انا لله و انا الیه راجعون
روز یکشنبه ۲۲ دیماه ۱۳۹۸، پدر گرامی و عزیزم دارفانی را وداع گفت و به جوار رحمت حق تعالی رفت.
خدایا ایشان را ببخش و بیامرز
و با ائمهی اطهار، و بهترین اولیاء و بندگانت محشور فرما
فضلالله اعلم ۱۳۱۷-۱۳۹۸
فضای سوررئالی است،
یک هفتهی گذشته هر روز صبح که بیدارشدهام انگار توی یک دوران متفاوت بیدار شدهام،
انگار توی یک قرن دیگر، توی یک کشور دیگر،
زندگی ولی، حداقل ظاهرش، مانند گذشتهها در جریان است،
دیروز صبح برف آمد،
امروز هوا آفتابی است، ملایم و مطبوع و تمیز،
برج میلاد از دوردست پیداست،
صدای ماشینها و همهمهی مردم از خیابانها میآید،
ماشینها دو ردیف جلوی بستنی فروشی پارک ملت پارک کردهاند، ترافیک بند آمده،
پسربچهی دستفروش توی پیادهرو دنبالم میدود: «برام یه ساندویچ میخری؟»
رانندهی اسنپی دختر معلولذهنیاش را رسانده مدرسه و آمده دنبال من. همسرش همین دخترش را باردار بوده که موشک زده بودند توی کرمانشاه، زمان جنگ. موج انفجار همسرش را روانی کرده، و دخترش را معلول ذهنی.
همهچیز آرام است،
«حال همهی ما خوب است...»
یک الگویی بین پنج شش نفر از دوستان دیدم که من رو به فکر واداشته. آدمهایی خیلی باهوش و با فکر و تحلیل و تحصیلکرده (به اصطلاح intellect) که مدام از عدالت اجتماعی سخن میگفتند و از فقر و استثمار و بردهداری مدرن و آزادی و شرافت پایمال شدهی انسانها. آدمهایی که یک لحظه آروم نمیگرفتند و کلی کار داوطلبانه میکردند و ثانیهای سرجاشون قرار نداشتند. آدمهایی با دریایی از ایدهی ناب برای درست کردن دنیا. ایدههایی که هنوز هم که هنوزه من فکر میکنم هر کدومشون میتونه کل کرهی خاکی رو متحول بکنه.
بعد این چندنفری که ازشون صحبت میکنم هرکدوم در یک مقطعی یا شرکت زدند یا استخدام یکی این شرکتهای خیلی پولدار شدند که حقوقهای نجومی میدهند. که خوب، خیلی هم خوب و عالی،بالاخره آدم باید یه کاری داشته باشه و حقوقی بگیره، و اگر تواناییهاش برای رفع نیاز روز بالاست طبعا احتمالا میتونه حقوق خیلی بالایی بگیره.
اون چیزی که من رو متعجب کرده از اون روزها تا الان، اون سکوت ناگهانی است که بعد رفتن سر شغل جدید ایجاد شد. چی شد آخه؟ سرشون خیلی شلوغ شد که دیگه نمیرسند به این حرفها فکر کنند؟ از منظر شغل جدید، جهانبینیشون عوض شد؟ اثر اون حقوق بود یا درگیر شدن در کارهای شغل جدید و مسائل جدی جامعه؟ اون حرفهای قدیمها مقتضای سن و سال بود؟ اجازه ندارند در شغل جدید این حرفها رو بزنند و بنویسند؟ از اصلاح امور سرخورده شدهاند؟ فهمیدند این حرفها همه بیهوده و بیمصرف هستند؟ حرفها وصحبتهای مهمتری وجود دارند؟ اگه بله،چیهستند اون حرفها و صحبتها؟ یا شاید هنوز هم به اون موضوعات فکر میکنند ولی صحبتش رو نمیکنند و ازش نمینویسند؟ اگه اینجوریه چرا؟ دارند آروم و بیسروصدا اون حرفها رو جامهی عمل میپوشونند؟
چی شد آخه؟؟