هوا سرد است...


محبت والدین و بزرگترها - پدر و مادر و خاله و دایی و عمو و عمه و غیره -  نه این‌که از روزی‌که چشم باز کرده‌ایم بوده، این گرما و محبتشان برایمان عادت شده است. فکر می‌کنیم دنیا همیشه، با این همه خورشید در آسمانِ زندگی‌مان، همین‌قدر گرم بوده، و خواهد بود.

آن‌وقت، وقتی پدری یا مادری یا دایی‌ای از دنیا می‌رود، دنیایمان به گونه‌ای غیرقابل انتظار ناگهان سرد می‌شود. سرمایی که قبلا هیچ‌وقت و هرگز تجربه‌اش نکرده بودیم. حتی تصور نمی‌کردیم که دنیا بتواند این‌قدر سرد شود. هر بزرگتری که می‌رود، خورشیدی از آسمان زندگی‌مان کم‌ می‌شود،‌ و دنیایمان کلی سردتر.

سالخوردگان آن‌قدر خورشید‌های زندگیشان یکی یکی بی‌فروغ شده‌اند که روزی دیگر طاقت این‌همه سرما را نمی‌‌آورند.


من همیشه فکر می‌کنم آدم‌های پیر از فرسودگی نمی‌میرند، از سرما می‌میرند.


نظرات 1 + ارسال نظر
علی آستانه داری پنج‌شنبه 3 مهر 1399 ساعت 16:25

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد