سه پاره‌یِ ماهِ مه

۱- پلیس‌ در آمریکا

پلیس‌ها و نظامیان آمریکایی علاوه بر اینکه از نظر ظاهر بسیار مرتب و منظم‌اند، برای خودشان (و صد البته برای سایرین) ابهت و جلال و جبروتی دارند. حداقل ‌آن‌که هیکل‌شان از متوسط هیکل مردم بزرگتر و ورزیده‌تر است، و برای همین هم که شده مردم اساسی ازشان حساب می‌برند۱. بالطبع این مهم، یکی از مزایای داشتن ارتش و پلیس حرفه‌ای است، در مقایسه با پلیس و ارتشی که بیشتر اعضایش سربازهای وظیفه باشند.
یادم می‌آید یک‌بار در ایران یکی از این پلیس‌های راهنمایی رانندگی که خیلی هم لاغر و نحیف بود برای یک پراید سوت زد. راننده‌ی پراید همان‌جا وسط خیابان چنان محکم روی ترمز زد که صدای کشیده‌شدن تایرهای خودرو بر زمین سر رهگذران را بسویش چرخاند، و من با خودم گفتم: بابا! چقدر احترام به قانون! 
خوشحالی من زیاد دوام نیاورد و در کمتر از یک چشم به هم زدن راننده‌ی محترم پراید با یک عدد قفل فرمان۲ در حالیکه با فریاد به قبر پدر و مادرِ پلیس بخت برگشته ادای احترام می‌کرد از ماشین پیاده شد و ...
پلیس بیچاره هم پا به فرار ! (که به نظر من بهترین کاری بود که می‌توانست در آن موقعیت انجام دهد).

در آمریکا تقریبا تمام واحدهای پلیس مجهز به دوربین‌های فیلم‌برداری و میکروفون هستند و رفتار و مکالمه‌ی پلیس و فرد مورد سوال را ضبط می‌کنند. اصولا برای یک جریمه‌ی بسیار عادی (مثل سرعت غیرمجاز) شما حق اعتراض دارید و می‌توانید در دادگاهی که با حضور ماموری که شما را جریمه کرده تشکیل می‌شود از حق خود دفاع کنید.  مجازات یک‌ تخلف بسیار جدی است  و هم‌چنین برای همیشه در پرونده‌ی فرد ثبت می‌شود (که این قسمت دوم بسی دردناک‌تر از قسمت اول است!) . اصولا در آمریکا جریمه‌ی مادی یک تخلف به پلیس، کوچکترین اثر سوء آن تخلف در زندگی فرد است. وقتی یک جریمه‌ی سرعت (که می‌تواند تا چندصد دلار باشد) در پرونده‌ی شما ثبت شد، بیمه‌ی خودروی شما برای چندین سال بعد به میزان قابل توجهی بالا می‌رود و اگر دو دفعه‌ی دیگر در مدت سه‌سال جریمه شوید گواهی‌نامه‌ی شما برای چندماهی معلق می‌شود که حق رانندگی را نخواهید داشت. اگر به خاطر رانندگی تحت تاثیر الکل یا مواد مخدر (DUI=Driving Under the Influence) دستگیر شوید که تا آخر عمر برای بسیاری از امورات اجتماعی (نظیر استخدام، خروج از کشور، رانندگی) با مشکلات و موانع فراوان روبرو خواهید شد. 

اگر به شبکه‌ی تلویزیونی جذاب court TV دسترسی دارید، مطالب بسیار مفیدی در رابطه‌ با قوانین پلیس، سیستم قضایی و اجرای قانون در ایالات متحده خواهید آموخت.

پانوشت ها:
۱. یکی از بزرگترین تهدید‌هایی که اینجا می‌توان کرد اینست که : به پلیس تلفن می‌کنم ها !!!
۲. در روایات است که از یه بابایی می‌پرسند از قفل فرمونت راضی هستی. میگه  آره، فقط سر پیچ‌ها یه کمی اذیت می‌کنه!!

