دعوا


داشتم به همسایه‌مون شکایت بچه‌ها رو می‌کردم که توی هر یک ساعت، دو دقیقه با هم بازی می‌کنند، بعد۵۸ دقیقه دعوا. گفت: «برو خدا رو شکر کن. ما  همین یه بچه‌ رو داشتیم و قبل از مدرسه نگذاشته بودیم کسی حتی یک بار هم کمتر از گل بهش بگه. روز اول مدرسه یکی از بچه‌ها هلش داده بود، و بچه‌ی ما تا سه ماه لکنت زبون داشت...»


خواستم بگم همین الان -  وسط جیغ و داد این‌ها که تا ده تا خونه اون‌ور تر هم میره - دارم شکرگزاری بجا می‌آرم.



نظرات 3 + ارسال نظر
رضام پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1401 ساعت 01:50

دکتر جون دکتر بیا بریم دور دور

کیارزم چهارشنبه 21 اردیبهشت 1401 ساعت 01:27

سلام
من شریفی هستم، هم اتاق بیژن آزادی بودم و در حد سلام و علیک شما را می شناسم.
جناب آقای اعلم در ایران مطلبی در خصوص شما دست به دست می شود که:
به دانشگاه یزد برای هیات علمی شدن مراجعه‌کردید و شما را رد صلاحیت کردند.
این مطلب صحت دارد؟

قاسم سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1401 ساعت 02:34

سلام دکتر یه شماره بهم میدید که در ارتباط باشیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد