متولد ماه اردیبهشت


 

*****************************

 

محضر همشیره‌ی گرامی حاجیه‌خانم بی‌بی‌ نسرین‌السادات بانو


سلامٌ  و عَلیکُنّ ایَتُها الاختنا و رحمه الله و نعماته و رحماته‌ و برکاتُهُ جمیعاً علیکُنّ.

مرسوله‌ی برقیه‌ی۱ شما زیارت، و چشم ما منور به رویت خط مزور و نثر مسجع و طبع ملون شما گردید. اگر از حال اینجانب پرسیده باشید (که نپرسیده بودید عجالتا) الحمد و لله نفسی می آید و می رود و ملالی نیست جز دوری شما و غم غربت و حُزن فِراق و عَدَم فراغ و بُعد اصْدقاء و قلت وقت و کثرت امورات و ضِیق ایام

بیت: هر دم از عمر می رود نفسی                چون نگه می کنم نمانده بسی

 

باری، گِله کرده بودید از مکدّرات زمانه و ملال خاطر از سیاسیون و اجتماعیون که ارض و سماء سیاه بینید این ایام در ارض پارس. دریغم آمد که چند خطی ننبشتم در این مجال.

در باب حکام که عقل ناقص و ذهن جاهل ما هرچه غوص ‌می‌‌کند همی‌درنیابد که این سیاسیون شب با چه فکرتی کله بر بالش می نهند و صبح که قصد دیوان می کنند چه در مخیله‌شان می‌گذرد.  مدتی است لیلاً و نهارا این اخبار مملکت بخوانم از چپ و راست و هنوز در کف باشم که این مملکت چگونه همی‌دَوامد۲. عنقریب است که جسما و روحا و قلبا یقین کنم که این مملکت امام زمان بایستی باشد وگرنه که نتوانست پاییدی به آنی

 

مصرع: تو آنی که آنی توانی جهانی ته استکانی تپانی۳

 

ولکن در هر حال و الْمِنِّه، شماراست خاطر این دیار عزیز شمُرید که گذشتگان چنین کرده اند و ماراست که این امانت به اَحسن الوجْه به عهد رسانیم که مملکت اگر چونان سِجْن سکندر به نظر رسد همچنان عزیز است.

 

بیت: دلم از دهشت زندان سکندر بگرفت     رخت بگذارم و تا ملک سلیمان بدوم۴

 

و من شاید۴.۵ که این صحبت در باب حکام کوتاه کنم، وَ اِلٌا ناگزیر شوم که سالیانی در سجن گذرانم که چندان باب طبع و مرادف مذاق این حضرت نباشد.

 

باری فرموده بودید که کی قصد رجعت دارم. حضور انورتان عرض شود که چنان بوده که از روز نخست که پا بر این ارض نهاده‌ام مجموع فکرت و ذکرت حقیر این بوده که روزنی یافته و آهنگ رجعت کنم. ولی یَد روزگار اجازت نداده و ما را در این مکتب زمین‌گیر کرده. پس چنین ادامه دهم و با اوستاذ و اطرافیان بساط مباحثه و مذاکره براه انداخته‌ام که اگر حضرت حق توفیقی داد چند صباحی در وطن گذرانم که در خبر است که "الوطن کالموطن".

 

دیگر فرموده بودید که عالم و آدم ید به ید همدیگر داده‌اند و به مبارکی سَر اخوی اینجانب زیر آب می کنند. این اخوی ما را اکرام و مشایدت و مشایعت بر همگی بس لازم باشد که ایشان را حق بزرگیست بر گردن ما.  پس چون ایشان بر این امرخیر الحاح همی‌کنند، هرچند جن و انس مخالف همی‌باشند، شما راست که خاطرشان آزرده نساخته و یدشان بگیرید تا انشاء الله و المنه بسر منزلت مقصود برسند والله علیم. و دیگر آنکه اگر از دست حقیر کاری برآید من راضی نباشم که بشری سر بر زمین گذارد برای نوم الا آنکه مرا خبر کند به اسب و چاپار و مراسلات برقیه و کذالک.

 

و بر ما خبر آورده اند که آن برقیجاتی که شما اندر آن شغل داشتید شما را صاحب‌الامر کرده‌اند در دیوانی. که خبری بود بس نیکو که سزاوار قامت رعنا و فکرت اعلا و منزلت والا و سخن شیوای شما بسی بیش از این باشد، و لکن اکثر الناس لا یعلمون. پس شماراست که با زیردستان به مراعات رفتار کنید و بر آنان خشم نگیرید و اگر جوانان خام عملی به اشتباه کردند آنان را به بزرگواری خود ببخشایید، بخصوص رجال متاهل که من همی‌دانم در منزل چه می‌کشند و سزاوار باشد که مغضوب حضرت عالی دیگر نشوند در سرِ کار: اینگونه بوده و هست زندگی ما در این دیار که چند رفیق شفیق اختیار کرده‌ایم از ملل مختلفه که از آن جمله چندتایی در تَاهّل باشند. و چنان است که این مسکینان از صبح علی الطلوع  که پا بر مکتب گذارند دهان به شکوه گشایند و گریستن همی‌‌ آغاز کنند و صیحه زنند و جامه درند و هزاران بار آرزوی مرگ کنند بی‌وقفه. پس دل ما را سخت بر ایشان به رحم آید و ساعتی بنشینم و سخن‌شان شنوم و دلداری‌شان دهم که در روایت است "اَلْدِلْداریُ الْمومنُ احسن من خمسینِ الفٍ "۵. و این کارِ هر یوم ما بیده۶. پس شماراست همانگونه که نسوان را نیکو می دارید رجال را نیز نکو دارید و تبعیض و تشخیص و تمییز و تفصیل قائل نشوید بینشان والله اعلم بالصواب.

 

و من این مختصر، موجز کنم بدین‌جا و عذر خواهم از حضور حضرت اجل که سرتان بدرد آوردم بدین سخنان، که تنها غرضْ عرضِ ادب بود به ساحَت گرامی و لاغیر.

 

پس ما را دعای فراوان فرمایید در نوافل مرتبه‌ی یومیه و ذکر نیمه شب و اعمال متواتر لیالی مکرمه که ما را چندان توفیق بدینان نباشد در غربت، هرچند قبلا هم نبوده در قربت. از قول من به ابوی واخوی و دیگر اُختُنا و و سایر دوستان و خویشان سلام مخصوص برسانده دیده بوسی فرمایید.

 

الارادتمند، محمدرضا،

بتاریخ دُیّم شهر جمادی الاخری، سنه‌ی تسع و ثلاثمانیه و عشر و ستین.
بوسطون، قریه‌ی کمبریج

 

 

   پانوشت‌ها:

۱  Email

۲ دوام آورد

۳ این مصرع در اصل برای حضرت حق سروده شده. ولی به تازگی مصادیق دیگری هم پیدا کرده.

۴ در اینکه "بدوم" بجای "بروم" آمده حکمتی است ولیکن بیشتر مردم از آن غافلند. ضمنا بعضی وقت ها فرصت "رخت بربستن" نیست پس باید "رخت بگذارید".

۴.۵ شایسته است

۵ "دلداری دادن به مومن ثوابش از سی هزار برتر است." به یاد معلمین دانشمند، فداکار و همیشه در صحنه‌ی آمادگی دفاعی و کلمات قصارشان : " قدرت انفجار آبگرمکن گازی چهل برابر است!" (چهل برابر چی؟؟!!!)

۶ بیده= بوده. واو قلب به یاع (عین از ته حلق) شده که نمونه ای از نثرخیلی معاصر است.

 

*****************************

 

اینجا آخر ترم هم داره نزدیک می‌شه و بشدت کارها زیاد شده. برای انجمن دانشجویان ایرانی دانشگاه (PSA) هفته‌ی گذشته شب شعر مشترکی با دانشجویان یونانی و فرانسوی داشتیم که وقت خیلی زیادی گرفت و در نهایت هم به خاطر مشکلات لجستیکی آن‌طور که باید و شاید از آب در نیامد. مشکل بیشتر از همه این بود که عزیزان یونانی هم تو مایه‌های خودمون همه چیز را سمبَل می‌کنند. فرانسوی‌ها هم که بوق بودند! ولی در مجموع از اینکه قدری شعر فارسی خوانده شد خاطر ما بسی مسرور گشت. فردای اون روز Internatioal Fair بود که هر کشوری برای معرفی فرهنگ (basically فقط غذا) یک میز داره و از این حرف‌ها. چلوکباب ایرانی PSA هم با 50% ضرر به فروش رفت (چون خداییش خیلی خوب استقبال کردند بچه‌های ما هم  جوگیر شدند ارزون فروختند این شد که کلی ضرر کردیم). هفته‌ی بعد هم انتخابات انجمن دانشجویان ایرانیست که ما یک نسخه‌ی انتخابات on-line رو روش داریم کار می‌کنیم ... بالاخره که 7-24 زندگیمون شده از این کارها. دوتا course خفن! بعلاوه‌ی research هم بعنوان side-order بهش اضافه کنید... فعلا تا حداقل دوهفته‌ای اوضاع اینگونه بوده و "البته چنین خواهد بود"!

 

*****************************

این جناب کویتی‌پور اگر هر از چندگاهی هوس نمی‌کرد یکهویی یه نوار بده بیرون می‌تونست خواننده‌ی خیلی خوبی از آب در بیاد. این هم آهنگ "غریبانه" از آلبوم غریبانه‌ی یک به مناسبت release شدن آلبوم غریبانه‌ی دو!

غریبانه (1.6 MB)

 

*****************************

هوا اینجا چنان خوب شده که آدم یک دقیقه‌ هم توی office بند نمی‌شه. داشتم پیش خودم فکر می‌کردم چقدر خوبه که هوای بوستون نصف بیشتر سال اونقدر سرد یا گرمه که نمی‌تونی پات رو از office بگذاری بیرون. وگرنه که تحقیق محقیق رو هوا بود در کل سال، مثل این روزها! 

من طبق سنت سالانه برم به مادرم تلفن کنم یادآوری کنم که امروز چه روز مهمّیه!

فعلا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد