حقیر در حال قدم زدن. خانمی با ظاهری موجه و موقر جلوی بنده را میگیرد.
خانمِ موجهِ موقر: سلام آقای محترم. من فرزندی دارم که دچار حملهی عصبی میشه، و برای مداواش احتیاج به کمک مالی دارم. ممکنه به من کمی کمک کنید؟
من:بله بله، اجازه بفرمایید ... [کیف پول رو از جیبم بیرون میآرم و داخل کیف پول را نگاه میکنم]. اِه، ببخشید،فکر کنم پول نقد همرام نیست.
خانمِ موجهِ موقر [در حالیکه به سرعت دستگاه کارتخوان بزرگی را از جیبش بیرون میآورد]: اشکالی نداره، کارت بکشید!!
من: @#$##@@#*$**#(@@))*(#()@
چندسال پیش منم یه شب یه دختری رو با یه خانوم کهن سال چادری که بنظر میومد حالش بده، جلو دانشگاه تهران دیدم وایسادن.
ظاهر کاملا موجه و بقولی دانشجویی ...
دختره یه ساعت گرفته بود دستش، هرکی رد میشد میگفت آقا لطفا این ساعتو از من بخرین...
خلاصه ظواهر اینجوری قلمداد میکرد که این دختره از بچه های دانشگاست و داره با فداکاری (فروختن ساعتش) یه کمکی به اون پیرزنه میکنه...
هیچی دیگه من فکر کردم قضیه جدیه، اون لحظه پول نداشتم بهش گفتم همینجا وایسا برم کارت بکشم برات پول بیارم.
تا رفتم اونور خیابون و برگشتم دیدم کلی آدم دیگه دورشون جمع شدن دارن پول میدن، منم 30 تومن یادمه بهشون دادم.
این گذشت تا یه چند مدت بعدش برای مشاوره رفته بودم دانشگاه شریف، کارم خورد به شب، برگشتنی درب جنوبی دانشگاه دیدم همونا بیرون دانشگاه وایسادن دارن همون فیلمو پیاده میکنن...
اونجا بود فهمیدم آی دل غافل که سرم کلاه رفت O_o!
تلفیقی از سنت و مدرنیته در گدایی عصر نوین