سلام


نوشته‌‌ای که برای امروز نوشته بودم هم متاسفانه یا خوشبختانه تصمیم گرفته شد که به بایگانی برود. حالا چند تا چیز هویجوری:

 

از دید این‌ور آبی‌ها نسبت به ایرانی‌ها پرسیده بودید:

مردم این‌ور آب دو دسته‌هستند: یا قبلا ایرانی دیده‌اند (یکی کافیست) یا هرگز توی عمرشون ایرانی ندیده‌اند. اگر قبلا ایرانی دیده‌ باشند به محض اینکه شما بهشون بگید ایرانی هستید شروع می‌کنند تعریف کردن از اینکه ایرانی‌ها چقدر باشخصیت هستند و چقدر باهوشند و از این جور حرف‌ها و بالاخره که اساسی تحویل گرفته می‌شوید. یادم میاد مرحوم جورج همون هفته‌های اول یک بار رفته بودیم با هم ناهار و بقیه‌ی بچه‌های لب ما هم (هندی و ترکیه‌ای و فرانسوی) با ما بودند. یک دفعه بدون مقدمه نمی‌دونم چی شد که شروع کرد به تعریف کردن از ایرانی‌ها و چقدر ایرانی‌هایی که توی زندگیش دیده آدم‌های خوبی بودند و به شوخی گفت که البته من استثنا هستم. بعد یه دفعه گفت واقعا بین ایرانی‌ها و مردم تمامی کشورهای همسایه‌شون هم از نظر شخصیت و هم سایر وجوه تفاوت قابل چشمگیری وجود داره. این جمله با نگاه متعجبانه و شوکه دوستان ترک و هندی ما همراه بود و جورج که تازه فهمیده بود چه حرف بدی زده شروع کرد توجیه کردن و از این حرف‌ها...
خواستم بگم که دید خیلی از کسانی که قبلا دوست ایرانی داشتند نسبت به ایرانی‌ها اینجوریه (حتی اگه مکزیکی باشند و توی san antonio!!! )

 

دسته‌ی دوم اون‌هایی هستند که تاحالا ایرانی ندیده‌اند. برای این دسته باید از این‌جا شروع کنید که رایج‌ترین وسیله‌ی نقیله‌ در ایران شتر نیست۱. توجه داشته باشید که حتی اگر از شما این سوال را نپرسند این سوال در ذهنشون وجود داره و من توصیه می‌کنم خودتون قبل از اینکه اون‌ها بپرسند به این موضوع بپردازید (برای چک کردن می‌تونید بعدا ازشون بپرسید که آیا این سوال در ذهنشون بوده یا نه و به صحت حرف من پی ببرید). البته سلیقه‌ها متفاوته شما می‌تونید اول بهشون یاد بدید که ایران رو نباید آی‌ران تلفظ کرد بعد به مساله‌ی شتر بپردازید. دیگه این‌که مردم با خودشون شمشیر حمل می‌کنند یا نه هم یک‌بار از من پرسیده شد ولی فقط یک‌بار.

 

اولین باری که توی زمستون برف بیاد هم که قاعدتا اولین سوالی که از شما می‌شه اینه که آیا این دفعه‌ی اولیست که توی زندگیتون برف می‌بینید یا نه. و خوب از تعجب شوکه می‌شوند وقتی بفهمند توی تهران که سهله، توی یزد هم هرسال برف میاد.

 

نکته‌ی دیگه در باب سیاست اینکه این‌جماعت فکر می‌کنند از وقتی که کشورهای غربی ایران رو "محور شرارت" خوانده‌اند، ملت نشستند توی خونه و دارند زار زار گریه می‌کنند. (اتفاقا چندروز پیش با یکی از دوستان آلمانی بحث می‌کردیم و اون پرسید که وقتی اتحادیه‌ی اروپا سخنان رییس جمهور ایران را محکوم کرد و گفت که حرف‌های رییس جمهور ساده‌لوحانه است مردم ایران چه واکنشی نشان دادند. من هم گفتم که این‌رو با تیتر بزرگ توی روزنامه‌ها چاپ کردند و کلی هم حال کردند!!!)

خوب هست که توجه‌ اون‌ها رو به این نکته هم جلب کنید که اوضاع ایران این‌قدر کاتوره‌ای۲ هست که ملت اصلا خبر ندارند وضع سیاست خارجی (اگه اصلا سیاستی باشه)‌ چیه. و در مورد بحران جاری هم مردم چیزی به اسم انرژی هسته‌ای رو کاتوره هم حساب نمی‌کنند.

 

دیگه این‌که تصور بر اینست که حکومت ایران حکومت دیکتاتوی مطلقه است و مردم حق ندارند نفس بکشند. و بسیار تعجب برانگیز اگه در مورد مثلا انتخابات صحبت کنید و اینکه زن‌ها و مردها هر دو حق رای دارند. جالبیش اینه که حتی خیلی از آسیایی‌ها هم در مورد ایران اینطوری فکر می‌کنند. اگر بهشون بگید که ۶۰٪ دانشجویان ورودی به دانشگاه هم دختران هستند که دیگه فکر می‌کنند که سرِکارشون گذاشتید.

 

اینجا بیش از همه چیز به قدرت media توی غرب پی‌می‌برید، که چگونه خوراک فکری مردم را فراهم می‌آورد و بدون حتی یک کلمه به ظاهر مغرضانه چنین تصویری از ایران فراهم می‌کند، و صد البته به قدرت رسانه‌های کشور عزیزمان پی‌می‌برید که با صبح و شام شعارهای بسا نازیبا و دون شان، و وارونه کردن همه چیز بر ضد غرب چگونه مردم را عاشق غرب کرده‌اند. 

 

 

۱- این اصلا شوخی نیست. اگر طنز شبکه‌ی NBC در مورد برنامه‌ی فضایی ایران رو دیده‌ باشید که در اون با یک فضانورد ایرانی (بالطبع با ریش انبوه) که یک بز با خودش به فضا برده مصاحبه می‌شه و ... (اونهایی که دیدند برای اون‌هایی که ندیدند تعریف کنند)

 

۲- کاتوره‌ای: نامنظم و ناهمگون. در تداول:گُتره‌ای. مثال: حرکت کاتوره‌ای مولکول‌ها. کاتوره در معانی مهجور دیگری هم استعمال می‌شود (المپیاد دانشجویی مهندسی مکانیک ۱۳۸۱)

 

*****************************

بعضی وقت‌ها دلم می‌خواد کلی بیشتر وقت داشتم کلی کار دیگه می‌کردم. از جمله وقتی که شماره‌ی جدید Economist می‌رسه در خونه که دلم پرپر می‌زنه بشینم واوْ به واوِش رو از اول تا آخر بخونم. حیف که تمام فیضش برای من یه ورق زدن دو سه دقیقه‌ایست و لبخندی برای کاریکاتورش و باید زود دل ازش بکنم و به کارهای دیگه برسم.

چندتا کتاب روی میزم بهم چشمک می‌زنند و کلی دیگه توی کشوها. فیلم‌های هنری Paul توی کتابخونه‌ی living room و مساله‌ی زیبای دینامیک لای ورقه‌های کلاسور. هوای زیبای بهاری بوستون و چارلزِ آرام و یک روز آفتابی از بیرون پنجره،‌ و شماره تلفن و‌ آدرس email دوستان توی دفترچه تلفن. و هزارتا چیز دیگه اون بیرون، که منتظرند کشف بشوند و من که لَه‌لَه می‌زنم کشفشون کنم...، 
ولی زمان زندگی محدود...

شاید هم قشنگی دنیا به اینه که محدوده. به اینکه باید توی این دو سه روز بهترین‌ها رو انتخاب کنی ... خوشا به حال اون‌هایی که در دام روزمرگی نیفتاده‌اند و زندگی‌شون رو آگاهانه با بهترین‌ها بهینه کرده‌اند (کسی رو می‌شناسید؟)

 

این هم آهنگی از آلبوم Parachutes گروهColdPlay، اگه حوصله کردید گوش بدید:

 

Don't Panic

 

*****************************

بالاخره بهار "نرم نرمک" به بوستون ما هم رسید (عکس‌ها رو دیروز و امروز (شنبه و یکشنبه) گرفتم. برای عکس بزرگتر اینجا و اینجا رو کلیک کنید)

 

 

 

***************************** 

*****************************

 

 

دکتر شهیدی در بستر بیماریست.

