اعتماد به نفس بابایان در طول زمان





راهنمای نمودار:

منحنی سبز:‌ نمودار متوسط اعتماد به نفس یک انسان عادی (بدون فرزند) در گذر زمان از تولد تا پیری

منحنی قرمز:نمودار متوسط اعتماد به نفس بابایان


A. تصمیم به بچه‌دار شدن گرفتن

B. خدای من!‌ من قراره بابا بشم. واااای!

C. [به دنیا اومدن بچه] اوپس!‌ فکر کنم دردسرهای قضیه رو خیلی دست‌کم گرفته بودم.

D. [آخر هفته‌ی اول- ۷۲ ساعت متوالی بدون یک ثانیه خواب] خدایا این چه کاری بود آخه!‌ بچه واسه‌ی چی می‌خواستم من؟؟ یعنی می‌شه من یه‌بار دیگه تو زندگیم بتونم دو ساعت پشت سرهم بخوابم؟؟ کی قراره کارهای عقب‌افتاده‌ام رو انجام بده؟‌ زندگی کنترل Z نداره؟

E. [یک‌سالگی] مثل این‌که کم‌کم به سختی‌ها عادت کردیم. خیلی هم وحشتناک نیست. درسته که موسیقی و ادبیات و ورزش و استراحت و دوستانم رو کامل از دست دادم و وزنم بالا رفته و کلسترول و فشار خون و چربی و اوره دارم، ولی خوب زنده‌ام. همین خودش خیلیه . میتونستم جزء اون ۱۰۵ میلیارد آدمی باشم که همین الان جزء اموات هستند. پس خدا رو شکر. بریم پارتی راه بندازیم (در همین حین صدای داد مامان بچه:‌ بدو بیا بدو بیا بچه‌ نصف فرش رو خراب کرده!)

F.[یک و نیم سالگی- کودک لبخند می‌زنه]  بخورمت فندق!

G.[دو سالگی - کودک راه رفتن یاد گرفته و ابراز احساسات می‌کنه] شما با قیافه‌ی فیلسوف‌مابانه‌ای که آدم رو یاد انکساغورس می‌اندازه به دوستانتون توضیح می‌دید که «این بچه‌ها خیلی شیرینن، ان‌شا‌ء الله خدا حفظشون کنه» همزه‌ی «ان‌شاء» رو  خیلی غلیظ از ته حلق ادا می‌کنید.


H.[سه سالگی]  شما همون آدم بی‌حال و بی‌احساس  و خسته‌کننده‌ی قبلی هستید که به شغل خسته‌کننده‌ و بی‌هیجان قبلی‌تون اشتغال دارید. بی‌هیجان‌ترین لحظه‌ی روزتون هم اون لحظه‌ایست که خسته و کوفته و با اعصاب چرخ‌گوشت شده به خونه برمی‌گردید. با این‌حال کودک شما فکر می‌کنه که شما سوپرمن یا جیمزباند هستید که هر بعدازظهر از یک ماموریت فضایی خیلی خفن برمی‌گردید خونه. از یک ساعت قبل از این‌که بیاید خونه پشت پنجره منتظر می‌شینه و وقتی می‌رسید خونه اون‌قدر بالا و پایین می‌پره که واقعا حس جیمز‌باند بودن بهتون دست می‌ده. بعد از چندهفته پیش خودتون فکر می‌کند «شاید واقعا من خیلی آدم باحال و خفنی هستم و خودم خبر نداشتم» . اعتماد به نفس در حد تیم‌ملی آلمان.

I.[ده سالکی اینا]  با این‌که شما همون جیمز باند قبلی هستید و شغلتون هم مثل قبل به اندازه‌ی فیلم‌های پلیسی و خلبان آخرین مدل هواپیماهای جنگی هیجان داره ولی به دلایل ناواضحی حجم هیجان فرزند شما از رسیدن شما به خونه به طرز محسوسی کاهش پیدا کرده. اعتماد به نفس رو به کاهش.

J.[حدود سیزده‌ سالگی اینا] هیجان از دیدن شما که به صفر رسیده که هیچ، به نظر میاد منفی هم شده. اعتماد به نفس کمتر از میانگین.

K.[حدود پانزده‌ سالگی اینا] فرزند شما بالاخره به حقیقت پی‌برده که شما یکی از بورینگ‌ترین آدم‌های روزگار هستید. این رو ممکنه صریحا بهتون بگه یا با رفتارش بهتون نشون بده. اعتماد به نفس در حداقل ممکن. افسردگی شدید. احتمال اقدام به هاراگیری ‌توسط بابایان.


از این‌جا به بعد سه حالت ممکنه:

L. فرزند شما با گذر زمان عقیده‌اش در مورد شما عوض نمی‌شه و کماکان - به درستی - اعتقاد داره که یکی از بورینگ‌ترین آدم‌های جهان هستید. اعتماد به نفس شما با زمان اندکی  بهبود پیدا می‌کنه و ممکنه از افسردگی حاد نجات پیدا کنید، ولی هرگز خوب و مثل سابق نمی‌شه.

M.فرزند شما با گذر زمان اعتقادش در مورد شما بهتر می‌شه و رابطه‌اش هم  خیلی خوب و صمیمی می‌شه. اعتماد به نفس به تدریج به متوسط برمی‌گرده

N. فرزند شما میاد به دست و پای شما می‌افته که چقدر شما پدر بزرگواری بودید و من هرچی دارم از شما دارم و این حرفا. این بچه‌ها مخصوصا این دوره زمونه خیلی نایابن. اینه که خیلی دل به این حالت نبندید.







نظرات 4 + ارسال نظر
مارال پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1398 ساعت 18:25 http://mypersonalnotes.blogsky.com/

عالی بود

صحرا سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1398 ساعت 07:32

نمودارتان حرف ندارد

زهرا دوشنبه 16 اردیبهشت 1398 ساعت 21:31

مثله همیشه عااااالی مینویسید .
دمتوووون گررررررررررم

مرتضی پنج‌شنبه 12 اردیبهشت 1398 ساعت 16:56

خیلییییی خوب بود مثل همیشه کلی خندیدم دکتر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد