۱- حنا و دوستش زینب خونهی ما هستند. کلا برنامهشون اینه که ۵-۶ دقیقه باهم بازی میکنند، بعد ۵-۶ دقیقه با هم دعوا میکنند. و دوباره بازی و دوباره دعوا.
داشتند سر یک عروسک با هم دعوا میکردند. هردوشون میخواستن دقیقا همون عروسک را - که شاید زشتترین عروسک از بین ۵-۶ عروسکی بود که داشتند - بغل کنند...
نیم ساعت بعد برگشتم دیدم دارند سر لِگوها دعوا میکنند. عروسک قبلی که سرش دعوا بود یه گوشهای افتاده بود و کسی بهش توجهی نمیکرد…
یه ربع بعد برگشتم دوباره سر همون عروسک اول دعوا بود و اینبار لِگوها اطراف اتاق پخش بودند.
۲- فیلم مستند «مردانی که آمریکا را ساختند» رو میبینم. به نظر میاد کل تاریخ سر رقابت بوده. جالب اینکه مهم نیست رقابت سرِ چی، بلکه این خود رقابت است که مهمه. اول رقابت سر راه آهن آمریکاست، بعد رقابت سر پولدارترین آدم آمریکا، بعد سر برق مستقیم و متناوب، بعد سر این، بعد سر اون، و آخر سر رقابت بر سر اینکه کی بیشتر ثروتش رو وقف بکنه و بیشتر موزه و کتابخونه بزنه! کارنگی و راکِفِلِر و فورد و مورگان و غیره بعد از کلی زدن و کشتن و پول جمع کردن، یه دفعه همزمان شروع میکنن سر موسسات غیرانتفاعی و عامالمنفعه زدن رقابت کردن!
۳- به نظر میاد ژنی توی بدن انسان وجود داره که همش دوست داره انسان رو به رقابت سوق بده. احتمالا از اجداد ما به ارث رسیده و در تکامل نقش داشته. شاید در روزگارانی که منابع محدود بوده بهترین تاکتیک برای بقاء این بوده که بشر ببینه بقیه چهکار میکنه، به عقل دیگران (یا جمع) بیشتر از عقل خودش اعتماد بکنه، و سریع بره شروع بکنه اون کار رو کردن، و برای اینکه منابع بیشتری رو از آن خودش بکنه با بقیه رقابت بکنه و با هر وسیلهی موجود سعی بکنه که در رقابت پیروز بشه. ولی توی این دوره و زمانه این ژن هم،مثل خیلی ژنهای دیگه، احتمالا کاربرد زیادی نداره و میتونه حتی باعث دردسر و بدبختی بشه. مثلا اینکه انسان علاقه به زیادهروی در خوردن داره احتمالا در دورهای که منابع محدود بودند به بقاء نسل بشر کمک کرده، ولی همین تمایل امروز که حداقل در جوامع پیشرفته کسی از محدودیت منابع غدایی نمیمیره، باعث بیماریهای قلبی و مرگ زودرس میشه.
اگر واقعا این یک موضوعِ رقابت ژنتیکی باشه اونوقت برای همینه که توی بچهها خیلی بیشتر خودش رو نشون میده (واقعا توی بچهها بیشتر از بزرگترها خودش رو نشون میده؟). بخشیاز این که این «رقابتِ بر سر هیچ» توی بچههای خیلی بهتر دیده میشه اینه که بازهی زمانی رقابتها کوتاه است. یعنی ظرف یک ساعت موضوع رقابت چند بار عوض شده و این باعث میشه که پوچی رقابت و دعوا برای ما بزرگترها خیلی راحتتر قابل دیدن و حس کردن باشه. رقابتهای بزرگترها در بازههای زمانی خیلی طولانیتری رخ میده. سالها یا دهها سال یا یک عمر. برای همین خیلی به چشم نمیاد. ضمنا بزرگترها یادگرفتند که برای رقابتهاشون دلیلهای زیبا بتراشند و اسمهای زیبا بیافرینند. برای همین پوچی خیلی از این رقابتها شاید خیلی سختتر آشکار بشه.
رقابت توی مد و فشن، خرید و فروش آثار هنری، پولدار شدن، خارج رفتن، مشهور شدن، دانشمند شدن، رییسجمهور شدن، و غیره و غیره، چقدر اینها واقعا برای موضوعی مهم و بنیادی و یا مربوط به بقاء است، و چقدرش مثل رقابت بچهها سر عروسک و لگو فقط زاییدهی اون ژنِ تاریخ مصرف گذشتهی به ارث رسیده؟