 


دکتر شهیدی در بستر بیماری

 

دکترسید جعفر شهیدی را اگر از هرچه نشناسید، یقین دارم از ترجمه‌ی زیبای  نهج‌البلاغه‌اش  به یاد آرید.

 

استاد، آخرین یادگار حلقه‌ی فروزان‌فر و دکتر معین و علامه دهخدا ـ معاصرین تلالو ادب فارسی ـ، و به حق از معدود بزرگان فرهنگ و تاریخ این سده است. در تبحرش همان بس که علامه دهخدا "اگر نه بی نظیر، کم نظیر"اش خوانده. استاد در تاریخ صدر اسلامش هم، نه مولف متدینی متعصب، که مورخ محققی متعهد جلوه می‌کند. "زینب شیرزن کربلا"، و "زندگی حضرت فاطمه" اش گواه این سخن‌اند.

مرا تحشیه‌اش بر خاقانیِ شروانی آرزوست، و هنوز چشم به‌راه که شرح مثنویِ شریفِ بدیع الزمان چگونه به سرانجام رسانده.

 

برف پیری و تعب بیماری صورت نازنین استاد سخت رنجور کرده، و دل دوستدارانش محزون.
استاد انسان بزرگی است، برایش دعا کنیم.

انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست!

سلام
تصمیم گرفتم همین مطالب پراکنده‌ای رو که دارم پست کنم. Quality‌ فدای Timing شد، ببخشید دیگه...

*****************************

گروهی از دانشجویان آمریکایی تعطیلات بهاریشون (Spring Break) را به صورت داوطلبانه به کمک به شهر طوفان‌زده‌ی نیو اورلئان اختصاص دادند. خودشون برای یک هفته غذا برده بودند و خیلی‌هاشون شب‌ها رو توی ماشین‌هاشون خوابیدند. تصورش رو بکنید برای یک هفته هزاران نفر به جمع کمک‌کنندگان بازسازی یک شهر اضافه بشه. گروه دیگری هم قراره که تابستان رو در نیو‌اورلئان بگذرانند. چقدر خوب می‌شه اگه ما هم در تعطیلات نوروز یا تابستان یک‌هفته‌ای رو در بم یا لرستان یا جاهای حادثه دیده‌ی دیگه به صورت داوطلبانه برای بازسازی کمک کنیم...

*****************************

برای اون دسته از دوستانی که از نقش مذهب در زندگی روزمره‌ی ایران گله دارند:
یکی از دوستان عزیز من که از اون آمریکایی‌های دوآتشه هست دبستانش رو در یک مدرسه‌ی مذهبی مسیحی گذرانده. می‌گفت که این عزیزان روحانی دیگه هرچی دوست دارند به خورد این دانش‌آموزان می‌دهند. هیچ نظارتی از سوی دولت یا ایالت بر روی مطالبی که مدارس مذهبی در آمریکا تدریس می‌کنند وجود نداره. و تمامی دروس حتی ریاضی هم بر اساس مذهب نوشته شده... اینها مذهبی‌هاشون دیگه آخرش هستند. دوستم داشت در مورد ریاضی مذهبی! حرف می‌زد که من دیگه برای اینکه از خنده منفجر نشم و آبروریزی نشه صحبت رو عوض کردم. اولین چیزی که به‌خاطرم اومد این بود: "دو خط موازی -اگر خدا بخواهد- در بینهایت یکدیگر را قطع می‌کنند ! ! " مطمئنم این جمله رو می‌شه یه جایی توی کتاب‌هاشون پیدا کرد.

*****************************

این هم عکسی از خبرگزاری مهر.

سوال اینه که چرا ما باید توی یک نوشته‌ی ۷-۸ کلمه‌ای به زبان انگلیسی (و نه زبان عبری یا چینی) که در مورد مهمترین مساله‌ی کشور و دنیا است، و روی پارچه‌ای نوشته شده که قراره عزیزترین هم‌وطنانمون (جانبازان*) دست بگیرند و جلوی سفارت کشور انگلسیی زبانی به نام بریتانیا نشون بدهند باید دوتا غلط املایی داشته باشیم:
energy‌ اشتباها eenrgy نوشته شده و undeniable  هم اشتباها undiniable نوشته شده که دومی برای جوک ساختن هم مناسبه.

* واقعا فکر می‌کنم توی کشور ما خیلی در حق جانبازان ظلم می‌شه. یک جانباز - هر طور که فکر کنه و با هر عقیده‌ای که جنگیده باشه و هر عقیده‌ای که حالا داشته باشه - رنجی رو می‌کشه که من و شما و پدران و مادرانمون باید می‌کشیدیم اگر او پیشقدم نمی‌شد. حداقل احترامشان را نگه داریم. کاری که اینجا آمریکایی ها می‌کنند برای جانبازان جنگ‌هایی که یقین دارند اشتباه بوده، و ما برای جنگی که به تقدسش اعتقاد داریم نمی‌کنیم.
(البته استثنائا اگه اون عنصر اتاق ۲۰۸ رو جایی دیدید، فقتلوهُ حَیثُ وَجدتموهُ!  (یعنی همون‌جا حلالش کنید! ))

*****************************

برای اینکه یادی هم کرده باشیم از زحمات جناب دکتر رحیمی رییس سابق سازمان سنجش آموزش کشور:
نمونه‌ای از سوالات چهار‌گزینه‌ای که احتمالا از این به بعد در آزمون‌های ورودی مشاهده شود (مورد علاقه‌ی امین و امثالهنٌ) 

جای خالی زیر را پر کنید:
............. اوقات فراغت جوانان از واجبات است.
الف: کیک زرد پختن در
ب: غنی‌سازی
ج: سانتریفوژ
د: چرخه‌ی سوخت
ه: هیچکدام
د: هر دو !

************************************
فرهنگی:

روز اول فروردین ماه در دانشگاه هاروارد پای صحبت شهرام ناظری، خواننده‌ی زبردست موسیقی سنتی ایران نشستیم. ناظری سخن از تحجر در موسیقی سنتی گفت- دردی که سال‌هاست بدان می‌اندیشم- و از لَختی اساتید برای نوآوری. از اینکه غلامحسین بنان بدو پرخاش کرده که چرا حماسی می‌خواند، و از اینکه آمالش فراتر از 'خواندن' است، که بر آن بوده و است که زیر و بم‌ های خاک‌گرفته درخت سترگ ادبیات فارسی را جان تازه‌ای بخشد. گفت که از رملِ مسدسِ محذوفِ مولانا جلال‌الدین شروع کرده و تازگی به مکه‌ی حماسه‌ی فارسی، متقاربِ ابوالقاسمِ طوس رسیده. 
جدا از بیان شیوا و فصاحت و- به حق بیش از فصاحت- بلاغت، و سخنرانی فنی و تسلط بر آنچه که از آن سخن راند، چیزی که بیشتر نظر مرا جلب کرد شخصیت فروتن و مهربان خود استاد و پسرش حافظ بود. چه کنم که شخصیت انسان‌ها برایم هزاران‌بار مهم‌تر از هنرشان است...

(عکس از سلمان)

داستان آن آتش شنیده‌اید که شبی نیستانی می‌سوزاند:

... نی به آتش گفت کین آشوب چیست      مرتو را زین سوختن مطلوب چیست
    گـفـت آتـش بـی سـبـب نـفـروخـتــم       دعــوی بـی مـعـنـیـت را سـوخـتــم
    زان کـه مـی‌گـفـتی نی‌ام با صد نمود       هـم‌چنـان در بنـد خود بـودی که بود ...