آخرین روزهای آمریکا

****************************
****************************

مملکت امام زمان!

کنار گیت شماره 28 به جز خانمی که با فرم و کارت شناسایی نصب شده روی لباسش کنار کامپیوتر ایستاده آدم دیگه ای دیده نمی شه. خانمِ مسوول, حرکت شما را که نفس زنان و بدو بدو به سمت گیت حرکت میکنید دنبال می کنه. وقتی شما به حد کافی نزدیک شدید با لبخند میپرسه:

"مستر موووحَمَد ریضا ...."

" آره خودمم . متاسفانه این هواپیمامون تاخیر داشت"

" بله آقا. من با مسوول پرواز قبلی صحبت کردم. ما فقط منتظر شما بودیم. هواپیما آماده پروازه. بفرمایید"

شما در حالیکه دیگه نفستون به سختی بالا میاد وارد هواپیما میشید و بدو بدو به سمت صندلیتون حرکت میکنید. این یونایتد ایرلاین هم که فرضش بر اینه که مسافرین همه از دو پا معلولند (یعنی از زانو به پایین رو ندارند) بابا آخه دو سانت بیشتر جا بگذارید برای این پای لعنتی.

دو دقیقه بعد:
شما در صندلی فرو رفتید و روی دست چپتون افتادید. در حالیکه از شدت خستگی و استرس به پشت صندلی روبرویی خیره شدید دهانتون بازه (و لب پایینی آویزون) و هنوز تند تند نفس میکشید. خانم پیر کناریتون که بساط کاموا رو پهن کرده و  با آرامش مشغول قلاب بافیه از بالای عینک ذره بینیش به شما نگاه میکنه و میگه: " حالا چرا شکل سکته مغزی ها شدی". یه ذره خودتون رو جمع و جور میکنید و مختصرا توضیح میدید که نصف فرودگاه رو بدو بدو اومدید که پرواز رو از دست ندید وگرنه که برای پرواز بعدی حداقل 10 ساعت باید علاف میشدید.

ده دقیقه بعد. کاپیتان از بلندگوی هواپیما صحبت میکند. صدای حضرت کاپیتان شبیه همه چیزه الا کاپیتان. شما رو بیشتر یاد نمکی های ایران میاندازه:

مسافرین گرامی کاپیتان جوزف با شما صبحت میکنه. ما آماده حرکت هستیم ولی متاسفانه موتور سمت چپ هواپیما روشن نمیشه. من هرکاری از دستم براومده کردم. ولی این موتور [......] روشن نمیشه. فرستادیم دنبال مکانیک هواپیما بیاید یه نگاهی بهش بندازه. ما از صبر و شکیبایی شما سپاسگزاریم!

چشمان شما از تعجب گرد می شه. زیر لب آروم با خودتون میگید: "ببخشید!! حالا اگه اون بالا موتور خاموش شد چی؟!!". نظر به اینکه مسافرین اعتراضی نمیکنند حتما خیلی اتفاق مهمی نیست و قبلا هم پیش اومده (دوستان هوافضایی اگر نظر کارشناسی دارند ما خوشحال میشیم بشنویم). از فرصت استفاده میکنید و به چند نفر از دوستانتون که باید تلفن میزدید تلفن میزنید (و خوب حتما حلالیت هم میطلبید). مکانیک هنوز نیومده. اینجوری که کاپیتان گفت "فرستادیم دنبال مکانیک ... " پیش خودتون میگید حتما مکانیکه این وقت شب با چشم های خواب آلودِ باد کرده و شلوار کُردی سوار بر یک عدد موتور هوندا 125 در حالیکه از دستاش داره گریس میچکه سر میرسه و با آچار فرانسه میفته به جون موتور.

شما با اینکه کنار پنجره کنار بال نشستید مکانیک رو نمیبینید. چند دقیقه بعد موتور چپ هواپیما با صدای مهیبی به کار میفته و ابری از دود از موتور به هوا بلند میشه. در کمتر از چند ثانیه دود تمام فضای داخل کابین را میگیره. صدای سرفه ملت! (عزیزان هوافضایی من یه سوال دارم که این دود از بیرون کابین که قاعدتا seal هست چطوری میاد تو آخه؟؟) کاپیتان جوزف عذرخواهی میکنه و توضیح میده که موتور خفه کرده بوده (آخه مگه موتور توربو جت خفه میکنه ؟؟؟؟؟) و اینکه مشکل دود داخل کابین ظرف چند دقیقه برطرف خواهد شد. 

هواپیما به راه میافته و بعد از حدود ده دقیقه حرکت و هشتاد دور شمسی و قمری بالاخر روی باند پرواز قرار میگیره. حاج آقا کاپیتان از پشت بلندگوی کابین از مهمانداران میخواد که در محل صندلی مخصوصشان مستقر بشوند. هواپیما هنوز حرکت نکرده. صدای موتور هواپیما شدت میگیره. لبخندی از رضایت بر لبان شماست: بالاخره حرکت کردیم. ... بعد یک دفعه صدای موتور کم میشه! جهت منحنی لبخند بر لبان شما برعکس می شه:

مسافرین محترم پرواز یونایتد هیجده - بیست و هفت. کمک خلبان با شما صحبت میکنه. کاپیتان ظاهرا در محاسبه سوخت لازم برای رسیدن به مقصد اشتباه کرده اند و ما مجبوریم برگردیم و یک مقدار بیشتر سوخت بزنیم!! (آقا یکی به من بگه مگه هواپیما تراکتوره که خلبان تصمیم بگیره باکش رو پر کنه یا نه؟)

بالاخره که سر هواپیما را کج میکنند و دوباره همان هشتاد دور شمسی و قمری ... هنوز به کیوسک سوخت رسانی نرسیده که حاج آقا جوزف یادش میاد که کالکیولیشن ها درست بوده:

مسافرین گرامی من محاسباتم رو چک کردم و خوشبختانه فهمیدم که سوخت به قدر کافی هست (عزیزان هوافضایی: مگه خلبان معادله مشتق جزیی با ضرایب stochastic باید حل کنه سوخت رو حساب کنه که اینقدر طول میکشه؟؟؟؟).

بالاخره هواپیما به سمت باند برمیگیرده و با تاخیر یک ساعته پرواز میکنه. بهترین کاری که از دست شما برمیاد اینه که دوازده تا آیت الکرسی و هفت تا حمد و قل هو الله بخونید که اون بالا بالا ها از این اتفاق ها نیفته. این آمریکایی ها هم که اینقدر هواپیماهاشون نیفتاده اصلا عین خیالشون نیست که بابا این آهن پاره اگه بیفته ممکنه دست و پاتون بشکنه و شاید بدتر خدای نکرده دار فانی را وداع بگید. یکی نیست به اینها بگه آخه شما مگه نماز قضا ندارید؟؟

هواپیما با یک ساعت تاخیر در فرودگاه مقصد به زمین می شینه. شما آخرین اتوبوس فرودگاه را از دست دادید و برای رسیدن به هتل که در شهر مجاور است باید دوبرابر پول بلیط هواپیماتون رو پول تاکسی بدید...

 

***************
***************
***************

آخرین روزهای آمریکا

عنوان این پست بعد از چند سال انتظار بالاخره مجال نوشته شدن یافت. اگر به امید خدا اتفاق جدیدی نیفته* نویسنده این وبلاگ آخر همین هفته برای یک دیدار در ایران خواهد بود. زیارت دوستان و سرورانِ بسیار عزیز و گرامی باعث خرسندی و شادی روح (یا روحیه‌) این جناب خواهد بود. ضمنا با توجه به اینکه سال جدید سال "صرفه جویی در الگوی مصرف" نامیده شده نویسنده در کمال حزن و اندوه از آوردن هرگونه سوغاتی معذور است.

خوانندگان اولین پستهای این وبلاگ تقریبا همه در ایران بودند. خوانندگان پست های اخیر تقریبا همه در آمریکا هستند. فلذا این حقیر سعی خواهد کرد کلی از ایران بنویسد. و تفاوتهای ایران امروز و ایران شش سال پیش.

برایش بسی دعا کنید.

هر بلایی کز آسمان آید, گرچه بر دیگری روا باشد
به زمین نارسیده میپرسد, خانه ی محمدرضا کجا باشد. (از انوری با اندکی تلخیص و تصرف)