نمایشگاه کاریابی!

این career fair ها یا نمایش‌گاه‌های کاریابی (درست ترجمه کردم؟) که دانشگاه ما به پا می کنه یه حس عجیب غریب به آدم می دهند. نمایش‌گاه کاریابی سالی یکی دوبار توی محوطه‌ی خود دانشگاه برگزار می‌شه و از صنایع و شرکت‌های مختلف میان، و قراره که بچه‌ها رو استخدام کنند.

اول که وارد یک سالن بزرگ می‌شید که توش کلی غرفه هست و جلوی هر غرفه چندتا خانم و آقای تپل مپل و خوش برخورد و خوش لباس و حتما با کت و شلوار و کراوات وایسادند و همیشه هم لبخند به لب دارند. کنار سالن هم که کلی غذای رنگ و وارنگ مجانی هست و کلی آدم که کارشون اینه که بپرسند شما چی میل دارید و براتون غذا بیارند. بعد روی میز هر غرفه ای هم که دیگه نگو و نپرس کلی وسیله مجانی از خودنویس و تی شرت گرفته تا دوربین دو چشمی و فلاش مموری (من دفعه اوله تو زندگیم اینو فارسی نوشتم!) و هلیکوپتر باتری‌دار و دسته‌کلید و کلکسیون شکلات و .... که تازه مسوولین غرفه با کلی اصرار اصرار می‌خواهند این ها رو به آدم بدند.

بعد اگه برید جلو - که اصلا لازم نیست برید جلو همین که یک گوشه نگاهشون بکنید خودشون میان طرفتون - شروع می کنند از شرکتشون تعریف کردن که ما توی این شرکت کار رویاهامون رو می کنیم و چقدر این شرکت به ما می رسه و کلی تعریف. حسی که من بعد از صحبت کردن با یکی از این عزیزان گرفته بودم این بود که برنامه‌ی کاری این‌طوریه که هر روز صبح اول که وارد شرکت می شوید میرید حمام آب گرم با سونا بعد هم یکی میاد ماساژ میده، بعد صبحانه و قهوه. بعد رییس شرکت میاد بهتون سر میزنه که مطمئن باشه داره بهتون خوش می گذره و همه چیز مرتبه، بعد آب پرتقال، و بعد ای-میل هاتون رو چک می‌کنید، و بعد هم خوب ناهار دیگه! بعدش هم استراحت بعد از غذا و تماشای اخبار و جکوزی بعد از ظهر و حمام آفتاب. بعدش هم که لیموزین دم در وایساده شما رو ببره خونه. حالا دقیقا اینا رو نگفت ولی کلا چیزهایی که می‌گفت همچین حسی می داد. بعد هم هی می‌گفت اون‌قدر حقوق می‌دند که ملت معطلند آخر ماه پول‌هاشون رو چکار کنند...

بعد خوب آدم اینا رو می بینه، بعد اون طرف اون دوست ماست که دو ماهه رفته سرکار و این طور که میگند از شدت فشار کاری کارش کشیده به بیمارستان و قرص اعصاب مصرف می کنه و شب ها توی خواب داد میزنه، یا یکی دیگه که هروقت می‌بینیش تقریبا فقط مونده گریه بکنه که فرداست که اخراجم کنند، شرکت بی پول شده داره کارمنداش رو اخراج می‌کنه و یا اون یکی دیگه که اومده از منِ تقریبا دانشجو پول قرض کنه و از این حرفها رو هم آدم می بینه و حیران میمونه ...

 

من که راستش هر وقت پام رو می‌گذارم توی این نمایش‌گاه کاریابی حس "پینوکیو توی شهر مکار" بهم دست می‌ده.

 

ولی خوب ما هم که فعلا دنبال این تریپ کار مار نیستیم مرام می‌گذاریم و هر سال با یکی دوتا گونی می‌ریم "نمایش‌گاه کاریابی" و سعی می‌کنیم شرکتی رو بی‌سعادت نگذاریم. (دیگه تا جایی که همون آقای کت و شلواری و همیشه لب‌خند به لب صورتش تا بناگوش سرخ می‌شه و فریاد می‌زنه "آخه چند تا تی-شرت برمیداری؟؟؟") دیگه گفتیم حداقل در بضاعت خودمون انتقام دوستامون که تو این شرکت‌ها سر کار میرن رو گرفته باشیم، در حد بضاعت خودمون ...