  با اکراه دستتون رو ببرید طرف جیبتون دختره ازتون می‌پرسه که چیزی برای نوشیدن میل دارید. سوال خوبیه well, yeah , a small coca please شما جوابش رو خیلی سرد می‌دید در حالی که یه کمی حالتون به خاطر اون مالیات گرفته شده. دختر خانم می‌ره طرف دستگاه تولید نوشابه و یه لیوان که خیلی هم کوچیک نیست رو از نوشابه پر می‌کنه و بر می‌گرده طرف شما. شما در این مدت رقم مالیات رو چک می‌کنید . ظاهرا درسته. دختره چند تا چیز دیگه رو توی دستگاه تایپ می‌کنه و یه عدد دیگه کنار عددهای دیگه ظاهر می‌شه 1.25$  !  اصلا از دیدن این رقم خوشتون نمیاد. با یه لحن بداخلاقانه بهش می‌گید که فکر می‌کنید یه چیزی اشتباه شده. دختره در حالی که هنوز داره لبخند می‌زنه می‌گه که 4.99 پیتزا ، 1.25 نوشابه و ... شما می‌پرید وسط حرفش : ببخشید! 1.25$ نوشابه؟؟؟  دختره یه کمی لبخندش کم رنگ می‌شه و خیلی آروم میگه بله سر! ولی شما نباید فریب بخورید. حتما فهمیده که شما تازه واردید و حالا می‌خواد سرتون کلاه بذاره، شما خیلی عصبانی شدید. آخه یعنی چی ۱.۲۵ دلار ارز شناور و رقابتی هم نه، بازار آزاد هم که حساب کنید از قرار ۸۳۲.۵  تومن می‌شه ۱۰۴۰ تومن!! برای یه نوشابه؟؟؟؟ یه لحظه تصویر روز آخر ایرانتون میاد جلوی چشمتون که صبحش توی اداره‌ی نظام وظیفه بر سر گم شدم یه نامه‌تون کلی دعوا کرده بودید ( و البته متقابلا هم باهاتون دعوا شده بود!) و بعد از ظهرش با یه راننده‌ی تاکسی که می‌خواست کرایه‌ی میدون ولیعصر رو بجای چهارراه ولیعصر بگیره کلی دعوا کرده بودید، عجب اوضاعیه‌ها مثل اینکه بدون دعوا کردن کارا درست نمی‌شه)

سرتون رو برمی‌گردونید و به نفر پشت سرتون می‌گید این چی داره می‌گه؟؟ تازه متوجه شدید که نفر پشت سریتون یه پیرمرد حداقل ۱۵۰ ساله است. دست و پاش داره می‌لرزه و سرشو نمی‌تونه بلند کنه، یه کلاه لبه دار هم گذاشته سرش  ... پیرمرده در حالی که داره سمعکش رو تنظیم می‌کنه شروع می‌کنه جواب دادن : پـــه ... پــــه ......په ...... پارد.... می‌فهمید که تازه می‌خواد بگه که حرف شما رو نفمیده، بی‌فایده است . روتون رو برمی‌گردونید طرف دختره و با عصبانیت بهش می‌گید این غیرممکنه. دختره که حالا احتمالا فهمیده نمی‌تونه سر شما کلاه بذاره دیگه نمی‌خنده، قیافه اش رو معصومانه گرفته که شما دلتون به حالش بسوزه ولی کور خونده دوباره(خیلی سعی می‌کنه مودبانه) می گه که باور کنید قیمتش همینه اگه بخواید .....شما دیگه از عصبانیت منفجر می‌شید و با داد و بیداد می‌پرید وسط حرفش... توی نیم وجبی می‌خوای سر منو کلاه بذاری؟؟ یه نصف لیوان نوشابه رو می‌خوای به من قالب کنی؟؟ من دمار از روزگارت در میارم ،چه خبره قیمت خون باباته مگه ، فکر می‌کنی من نمی‌دونم قیمت نوشابه چنده، اصلا کی گفته که .....

دختره رنگش پریده (من همیشه می‌خواستم ببینم وقتی یه سیاه‌پوست رنگش می‌پره چجوری می‌شه، خوب چشمهاش می‌زنه بیرون و رنگش کبود می‌شه نی‌شه توصیف کرد باید ببینید)  و دستاش رو به حالت اینکه می‌گه آروم باشید جلوی شما گرفته و مدام می‌گه ok sir هی هم  به درب سمت چپ مغازه نگاه می‌کنه (که شما بعدها می‌فهمید اتاق manager فروشگاه هست) . ولی شما بیش از این‌ها عصبانی هستید ، ضمنا گرسنه هم که بودید... دختره هی داره می‌گم I am sorry sir ،  I am really sorry  و دیگه نزدیکه که بزنه زیر گریه و هی از شما می‌خواد که آرومتر داد بزنید . ولی مگه شهر هرته!‌ می‌خواد سرمنو کلاه بذاره...

آخرین حرکت شما بعد از آخرین بد و بیراهی که نثارش می‌کنید اینه که لیوان نوشابه رو بلند می‌کنید و محکم می‌کوبید روی میزش و بهش می‌گید که یک قرون هم بیشتر بهش نمی‌دید. 5.24 $ رو میریزید توی ترازوی الکترونیکی و میاید که برید ... پیرمرده بالاخره جمله‌ی پاردون می رو تموم کرده و داره به شما نگاه می‌کنه، با همون حالت عصبانیت سرتون رو می‌برید کنار گوشش و بلند داد می‌زنید مشکل من حل شد، پیرمرد بیچاره نیم‌متر پرت می‌شه عقب. کر هم کرهای قدیم (احتمالا صدای سمعکش رو خیلی زیاد کرده بود) . از مغازه می‌زنید بیرون...

نما داخلی، شما روی تخت دراز کشیدید و دست‌هاتون رو زیر سرتون گذاشتید و دارید به سقف نگاه می‌کنه، نزدیک‌های غروبه و شما دارید به امروزتون فکر می‌کنید. دوربین حرکت می‌کنه و به سمت صورت شما میاد و یک close up  نیم‌رخ از صورتتون رو نشون می‌ده. شما دارید فکر می‌کنید. از احقاق حقی که کردید کاملا راضی هستید. یه کمی ته دلتون برای دختره ناراحتید .شاید اون خودش مقصر نبوده و رییسش بهش گفته بوده که اینا رو گرون بفروشه. حرف‌‌هایی که بهش زدید رو مرور می‌کنید . یادتون نمیاد که "قیمت خون بابات" رو به انگلیسی گفته باشد price of your father's blood????? نه بعیده که همچین جمله‌ای رو به کار برده باشید. خوب وقتی آدم عصبانیه دیگه یه کمی فارسی انگلیسی قاطی می‌شه دیگه . ولی احتمالا دختره منظور شما رو فهمیده.

خوب الان دیگه می‌دونید که نوشابه اینجا قیمتش همین حدودهاست البته احتمال داره که اون دختره خواسته باشه سر شما کلاه بذاره ولی احتمالش کمه! اینجا حقوق رو ملت به دلار می‌گیرند و به دلار هم خرج می‌کنند. روزهای اولی آدم همش ماشین حسابش دستشه که حالا ۴.۲۶ دلار چند تومن می‌شه ولی بعد از یکی دو هفته همه چی دستتون میاد. دیگه حالا کلی باکلاس شدید. وقتی می‌رید یه نوشابه‌ی خالی هم بگیرید یه اسکناس 20$ به cashier می‌دید و بهش می‌گید بقیه‌اش رو بذار تو جیبت.

سلام

سلام

مدتی again این وبلاگ تاخیر شد...، ما را شما بخشیده باشید.

عرض شود که یه نکته‌ی مهم هست بخصوص برای اون دسته از دوستان که در حال آماده شدن برای اومدن هستند شاید بد نباشه که بهش توجه کرده شود. یه مقداری شخصی هست ولی خوب می‌تونه واقعا توی کار آدم تاثیر بگذاره...

اگه شما از اون آدم‌هایی هستید که خیلی برای انسان‌ها ارزش قائلید، از کشت و کشتاری که توی دنیا راه افتاده بدتون میاد، برای دنیای صلح و صفا دعا می‌کنید، خیلی می‌خواهید توی کارهاتون همیشه این اهداف بزرگ رو در نظر داشته باشید... خوب باید دقیق باشید

اگه نمی‌خواید به هیچ نحو توی کارهایی که شاید به نحوی به جنگ و جنگ ‌افزارها ربط داره درگیر بشید ... و اگه احیانا یه زمانی مجبور بشید روی یه کار مربوط به جنگ و از این حرفا کار کنید خیلی اعصابتون به هم می‌ریزه و اگه وقتی یه کمی کارتون رو ادامه دادید بیشتر اعصابتون به هم بریزه، اگه حتی یه جوری بشید که هر وقت تنها می‌شید فکر کاری که دارید می‌کنید آزارتون بده، اگه کم کم شب‌ها نتونید از فکرش بخوابید، اگه صبح که می‌روید سرکار همش دلهره داشته باشید، اگه وقتی کامپیوترتون رو روشن می‌کنید از خدا بخواهید که امروز هم کارتون جواب نده، اگه وقتی یه نتیجه‌ی جدید به دست میارید پشتتون بلرزه که نکنه یه وقت برای آدم کشی کسی ازش استفاده کنه. اگه مثلا روی هلیکوپتر کار می‌کنید و هر روز اخبار رو بخونید که آیا جایی توی دنیا با هلیکوپتر کسی رو می‌کشند یا نه...

اگه قراره هر هفته برید یه چاپ جدید دفاعیات اپنهایمر (بمب اتم رو یادتون میاد)  رو از کتابخونه بگیرید، اگه قراره نوشته‌های خصوصیش رو برای خودتون کپی بگیرید و مرتب بخونید، اگه زندگی آلفرد نوبل رو از حفظ کرده باشید...

اگه قراره روز قبل از ارائه‌ی کارتون جای هرچی فایتر (هواپیمای جنگنده) توی presentation  هست ایرلاینر (هواپیمای مسافربری) بذارید (البته اینجا رو یه کم باید حواستون رو جمع کنید و حتما بعدش یه بار از روی presentation بخونید، چون مثلا ممکنه جمله‌هایی مثل "در محل نصب راکت به بدنه‌ی  هواپیمای مسافربری... " و یا "وقتی هواپیمای مسافربری در حال فرار از دست هواپیمای مسافربری دشمن هست" توی گزارشتون بیاد اون وقت یه سری از ملیت‌های بی فرهنگ که اتفاقا چند از دوستای شما هم اتفاقا از همون ملیت های بی‌فرهنگ هستند بخصوص اون پست داک چینی که همیشه اعصابتون رو خرد می‌کنه، قاه قاه می‌زنند زیر خنده، البته اصلا خنده نداره ها، ولی خوب اونا ممکنه به شما بخندند)...

اگه قراره هر روز صبح با labmate تون سر اینکه اینکه چرا انسان‌ها باید وسایل جنگی بسازند بحث کنید و اون شما رو قانع کنه و تا ظهر با خودتون کلنجار برید و بعد از ظهر ۱۱۳ تا اشکال به argument دوستتون پیدا کرده باشید...

اگه قراره یه روز سه - چهار بار تا اتاق استادتون برید که بهش بگید دیگه نمی‌تونید روی این پروژه کار کنید و بعد پشیمون بشید

و هزار تا اگه‌ی دیگه، قبل از انتخاب کارتون بیشتر فکر کنید. اصولا کارهای اینقدر خرده هستند که خوب آدم می‌تونه خودشو به اون وری بزنه که بابا من دارم تحقیقات می‌کنم و از این جور حرفا، ولی خوب بعضی آدما نمی‌تونند دیگه. زندگیتون هیچ فرقی نمی‌کنه! اگه مامانتون قبل از کارکردن روی این پروژه دوستتون داشته بعدش هم دوستتون داره (قربون پسر بی‌شرفم برم! رو یادتون میاد)

بله عزیز دلمی! بالاخره که من یه دختر آلمانی رو می‌شناسم که خیلی دختر خوبیه (لیسانسشم رو UCDAVIS گرفته) و از اون دخترهای رقیق‌القلبی هست که اگه ببینه یه گربه داره لنگ لنگ راه می ره قسم می‌خورم تا یک هفته خوابش نمی‌بره و تا یک ماه غذا از گلوش پایین نمی‌ره، ولی خودش داره روی بمب‌های ضد پناهگاه کار می‌کنه... من البته باز هم تاکید می‌کنم که بسیار دختر خوبی است.

من یه disclaimer بنویسم که این مطلب هیچ ارتباطی به من نداره،‌ همینجوری نوشتم شاید آدم ها بخواند بهش فکر کنند.

بالاخره که اگه هیچ‌کی بمب درست نکنه، بمبی هم نیست که منفجر بشه! اینجوری دنیا بهتر نیست؟؟

توی ایالت بافرهنگ ما ازدواج همجنس‌ها آزاد شد! این به این معنیه که توی شناسنامه‌هاشون از حالا می‌نویسند که این حاج آقا همسر اون یکی حاج‌آقا است. (و البته برای حاج خانوم ها ) این اصلا مهم نیست حالا دوست دارند همسر هم باشند خوب باشند، نکته‌ی مهم اینه که اینا می‌تونند به طور قانونی سرپرستی یه بچه را به عهده بگیرند ... ببینید کار آدمیزاد به کجا کشیده، یه هفته اس تیتر تمام روزنامه ها و اخبار و ... فکر هم نکنید که یکی دوتان ها! یه صف کشیدند جلوی محضر ۳ کیلومتر...واقعا که!

عرضم به حضورتون که من ایشالا سر فرصت به کامنت‌های سرشار از محبتتون جواب می‌دم. از تبریک تولد همتون هم متشکرم. ایشالا جشن تولد خودتون

 take care