خوف و رجا


بچه بالاخره خواب رفته. الان نیم ساعتی هست. من کنارش نشستم و دارم کار می‌کنم. هر چند دقیقه با ترس بهش نگاه می‌کنم که بیدار نشده باشه که اگر بیدار بشه دیگه باید بیاید جسد من رو جمع کنید ببرید. هر لحظه ممکنه بیدار بشه...


ولی هم‌زمان با این ترس، یه امید زیبایی هم مثل شمع ته دل من سو‌سو می‌زنه . امید این‌که شاید دیدی یه دفعه یک ساعت دیگه هم خوابید، یا حتی دوساعت، یا حتی بیشتر...


اولین باره این دو تا حس رو با این عمق هم‌زمان تجربه می‌کنم.

نظرات 1 + ارسال نظر
علی جمعه 15 آذر 1398 ساعت 03:10

رجا واثق داشته باش دکتر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد