انگشت انگشت مبر تا خیک خیک نریزی


« نفط فروشی بشاگرد دکان می آموخت که گاهِ سنجش، با فشردن بپلۀ ترازو از فروشنده زیادت ستاند و بخریدار کم دهد. شاگرد او را از کیفر آن جهانی هراس می داد و او از گناه باز نمی‌ایستاد. تا آنگاه که مرد بامید سودی سفر دریا پیش گرفت و کشتی بخیک های نفط انباشته بود. طوفان برخواست. ناخدا بِسَبُک کردن کشتی فرمان داد. بازارگان از بیم جان با دست خویش خیک ها بآب می افکندند. شاگرد، مزیداَلَم، او را بطنز گفت: انگشت انگشت  مبر تا خیک خیک نریزی.»

از امثال و حکم دهخدا، و آن نقل بمعنی کرده از جامع التمثیل.

هیچ‌کدوم!


داریم میریم بیرون: « این لباس رو می‌پوشی یا اون‌یکی رو؟»

توی خیابون: «دست مامان رو می‌گیری یا دست بابا رو؟»

سر صبحانه: «‌نون‌پنیر می‌خوری یا نون کره؟»

شب قبل خواب: «این یکی مسواک رو می‌زنی یا اون‌یکی رو؟ »


بچه‌ها  قبل از حوالی سه‌سالگی فکر می‌کنند که  در جواب چاره‌ای ندارند جز این‌که یکی از دو گزینه‌ی ارائه شده رو انتخاب کنند. به وضوح هم پیداست که در خیلی موارد هیچ‌یک از گزینه‌ها مطلوبشون نیست، ولی راه دیگه‌ای به نظرشون نمی‌رسه ...

تا اینکه ...

یک روز صبح که شما از خواب پا می‌شید می‌بینید که  فرزند دلبندتون یک گزینه‌ی سوم هم یادگرفته:

«« هیچ‌کدوم! »»


زندگی شما بعد از اون صبح تاریخی دیگه هرگز مثل قبل نخواهد بود...




خونه‌ی مادربزرگه


به همکار فنلاندیم می‌گفتم که «حنا در طول روز فقط اجازه داره نیم‌ساعت جلوی نمایشگر بشینه (اصطلاحا اینجا میگن اسکرین تایمش مثلا نیم ساعته). فقط هم یک نمایش عروسکی قدیمی ایرانی رو می‌بینه (منظورم خونه‌ی مادربزرگه بود)». گفت می‌شه یه تیکه‌اش رو ببینم؟‌ براش از یوتیوب گذاشتم. مادربزرگه رو دیده میگه این جادوگر بدذات داستانه؟؟!





یعنی ما با همچین برنامه‌های کودکی بزرگ شدیم ها!





که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها


به نظر شما آیا این خیلی خوب نیست که بیشتر کارها اولش - به اشتباه - آسان به نظر میان؟


وگرنه فکرش رو بکنید، کی عاشق می‌شد؟‌ کی ازدواج می‌کرد؟ کی می‌رفت دانشگاه؟‌ کی دکترا می‌گرفت؟ کی مبارزه می‌کرد؟ کی اختراع می‌کرد؟ کی اکتشاف می‌کرد؟ کی شاه‌نامه می نوشت؟ کی بچه‌دار می‌شد؟ ...


ممنون یا ایها‌الساقی که همه اینا رو اول آسان نمودی،‌ بعد پدر مردم رو درآوردی!