بچه بالاخره خواب رفته. الان نیم ساعتی هست. من کنارش نشستم و دارم کار میکنم. هر چند دقیقه با ترس بهش نگاه میکنم که بیدار نشده باشه که اگر بیدار بشه دیگه باید بیاید جسد من رو جمع کنید ببرید. هر لحظه ممکنه بیدار بشه...
ولی همزمان با این ترس، یه امید زیبایی هم مثل شمع ته دل من سوسو میزنه . امید اینکه شاید دیدی یه دفعه یک ساعت دیگه هم خوابید، یا حتی دوساعت، یا حتی بیشتر...
اولین باره این دو تا حس رو با این عمق همزمان تجربه میکنم.
رجا واثق داشته باش دکتر.