*************************
*************************

۲- آمریکایی‌ها و رضا

فرض کنید که مشمول یک فیض اجباری شده‌اید و برای شرکت در یک همایش کوچک به بالتیمور (در ایالت مریلند) سفر کرده‌اید. برحسب اتفاق شما تنها دانشجوی جمع می‌باشیدو بقیه شرکت‌کنندگان همه اساتید با سابقه‌اند.  متاسفانه در طول همایش به دلیل خستگی مفرط تقریبا تماما در خواب به سر می‌برید (تا جایی‌که یک‌بار یکی از اساتید شما رو بیدار می‌کند و به شما می‌گوید که واقعا برایش اصلا مساله‌ای نیست که سر شما روی او افتاده ولی شما خودتان ممکن است گردن‌درد بگیرید!). در پایان جلسه که عشاق علم مشغول مباحثه در علوم معقول و منقول هستند فرصتی بسیار طلایی است که کمال استفاده از میوه‌ها‌ و شیرینی‌ها برده شود. نظر به اینکه استحباب خوردن میوه به صورت ایستاده محل اشکال است،‌ بهتر هست که یک صندلی هم از سالن کنفرانس بیرون بیاورید و یاعلی!

همان‌طور که مشغول به خوردن هستید یکی از اساتیدی که در همایش حضور دارد و اتفاقا درجه‌دار نظامی است و خیلی هم نظامی‌است از کنار شما رد می‌شود. (خیلی نظامی یعنی ستاره‌هایش آن‌قدر زیاد هستند که به سختی بر روی سرشانه‌اش جا می‌شوند).  جناب سرهنگ، همان‌طور که خاص رفتار خوب اجتماعی آمریکایی‌هاست، جلو می‌آید و می‌پرسد:

- سلام، فکر کنم ما همدیگر رو قبلا ملاقات نکردیم
- اوووومم اوم  اوووومم مممم   
و در همون حال با اشاره به سرتیپ می‌فهمانید که یک سیب درسته توی دهنتان است. سرتیپ هم با اشاره به شما می‌فهماند که با آرامش میوه را بخورید. شما ممکن است کلی مرام بگذارید و سیب را زود قورت بدهید و با یکی‌ دوتا مشت روی قفسه‌ی سینه بفرستیدش پایین.

جناب سرلشگر دستش رو جلو می‌آورد و خودش را با لهجه‌ی غلیط جنوب آمریکایی معرفی می‌کند:
- مک‌فارلند،... گوردون مک‌فارلند

شما با استفاده‌ از قضیه‌ی "غضنفر-جیمزباند" اصلا نباید کم بیاورید (لهجه‌ی غلیط فراموش نشود):
- رضا،... محمد رضا

جناب سرهنگ کلی از شنیدن اسم شما هیجان زده می‌شود و می‌پرسد:
- اهل ایران هستی رضا؟
- بله. از کجا فهمیدید؟
- هاهاها! من یک دوست ایرانی داشتم که اسمش رضا بود،
- اِه‌ه‌ه، چه جالب! (این رو مثل منگل‌ها می‌گویید)
- نه! جالبیش اینه که اسم پدرش عبدالرضا بود... و اسم بچه‌هاش علی‌رضا و احمدرضا !

در این لحظه بهترین کار این است که ‌کمی تعجب کنید که سرتیپ خوشحال شود و زودتر دنبال کار و بارش برود، تا شما هم به بقیه‌ی میوه‌ها برسید.

نتیجه‌گیری اخلاقی ۱:
اسم رضا - که مختص ایرانی‌هاست - برای خیلی از آمریکایی‌ها اسم آشنایی است.  

نتیجه‌گیری اخلاقی ۲:
اگر احیانا کنفرانسی چیزی رفتید به غیر از چرت زدن و خوردن میوه، بد نیست کمی هم گوش کنید ببینید ملت راجع به چی صحبت می‌کنند. یا حداقل با چندنفر آشنا بشوید که شاید بعدا به دردتان بخورند.

*************************
*************************

۳- بهار بوستون

بالاخره بهار - هر چند خیلی دیر - به بوستون رسید. این هم عکسی از شکوفه‌های بوستونی که امروز گرفتم:


نزد ایرانیان مقرر بوده که روز سوم ماه اردیبهشت را جشن می‌گرفته‌اند و آن‌را جشن اردیبهشتگان می‌نامیدند (از دهخدا به نقل از جهانگیری). حاج آقا بیرونی (همان ابوریحان خودمان) در آثار الباقیه ذیل نام اردیبهشت می‌آورد:
"اردیبهشت ماه"، الیوم الثالث منه و هو "روز اردیبهشت‌ ماه عید" یسمی اردیبهشتکان لاتفاق الاسمین !!!! 
جالب آن‌که که قلب گافِ اردیبهشتگان به کاف هم از قلم نیفتاده!

همیشه اردیبهشتی باشید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد