پیرهن‌های عزیز من



مغز ما آقایون این‌طوریه که اگر یه دستگاهی، ماشینی، وسیله‌ای یا هرچیزی منطقی و دقیق و بی‌دردسر کارش رو انجام بده، سریع عاشقش می‌شیم. اصلا دل بهش می‌بندیم. اگه یه روز نبینیمش دلمون واسش تنگ میشه. یه مثال واضحش علاقه‌ی وصف‌ناپذیر ماها به ماشین‌هامون است. 

مثلا حتما دیدید آقایون وسط یه روز تعطیل که تو خونه باشند ممکنه یه دفعه پاشن برن پشت پنجره زل بزنن به ماشینشون. اگر مرد نباشید نمی‌دونید اون لحظه توی دلشون چی داره می‌گذره، چه آتیشی برپاست. یا مثلا وقت رانندگی دقت کردید بعضی وقت‌ها خیلی ساکت هستند. اون‌وقت دارند با ماشینشون راز و نیاز می کنند، باهاش حرف می‌زنند. صدای موتور ماشین با ماها حرف می‌زنه. اگر موتور ماشین میزون کار نکنه، درست مثل یک قناری بیمار، حال و احوال ما رو هم می‌ریزه به هم. هیچ راننده‌ی تریلی دیدید که تو سربالایی شماعی‌زاده بگذاره؟ اصلا دلش میاد وقتی موتور ماشین داره اونطوری ناله می کنه آهنگ شاد بگذاره؟ ولی نگو و نپرس وقتی میفته تو سرپایینی .حالا این فقط ماشین نیست. همون‌طور که گفتم شامل هرچیزی می‌شه. از آچار فرانسه گرفته تا پنکه سقفی، یا حتی یه کیف پول یا یه لباس. 

من یه حدود شش سال پیش حوالی همین روزها بود که دو دست پیرهن از یه فروشگاهی خریدم، و هنوز هم دارمشون. یعنی در حقیقت یه حراجی بود، بعد من دوتا خریدم که یکیش رو برگردونم. دیگه سرم شلوغ پلوغ شد و یادم رفت یکی از پیرهن‌ها رو برگردونم. در طول چند ماه بعدش، کم کم عاشق این دوتا پیرهن شدم. خیلی اندازه و متناسب هستند، یقه‌شون عالیه، نه اتو می‌خوان، نه اتوشون به سادگی به هم می‌خوره، خیلی اندازه و تر و تمیز هم توی تن می‌ایستند، حالا حداقل خودم که خیلی این‌جوری فکر می‌کنم. 

دیگه توی این شش سال همیشه آپشن اول من برای کار و تفریح و مهمونی این دوتا لباس بودند (البته این‌که آپشن اول من بودند دلیل نمی‌شه که من در نهایت اون‌ها رو پوشیده باشم. به‌خصوص در مورد مهمونی‌ها اصولا دستور از بالا میومد که "این لباسِ کارِت هست، یکی دیگه بپوش"، یا "اینو خونه فلانی سه‌سالِ پیش که رفته بودیم پوشیدی، زشته دوباره بپوشی، یه پیرهن دیگه بپوش").

نه اینکه دیگه لباس نخریده باشم ها. کلی دیگه پیرهن هم خریدم. ولی این دوتا یه چیز دیگه‌ای هستند. از شرکت معتبری هم خریدم. کلی دوباره ازشون لباس خریدم. ولی هیچ‌کدوم انگشت کوچیکه‌ی این دوتا هم نشدند. چندین بار این دوتا رو زدم زیر بغل بردم نمایندگی‌های شرکته توی شهرهای مختلف و گفتم آقا عین همین رو می‌خوام. میگه محصولات مشابهشون رو داریم، عین همند. بعد می‌خرم می‌بینم نه، نیستند. از روی مارکش، شرکتشون رو توی اکوادور پیدا کردم. می‌خوام زنگ بزنم ببینم دیگه دارن از مدل ها یا نه. هرچی قیمتش باشه حاضرم بدم. 

مشکل اینه که این دو تا پیرهن، هرچند که هنوز از خیلی از لباس‌های نویی که دارم نوتر به نظر میاند، ولی بالاخره شش ساله که حداقل هفته‌ای چهارروز پوشیدمشون. امروز خوابیده بودم و یکی از این‌ها به جالباسی پشت در بود. درست جلوی چشم من. برای اولین بار پیش خودم فکر کردم، اگه اینا لکه بشند، فرسوده بشند، من چی‌کار باید بکنم؟ هان! من چی‌کار باید بکنم؟

 

************************

 

مغز ما آقایون این طوریه که اگر یه موجودی منطقی، دقیق، بی دردسر، پیش‌بینی پذیر، سر وقت و منظم  کارهاش رو انجام بده، سریع عاشقش می‌شیم. اصلا دل بهش می‌بندیم. اگه یه روز نبینیمش دلمون واسش تنگ می‌شه. ما همسرهامون رو هم دقیقا به همین دلیل دوست داریم! 

 

 

 29/3/1395, 06/17/2016