تابستان هم تمام شد!
به یاد اولین موضوع انشای هر سال تحصیلی : تابستان خود را چگونه گذراندید...
خیلی از چیزهایی که توی ایران باعث عصبانیت مردم میشه (و باعث میشه که اونها بعضی وقتها خدای ناکرده به مقامات دولتی و کشوری و لشگری و بهخصوص خانوادههاشون حرفهای ناشایست بزنند!) اینجا گاهی انسان رو "انگشتِ حیرت به دهان" میگذاره.
هفتهی پیش (شاید هم ماه پیش) laptop نو و گران قیمت جورج که پیش امیت بود رو از توی کشوی میزش که قفل بوده توی آفیسش که اون هم درش قفل بوده دزدیده بودند. امیت هم بلند شد رفت دفتر پلیس. اون ها هم بهش ده دوازدهتا فرم دادند که پر کنه. بالاخره آخرش به امیت گفته بودند که خیلی خوب you are all set برو خونهتون!! امیت هم پرسیده بوده که خوب حالا laptop من چی میشه و من باید چهکار کنم. آقای پلیس هم خندیده و گفته سالی ۶۰ تا laptop تو این دانشگاه دزدیده میشه، همون کاری رو بکن که بقیه میکنن !!!!! حتی یک سر نیومدند office امیت رو ببینند!
دوماهه که خیابان اصلی بوستون برای تعویض روکش اسفالت، نصفه کار میکنه (یعنی عوض ۴ تا line، دو تا داره) و دیگه نگم چه بلبشویی اینجا بپا شده. این شرکت پیمانکار هم انگار نه انگار که بابا این خیابون شاهرگ بوستونه. کارگرهاش ساعت ۹-۱۰ در حالیکه دارند خمیازه میکشند و یک لیوان چاییِ au bon pain دستشونه میاند و هنوز عقربه ساعت ۵ بعد از ظهر رو نزده، یا علی همگی خونه و لالا! خدا نکنه که جمعه هم باشه که دیگه حدود ساعت سه بعدازظهر همه چیز تعطیل! آخر هفته که دیگه بماند. این رانندهی شاتل ما (شاتل فضایی نه، همین مینیبوس دانشگاه) میگه که اینها حقوقشون رو ساعتی میگیرند برای همین هم هرچی میتونند طولش میدهند. حالا این هیچی، چیزی که اعصاب آدم رو خرد میکنه اینه که یک نفر هم صداش در نمیاد. من هم کلی مسیرم دور شده، آخرش فکر کنم خودم باید آستینهام رو بالا بزنم برم شهرداری فرم اعتراض پر کنم. آخه آدم روش هم نمیشه، یکی بیاد بگه تو سر پیازی ته پیازی، این بوستون یک میلیون جمعیت داره صدای یکیشون در نیومده حالا توی دانشجوی international فرم پر کردی به کار شهرداری اعتراض کنی! چی بگه آدم. تو ایران اگه کارگرها سه شیفت هم کار میکردند باز هزار تا بهونه بود که کار رو طولش میدهند و blah blah ...
این استاد عزیز ما ترم بعد من رو کرده TA (Teaching Assistance)I. خدا بگم چیکارش نکنه. حالا اگه میگفت پول ندارم میگفتی خوب چارهای نیست، آدم از این حرصش میگیره که میگه من دارم هر ترم اینهمه پول برمیگردونم company ولی چون تو رو خیلی دوست دارم (!) میخوام تجربه کسب کنی! (کلی هم تازه میخواد منت هم سر من بگذاره که این TA رو انداخته گردن من. مدام میگه سه نفر دیگه هم میخواستند بگیرند ولی من گفتم برای فلانی رزروش کردم- شانس رو میبینید به خدا ! ) شدم TA یک first year graduate course. هفتهای ۳ تا تک ساعت teaching و ۴ تا ۶ ساعت office hour. بعلاوهی lab. دانشجویان عزیز هم ۳۰ تاشون از navy تشریف میارند (دریادلان نیروی دریایی ارتش: قد سه متر، وزن ۲۰۰ کیلو ، آیکیو صفر) همه هم دیگه خوب نظامی. بالاخره که اگه داییتون رو آخر ترم دست و پا بسته توی خلیج گوانتانامو پیدا کردید بدونید که با دانشجوهاش نساخته. این Areti خانوم که ترم پیش TA این درس بوده میگه اینها بعضی وقتها استاد رو "فرمانده" صدا میزنند! داشتم فکر میکردم کلمهی "فرمانده" برای استادهای دانشگاه برازندهتر از "استاد"ه. (برای استادهای بد!)
...
دیگه اینکه چند هفتهی گذشته در خدمت دوست خوبم علیرضا بودم که از ایران برای یک دوره کوتاه آمده بود. کلی باهاش یزدی حرف زدم، داشت لهجهی شیرینمون یادم میرفتها. (علیرضا یه تا سلام!)
دانشجوهای جدید هم کمکم دارند میرسند. یادم میاد سال اول دانشگاه شریف، هرکس من رو میدید اولین چیزی که میپرسید این بود که 'سال اولی هستی؟' من بالاخره از یکیشون پرسیدم بابا آخه مگه من چه فرقی با این همه آدم دیگه دارم که همه میفهمند من سال اولی هستم؟ اون جواب داد: سال اولیها رو از راه رفتنشون هم میشه شناخت! اون وقت که نفهمیدم یعنی چه، ولی حالا میفهمم که واقعا سال اولیها رو از روی راه رفتنشون هم میشه شناخت.
امسال من Mentor (راهنمای) یک آقا پسرِ گل مالزیایی هستم و یک آقاپسرِ گل تگزاسی (همشهری رییس جمهور!) (این mentorship فقط برای رضای خداست!)
فرهنگ مَرهنگ هم خبری نبود این یکی دو هفته. خانهای روی آب (بهمن فرمانآرا) و فرش باد رو دیدم. خودمونیم چقدر بازیکردن ایرانیها بده. ما ایرانیها حرف برای گفتن زیاد داریم ولی بلد نیستیم حرف بزنیم. این غربیون حرف برای گفتن ندارند ولی مثل بلبل میتونند حرف بزنند (مثلا بازی بازیگران فیلمِ بدون فیلمنامهای مثل war of the worlds رو ببینید و با گریههای مصنوعی فیلم بوتیک مقایسه کنید (که منرو مجبور کرد از شدت خجالت جلوی چشمهام رو بگیرم). آخه مگه گریه کردن چقدر سخته؟ من یادمه خواهر کوچیکم حتی وقتی میخواست ما رو فیلم کنه چنان گریهای میکرد و اشکی میریخت که آدم دلش کباب میشد)
روز بسیار بسیار مهم پدر هم به همهی پدرهای حال و آینده مبارک
(خیلی جالبه همیشه روز مادر به مادرهای آینده هم تبریک گفته میشه ولی هیچوقت روز پدر به پدرهای آینده تبریک گفته نمیشه. واقعا که در حق مردها همه جور discrimination روا میکنند ... )
من امشب داری خیلی حرص میخورم. بهتر دیگه ننویسم...