دوهفته در ایران
همه چیز از همون لحظات اولی که پاتون به خاک مبارک ایران میخوره آغاز میشه. منظورم از همون لحظات اول همان چند ثانیه اول است...
***********************
***********************
فرودگاه بین المللی!
تسمه نقالهی ساکهای مسافرین در فرودگاه امام قفل میکنه!!! و مسوول مربوطه از مسافرین محترم تقاضا میکنه بپرند روی نقاله و ساکهاشون رو بردارند. جمعیت سرازیر میشوند روی نوار نقاله (توجه دارید که حالا به جای ایستادن و منتظ ساک شدند شما باید حرکت کنید تا ساکتون رو پیدا کنید) حالا تصور کنید جمعیت بالای سیصد نفر مسافر هواپیما روی حدود بیست متر نوار نقاله!! صدای بد و بیراه از همه جا شنیده میشه. پیرزنی پای چپش تا زانو توی حاشیهی کنار نوار نقاله فرو میره. صدای فریاد .....
از کرامات این فرودگاه بین المللی هرچه گفته شود کم گفته شده...
***********************
***********************
چند روز بعد
خودپرداز بانک تجارت:
با همشیره مکرمه در حال قدم زدن در پیاده رو هستید که همشیره تصمیم میگیرند مقداری پول از عابربانک بانک بسیار محترم تجارت دریافت کنند. کارت را وارد دستگاه خودپرداز میکنند و شماره رمز را وارد میکنند و ماشین مقدار پول را میپرسد و سروصداهایی که نشان دهنده شمرده شدن پول از داخل ماشین است شنیده میشود. تا اینجا همه چیز بسیار عادی و hightech است که ناگهان دربِ کوچک قسمتی که پول را میپردازد برای کسری از ثانیه باز میشود و اسکناس ها با سرعت باورنکردنی به بیرون پرتاب میشوند. عکس العمل سریع خواهرتان بخشی از اسکناس را در هوا میگیرد و شما بدو بدو بقیه پولها را که حالا روی زمین پخش شده و با نسیم دلنشین صبحگاهی از اینور پیاده رو به آنور پیاده رو میروند جمع آوری میکنید.
احتمالا حتی با احتساب ٣-۴ دقیقه دنبال اسکناس ها دویدن استفاده از عابر بانک از توی صف ایستادن کمی سریعتر باشد که با این احتساب استفاده از عابربانک حتما توصیه میشود.
از عزیزان بانک تجارت استدعا داریم اولا چاشنی شلیک پول را کمتر کنند (لازم نیست حتما پول به سمت صورت مشتری عزیز شما پرتاب شود) و ثانیا اگر در قسمت خروج از پول یک صفحه افقی یا نسبتا افقی (یا حداقل غیر عمودی) قرار داده شود ممکن است مشتری را در گرفتن پولهای پرتاب شده قبل پخش شدن در کل پیاده رو کمک نماید. با تشکر فراوان
***********************
***********************
سمفونی بوق:
علاقه مندان به هنر اصیل ایرانی
هر روز از ساعت ٧ صبح لغایت ١٠:٣٠ بعداز ظهر
مکان: میدان شهید باهنر (و احتمالا تمامی میدانهای شهر)
بهترین جا برای شنیدن سمفونی با کیفیت بالا:هرجایی از دور میدان تا وسط میدان یا حتی خیابانهای کناری
بشتابید و از سمفونی بسیار متنوع و زیبایی که در بردارنده ی سلیقه ی خودروسازهای داخلی و رانندگان محترم است لذت ببرید.
علاقه شهروندان به قانون (تصویر بزرگتر)
***********************
***********************
اداره گذرنامه= اروپا
کارهای اداره گذرنامه (بزنم به تخته) بسیار منظم هست. اولا که سیستم به صورت شبکه است و شما کارهای گذرنامه را در هرجایی از ایران میتونید انجام بدهید. تهیهی مدارک و در خواست کمتر از ١ ساعت طول میکشه و گذرنامه بین یک هفته و حداکثر ده روز به دست شما خواهد رسید. اگر عجله داشته باشید (نظر به اینکه در ایران هیچ غیر ممکنی وجود نداره) میتونید از خانم یا آقای محترمی که مدارک شما رو تحویل میگیره بخواهید که کار شما رو تسریع کنه. برای تسریع هم روند قانونی وجود داره و یک نامهی تسریع وجود داره که میشه برای گذرنامه اضافه کرد. شما دو روز بعد در حالی که به سمت اداره حرکت کردهاید تا گذرنامهتون رو دریافت کنید تلفنی از مامانتون دریافت میکنید که پستچی گذرنامه رو برده در خونه. از شدت شعف از اینکه حس میکنید در ناف اروپا هستید فریادی از تحسین سر میدهید.
********************
********************
دانشگاه شریف= بورکینافاسو
برای انجام پارهای از کارهای اداری روز چهارشنبه به دانشگاه شریف مراجعه میکنید. اتاق شمارهی XXX که شما باهاش کار دارید در حال رنگ شدن است! و شما به اتاق شمارهی YYY هدایت میشوید. بعد از یک ربع توی صف ایستادن به خاطر کثرت مراجعین:
خانم مسوول اتاق شمارهی YYY با لحنی عادی: رنگ زدن اتاق XXX قرار بوده دوهفته قبل تموم بشه ولی هنوز تموم نشده. اگه ممکنه شنبه ی آینده تشریف بیارید.
شما: خانم محترم من کلی از راه دور اومدم و متاسفانه امشب پرواز خارجی دارم و شنبه اینجا نیستم.
