وجدان


توی جمعی بودم، یکی داشت بلند بلند خطابه ایراد می‌کرد که «من نمی‌دونم چطور ممکنه یکی بتونه یه آدم دیگه رو بکشه و جان یکی دیگه رو بگیره و چطور وجدان یک انسان ممکنه به چنین کار شنیعی رضایت بده»، و در حالی‌که رگ‌های گردنش بیرون زده بود و عرق از پیشانیش جاری بود در این باب مرثیه‌ها می‌سرود.


یکی از میون جمع که سرش پایین بود و مدتی ساکت نشسته بود انگار طاقت نیاورد و یه دفعه سرش رو آورد بالا و حرفش رو قطع کرد و بلند گفت: «تو تا حالا مگس کُشتی؟؟  مورچه زیر پات له شده؟؟  کباب گوسفندی خوردی؟؟  با چه استدلالی این کارها رو کردی و  وجدانت اذیت نشده؟ آدم‌ها برای کشتن آدم‌های دیگه شبیه همین استدلال‌ها رو می‌کنند.».


سکوت حکم‌فرما شد. سخنران پرانرژی در حالی‌که صورتش خیس عرق بود چند لحظه‌ای خیره نگاه کرد. انگار دنبال چیزی ‌می‌گشت که جواب بده، ولی ظاهرا پیدا نکرد. 



نظرات 3 + ارسال نظر
Omid سه‌شنبه 25 شهریور 1399 ساعت 10:11

یه چیزی بگم بی ربط ولی باحال:

من تو بچگی خیلی خونه مورچه خراب کردم، و تنها دلیلشم این بود که میخواستم ماشیناشونو پیدا کنم بردارم برا خودم :)

پی نوشت: پیدا نشد :(

هادی یکشنبه 23 شهریور 1399 ساعت 20:52

مطلب شما منو یاد یه مطلبی انداخت که تو قرآن درباره وجدان خوندم.تو سوره قیامت، وجدان همردیف روز قیامت آورده شده.(بهش میگن قیامت کوچک وجودی انسان)بعد دلیل آورده که چون انسان ذاتا دلش میخواد هرکاری بکنه و جلوش باز باشه منکر قیامت میشه و لازمه اش هم اینه که اول منکر قیامت کوچیک درون خودش بشه.اینه که کم کم وجدان خودش رو با دلیل توجیهی خفه میکنه.یعنی همون اندازه که یه انسان بی وجدانه به همون اندازه هم منکر معاده

Mileena یکشنبه 23 شهریور 1399 ساعت 13:30 http://mileena.blogsky.com

نمیتونستم پیدا کنه .. نه تنها کشتن .. برای هر کار بدی قبلش یه استدلال میاریم که کارمونو توجیه کنیم و وجدان رو آسوده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد