بحر صفا در صفا

 

امان از دست این سنجاب‌ها<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

بعد از ظهر یکی از همون روزهای خوب که اول صبحش به دلیل دقت بیش از حد هم خونه‌ای محترمون با سقوط یک کارتونٍ کولر گازی (خوشبختانه یا بدبختانه خود کولرٍ 50 کیلویی داخلش نبود)  روی سرتون شروع شده٬ بعد توی میل‌باکستون چند تا email بسیار بسیار امیدوار کننده براتون رسیده٬ و حالا هم بر خلاف پیش بینی هوا که قرار بوده آفتابی باشه داره برف میاد٬ بهترین کاری که می‌شه کرد اینه که یک لیوان چایی داغ داغ برای خودتون بریزید و جلوی پنجره‌های قدی، روی مبل راحتی لم بدید، و هبوطِ با طُمانینه‌ی دونه‌های ریز و درشت برف رو نگاه کنید که قراره٬ برای نیم روزی شاید٬ دنیا رو براتون کمی به ظاهر سفیدتر کنند. اگر طبقه‌ی دوم یا سوم ساختمان باشید و جلوی ساختمانتون کلی درخت باشه٬ و شما چُرت‌آلود هم باشید٬ هربار که چشمتون رو باز می‌کنید٬ یکی دوسانتی‌متری بر ارتفاع برف روی شاخه‌ها افزوده شده.

 

در میون تموم آرامشی که بیرون وجود داره٬ حرکت سریع یه سنجاب کوچولو که از یکی از درخت‌ها بالا می‌ره توجه شما را جلب می‌کنه. اینجا اصولا توی زمستون سنجاب منجاب خبری نیست. شما هم احتمالا حداقل دو سه هفته‌ای می‌شه که ندیدیشون. از قد و قواره‌اش می‌تونید حدس بزنید که باید یه بچه سنجاب باشه. یه بچه سنجابی که هنوز خواب زمستونیش نگرفته (یا احتمالا مامانش اینقدر براش قصه خونده که خودش رو خواب برده۱). بچه سنجاببسیار با احتیاط از تنه‌ی درختی که روی شاخه‌هاش دیگه حالا پنج شش سانتی‌متری برف نشسته بالا میاد. بعد روی یکی از شاخه‌ها می‌ایسته٬ اطرافش رو زیرچشمی برانداز می‌کنه و وقتی که خیالش راحت می‌شه که خطری نیست چند قدمی به راست و بعد چند قدمی به چپ برمی‌داره و ناگهان مثل موشکی که چاشنیش رو زده باشند٬ شروع می‌کنه از این طرف دویدن به اون‌طرف و چنان برف‌های نشسته روی شاخه‌ها رو به این طرف و اون طرف می‌پاشونه که برای چند لحظه بین ذرات پراکنده شده برف گمش می‌کنید. حرکات دویدنی و عرضی٬ خیلی زود جاشون رو عوض می‌کنند با ورجه وورجه و بالا پایین پریدن و از این شاخه به اون شاخه پریدن. درست مثل ژیمناستی که در حال تمرینه: از این شاخه برو بالا از اون یکی بیا پایین از این یکی بپر روی اون شاخه۲ ...

 

یکی دوبار هم روی شاخه‌های نازک تعادلش رو از دست می‌ده و میافته روی شاخه‌ی پایینی و نشون می‌ده که واقعا بچه است. فرضیه دوستتون اینه که مامان بچه سنجاب (یا خاله لالی!) اینقدر به این بچه‌اش بکن نکن گفته که حالا که به خواب زمستونی فرو رفته دیگه این بچه داره دق دلی تمام بهار و تابستون رو در میاره. جالبه که بیرون توی برف‌ها، غیر از این سنجاب، یک پرنده هم پر نمی‌زنه.

 

حرکات آکروباتیک سنجاب اینقدر ماهرانه انجام می‌شوند که تمام حواس شما را به خودشون جلب می‌کنند. یکی دوتا چرخش 360 درجه کم‌کم شما رو به خنده می‌اندازه. سرعت و پیچیدگی حرکات همینطور بیشتر می‌شه. دیگه وقتی کار به  "دارحلقه"  و  "آفتاب-بالانس-- مهتاب- بالانس"  برسه٬ هیچ چیز نمی‌تونه جلودار انفجار خنده‌تون باشه...