خانم محترم در حالیکه نگاهش به صفحهی کامپیوترشون هست: اشکالی نداره آقا. هرکدوم از اعضای خانوادهتون هم بیان ما کارتون رو راه میاندازیم
شما: آخه خانواده من تهران زندگی نمیکنند. ضمنا من باید این کار رو امروز راه بندازم. من اصلا برنامهام رو کامل عوض کردم که این کار رو بکنم. اگه الان انجام نشه میره تا یک سال دیگه ....
خانم محترم با عصبانیت: ببین آقای محترم شما مثل اینکه اصلا نمیخواهی با ما همکاری کنی ها !!@!!! ! !ً$$ #! !!!
فک پایین شما تا روی زانوتون می رسه....
دردسرتون ندم کار شما به دلیل *طول کشیدن رنگ آمیزی اتاق که قرار بوده دو هفته پیش تموم بشه* و نشده نهایتا انجام نمی شه.
***********************
***********************
طبیعت یزد (تصویر بزرگتر)
******************
******************
******************
چراغهای تهران که از پنجرهی هواپیما دیده بشه، اونم بعد از شش سال،دلآدم یهو هُری میریزه پایین. یکی اون تهتههای دلت هی آیهی یاس میخونه که:خوشاومدی به کشور درب و داغونت، حالااگه کیفت رو توی فرودگاه زدند چیکارمیخوای بکنی؟ اگه تو فرودگاه الکی گرفتنت چی؟ اگه کارهای اداریت راهنیفتاد چی؟ اگه اعصابت تا حد مرگ از رانندگی ملت توی خیابونها خرد شد چی؟
فاصلهی دیدن چراغهای تهران تا رسیدن به فرودگاه امام خمینی که ٣٠- ۴٠ کیلومتری خارج تهران ساخته شده شاید ده دقیقه طول بکشه...
وقتی چرخهای هواپیما به زمین می خوره، ولی، یک حس جدید و پررنگ میاد کنار همهی اون دلهرهها. یک آرامش و حس تعلق و ثبات که توی شش سال قبل هرگز نداشتی. حس سبزی از اینکه توی خونه خودت هستی. حس اینکه وارد جایی شدی که میتونی برای "همیشه" با آرامش بمونی، تا آخـــــــــــــــــــــــر دنیا:
اینجا "خونه" است...
اونی که داشت ته دلت آیه یاس می خوند همینطور داره لیست سناریوهای بدبختی ممکن رو قرائت میکنه. ولی حس خوبِ جدید اینقدر خوبه که دیگه اون صدای یاس آمیز رو کمتر میشنوی. حسِ بدیعِ آرامش پلکهات رو سنگین میکنه و حالا دوست داری چشمهات رو ببندی و برای اولین بار بعد از سالها بخوابی. یک خواب واقعی، و سرشار از آرامش توی سرزمینی که بهش احساس تعلق میکنی، و حس می کنی اون هم مثل یک مادربه تو احساس تعلق می کنه.
ایران حتی بعد از شش سال هنوز همون ایران قشنگ و سرسبزه. ایرانی که بعد از سالها هیچ احساس غربتی باهاش نمیکنی. انگار همین دیروز بود که رفتی. همهی دلهرههات چند دقیقه بعد تموم هستند. توی خیابونهاش راحت رانندگی میکنی (و صد البته فراموش نمیکنی که علاوه بر یک پا روی گازو یک پا روی کلاچ، یک انگشتت هم همیشه روی بوق باشه!)، میری بازار خرید می کنی، با راننده تاکسی چک و چونه میزنی، با راننده اتوبوس رفیق میشی و میری جای کمک شوفر میشینی چایی میخوری، سوار توپولوف و فوکر میشی (که وقت نشستن روی باند دو سه تا چکیده میخوره) و .... و هیچ حس بدی نمیکنی. توی خیابونها قدم میزنی و بین مردم گُم میشی و باهاشون زندگی میکنی و راه میری و گپ میزنی و میخندی و تحلیل میکنی و تاسف میخوری و چایی میخوری و سلام زورکی میکنی و دوباره یاد میگیری احوال هفت جد ملت رو بپرسی و دید و بازدید بری وکارت سوخت ماشینت رو گم نکنی و ... و یک بار هم به یاد آمریکا نمیافتی.
خیلی چیزهایی که فکر میکردی اعصابت رو خرد و خمیر کنند فقط لبخند به لبانت مینشونند: چوپان پیر و سیهچردهای که گلهی گوسفندی رو از جادهای عبور میده و تو آرامشش رو تحسین میکنی. با خودت میگی زندگی می تونه اینقدر ساده و آروم باشه ...
همزیستی مسالمت آمیز انسان و گوسفند! (تصویر بزرگتر)
شهرها مرتبتر شدهاند و مردم به نظر پولدارتر: ماشینهای مدل بالای داخلی و خارجی خیلی زیادند. نصف مغازههای قدیمی (کتابفروشی اقبال، سبزی فروشی سرکوچه، و ... ) حالا موبایل فروشی شدهاند. استفاده از کارت اعتباری رواج زیادی پیدا کرده و بسیاری از مغازه ها قبولش می کنند.
ملت همینطور که به هم SMS می زنند. هر جا بری- توی تاکسی یا تو صف کله پاچه - پشت سر هم داره صدای رسیدن SMS میاد. کلی کافیشاپ باکلاس با منوهای رنگارنگ باز شده که کافه لاته و اسپرسو دیگه garbage ترین قهوهای هست که توشون پیدا میشه. و کلی رستوران ایرانی و خارجی و مردمی که - حداقل ظاهرا - کلی شادترند.