پلیس

ما که تا حالا از پلیس اینجا بدی ندیدیم ...

ساعت ۵:۳۰ صبح، مکان logan international ariport-boston, MA
شما در حالیکه یک بلیط به مقصد colorado به دست دارید توی صف بازرسی ایستاده‌اید. قیافه: ژولی پولی! به خاطر صرفه جویی و اینکه ۳۵ دلار پول تاکسی ندید با آخرین سرویس مترو ۳ ساعت زودتر اومدید به فرودگاه و در طول این سه ساعت ۵۰ دلار آت و آشغال خریدید و خوردید (شکلات، شام، صبحانه، قهوه، چایی، دونات، مجله ورزشی (این یکی رو هنوز نخوردید)).  نیم‌ساعتی هم روی صندلی‌های راحتی فرودگاه خوابیدید. اینه که موهاتون به هم ریخته هست و چون همه‌ی کارهاتون هم مثل همیشه عجله‌ای شده فرصت نکردید محاسن (!) رو هم کوتاه کنید. چشم‌ها باد کرده و سرخ شده یه کیف laptop و یه کیف دستی دیگه پر از خرت و پرت هم دستتونه که امیدوارید مجبور نشید بازش کنید (کمد آقای ووفی رو یادتون میاد).

جلوی شما یه پیرمرد ۷۰-۸۰ ساله ایستاده. با اینکه سنش معلومه بالاست سرحال به نظر می‌رسه. تریپ آمریکای مرکزی از اون republican های دو آتشه است. با اون لهجه‌ی غلیظ جنوبیش می‌پرسه که شما دانشجو هستید(احتمالا می‌دونه آدم دیگه‌ای با این سر و وضع مسافرت نمی‌ره) و کجا درس می‌خونید و از این حرفا. کلی هم تحویلتون میگیره. نفر پشت سری شما یه دختر خانم آمریکایی خیلی خوش‌تیپ و باکلاس هست که یه ساک کوچیک چرخ‌دار دستشه (شبیه مهماندارهای هواپیما). (پیش خودتون می‌گید جاش بود من هم حداقل یک کت و شلوار پوشیده بودم!).

 جناب حاج آقا کفش‌‌هاش رو در میاره و با بقیه‌ی وسایلش می‌گذاره توی سبدهایی که از زیر دستگاه مخصوص رد می‌شه و خودش از درب مغناطیسی رد می‌شه. شما دارید جیبتون رو از یک مشت یک سنتی خالی می‌کنید (واقعا توی دنیا چیزی بدرد نخورتر از یک سنتی وجود نداره. من واقعا نمی‌فهمهم چرا اینجا هنوز قیمت‌ها رو گرد نمی‌کنند. رفتم دوربین بخرم می‌گه ۴۵۶.۲۳ خوب آدم عاقل بگو ۴۶۰ خیال خودت و همه راحت.) ته این یکی جیبتون دوسه تا یه سنتی دیگه در میاد. متاسفانه تعدادی هم از طریق هواکش جیب کاپشنتون (!) رفتند توی کاپشن که دیگه اون‌ها رو نمی‌شه کاری کرد. (دارید فکر می‌کنید که این رو چطوری به آقای پلیس توضیح بدید!). خانم مسوول سبد ها میگه که laptop رو باز کن و توی یه سبد جداگانه بگذار. ازش می‌پرسید لازمه کفشهاتون رو بیرون بیارید و اون میگه که نه!

 اونطرف درب مغناطیسی شش هفت تا پلیس توی زاویه‌های مختلف ایستاده‌اند و چهارچشمی مسافران رو که از درب رد می‌شوند نگاه می‌کنند. حاج آقا از درب رد می‌شه. یکی از پلیس‌ها با اشاره بهش می‌گه که بره به سمت اتاق بازرسی بدنی. امروز ظاهرا اوضاع خفنه (یعنی اوضاع بده) شما منتظرید که پلیس روبرویی به شما بگه که رد بشید. با علامت دست جناب سروان شما رد می‌شید در حالیکه شروع کردید به توضیح دادن قضیه‌ی یک سنتی .... ، ولی درب بوق نزد! جناب سرهنگ می‌گه چیزی گفتی؟ شما می‌گید نه هیچی!. بلیط و کارت شناسایی (متاسفانه کارت شناسایی‌اصلی تون آماده نبود یه کارت موقت (یه ورق کاغذ سیاه سفید!) بهتون دادند) رو بهش می‌دید پیش خودتون می‌گید که به این هم  حتما گیر می‌ده. اسمتون هم که محمد هست. قیافه هم middle eastern و بهم ریخته. یه ساک که توش از شیر مرغ تا جون آدمیزاد پیدا می‌شه. الانه که بفرسته بازرسی بدنی که سهله x-ray و ray های دیگه!! خیلی جدی بلیط رو می‌خونه و مشخصات رو با  کاغذ چک می‌کنه و می‌گه you are all set sir! شما که منتظر شنیدن یه جمله‌ی دیگه بودید یه لحظه جا می‌خورید!  از اون sir‌ آخرش یه ذره احساس باکلاسی می‌کنید. گردنتون رو کمی صاف می‌کنید و یه thank you خیلی مردونه بهش می‌گید و می‌رید که وسایلتون رو از توی سبد که حالا اونطرف هست جمع کنید. کلی حال کردید! عجب پلیس‌های خوبی.

دختر خانم پشت سری شما حالا داره از درب رد می‌شه. درب بوق نمی‌زنه. دختره میاد که بلیطش رو بده به پلیس که یکی از پلیس‌های کناری جلو میاد و بهش اشاره می‌کنه که باید بره بازرسی بدنی. خیلی خشن بهش می‌گه وسایلت رو از توی سبد وردار و برو توی اون اتاق کناری یه پلیس زن میاد برای بازرسی بدنی. حالا جالبیش اینه که کل مساحت لباس‌های این دختر خانم (به علاوه‌ی کفش و جوراب) به یک متر مربع هم نمی‌رسه دختره تا بناگوش سرخ شده. خوب البته به نظر من خجالت نداره ولی بهر حال. وقتی داره میاد به طرف سبد وسایلش، شما یک نگاه عاقل اندر تروریست! بهش می‌کنید و یک لبخند معنی داری هم بهش می‌زنید. اون سرش رو می‌اندازه پایین ...

خوب دیگه اینجا بوستون هست. همه‌چیزش همیجوره. یادم روز اولی (یعنی لحظه‌ی اولی) که پامو گذاشته بودم توی آمریکا با مامور INS بحثم شد. قضیه این بود که من فکر می‌کردم پرونده‌ام رو بردند توی یه اتاق دیگه و رفتم بهش گفتم من حدود ۲۰ دقیقه هست که اینجا منتظرم . اون هم می‌گفت که نه پرونده‌ات همینجاست باید بیشتر منتظر بمونی. بالاخره اینقدر بهش گفتم که رفت کارتن پرونده ها رو برداشت آورد و پرونده‌ی من رو بهم نشون داد و گفت برو بشین صدات می‌کنند. من هم کلی کنف شدم. (بعدا بچه‌ها بهم گفتند این ماموره پیغمبر بوده که همون جا تو رو arrest نکرده یا ...). من آخه چه می‌دونستم INS چیه فکر می‌کردم اینا هم همون سرباز وظیفه‌های اداره‌ی گذرنامه‌ی آمریکا هستند. ولی خوب من هم مودب باهاش برخورد کردم نه صدامو بلند کردم و نه هیچی. فقط هی گفتم که من مطمئنم که پرونده‌ام عوضی شده.

والا تا حالا که ما بدی از این‌ها ندیدیم .