 

دوستتون که از صدای بلند خنده‌ی شما اومده ببینه چه خبره٬ با شُمای لوله شده مواجه می‌شه که از شدت خنده دست‌هاتون رو روی دلتون گذاشتید و قاه قاه خنده بهتون مجال حتی یک کلمه حرف زدن هم نمی‌ده. با دست به بیرون اشاره می‌کنید. سنجاب خانم که دیگه آمپر چسبونده اینقدر حرکاتش سریع شده که دنبال کردنش به سختی ممکنه۳.  چند لحظه‌ی بعد دوستتون هم از شدت خنده روی زمین ولو شده، و نفس نفس زنان فریاد می‌زنه:

"Ha ha ha ,  Oh my, …. Oh hhhh , I can’t believe this , ouuuuhh ha ha ha.  I can’t believe how funny this creature is, oh my god , ohhhh ha ha ha ha ha, oh my god … "

 

امان از دست این سنجاب‌ها!

 

 

 

توضیحات:

 

۱- نمی‌دونم آدم چرا تا وقتی بچه‌است وقتی همه ملت می‌خوابند می‌خواد بیدار باشه٬ بعد وقتی ملت همه بیدار می‌شوند٬ اونوقت خوابش می‌گیره

۲- یکی از دوستان یادآوری کردند که واقعا جای عمو جغد شاخ‌دار خالی!!

۳- دوستان ایرانی احتمال دادند که احتمال مصرف قرص x منتفی نیست. 

 

 *********************

 *********************

 *********************

 

 

الکیات:

 

گفته شده است که روزی اتابک ابی‌بکر بن سعد زنگی* از سعدی می‌پرسد بهترین غزل فارسی چیست. سعدی در جواب غزلی از مولانا جلال الدین را می خواند که با بیت زیر تمام می‌شود:


"آمد موج الست کشتی قالب ببست
باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست"

 

این آهنگ ** هم برای سورپرایز!!

 

این شعرهای حضرت مولانا جلال الدین واقعا انسان را به وجد می‌آورد.

 

 

 توضیحات:

 

* حضرت اتابک همان هستند که فارس از برکت آی‌کیوی ایشان و به سبب فرستادن هدیه به مغول از حمله‌ی لشگر جناب تموچین در امان ماند. ابو محمد مصلح ابن عبدالله (همان حاج آقا سعدی خودمان) که در تمام عمرش به جز برای رضای خدا شعری نگفته٬ بوستانش را به جضرت اتابک تقدیم می‌کند. بوستان آن‌قدر خوش قدم است که در همان سال اتابک فوت می‌کند. سال بعد سعدی گلستان را به پایان می‌رساند٬ و چون سعد بن اتابک (آقازاده‌ی حاکم قبلی) بر سر کار بوده٬ به ناچار گلستان به آقازاده تقدیم می‌شود. چند خطی از دیباچه‌ی گلستان در باب اخلاص!

"هنوز از گل بستان بقیّتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد و تمام آنگهشود به حقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاه جهان پناه٬ سایه کردگار و پرتولطف پروردگار٬ ذخرزمان٬ کهفامان٬ المؤیدُ من السماء٬ المنصورُ علی الاعداء٬ عضدُالدولةِ القاهرةِ٬سراجُ الملةِ الباهرةِ٬جمالُ الانامِ مفخرُ الاسلام سعدُ بن الاتابکِ الاعظم شاهنشاه المعظم مولیملوک العرب و العجم٬ سلطان البر و البحر٬ وارث ملک سلیمان مظفر الدین ابیبکر بن سعد بن زنگی ادام الله اقبالَهما و ضاعَفَ جَلالَهما وَ جعَل الیکلِّ خیر مآلهما و ..."

** به خوانندگی بهزاد، آن زمانی‌که که هنوز در ایران بود، و شش-هشتم می‌خواند...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد