...
باز من و هق هق دلگیر شب
دفـتری از مثنوی و تاب و تـــب
باز مـن و غصهی تنهایــیــــــم
بغض گـلوگــــــیر شبانگـاهیم
باز من و ثـانــیهها در عبــــــور
باز شکست مــن و مرگ غرور
...
امشب تنهای تنهای تنهای تنهام. شاید تا ۲-۳ دقیقهی دیگه که امیت هم از راهرو بره بیرون هیچکس توی این ساختمون نباشه. این یعنی، تو شعاع یک کیلومتری من هیچ کس نیست. حتی دریغ از یه صدای ماشین توی خیابون.
یه کمی شعر نوشتم. یه خورده فکر کردم. یه فنجان چایی... تنهایی خیلی هم بد نیست.
یه کمی هم به گذشته فکر کردم، گذشتهی دور دور
به یاد تنهایی بعدازظهرهای پاییز
تاریکی آسمون، ابرهای دلگیر، صدای باد لای پنجره، درختهای خشک
به یاد شمردن دقیقهها تا 'مامان برگرده خونه...'
انتظار و انتظار
ایستادن پشت پنجره و خیره خیره نگاه کردن به در خونه
و صدای جیغ "مامان آمد..."
به یاد آدمهایی که حالا دیگه پاییزی هستند، باورش سخته،
به یاد بیرنگی برگهای درختهایی که روزگاری - نه خیلی دور - غوغا میکردند
به یاد صدای خش خش برگها زیر پای مردم
سوز بیرحم باد
به یاد راه خونه تا مدرسه
به یاد مشق شب، امتحان ثلث اول
به یاد زنگ تفریح، آقای مدیر، تاریخ، تعلیمات دینی، علوم تجربی، فارسی ...
به یاد آدامس بادکنکی، لواشک، بستنی زمستونی، آدامس فوتبالی
به یاد مداد شمشیرنشان، جوهر پاک کن، مدادتراش، لیوان تاشو، "بچه با مداد اتود مشق ننویس ! "، به یاد کتاب خوب، انار، هرچه که بیند دیده... ژاله و گل، کوکب خانم، دهقان فداکار، پترس، روباه و زاغ، یکی از کاجها بخود لرزید ...، باز باران با ترانه، حسنک کجایی، میرفتم از شهر به روستایی...
به یاد آبگوشت ): ، ماکارونی (: ، قرمه سبزی، |:
به یاد مهدی که صبحانه ماست و شکر میخورد، ناهار ماست و آبگوشت! و شام ماست و تخم مرغ...
به یاد تیشرت پرسپولیس، راکت بدمینتون، کلاس شنا، مسابقهی دو، مجلهی اطلاعات ورزشی، زنگ ورزش، بارفیکس، دراز و نشست ، ...
روزنامه دیواری، گروه سرود، مسابقهی کتابخوانی، نیمکتهای مدرسه...
به یاد همهی شیطونیها، خرابکاریها، شیشه شکستنها، گوش به حرف نکردنها، جیغ زدنها
به یاد سرماخوردگی توی زمستان، مطب آقای دکتر، آمپول، قرص جوشان، شربت سرفه،
به یاد مراسم صبحگاه، آقای ناظم، به یاد پنجشنبه "روز کمک به جبهه". به یاد قلکهای شکل تانک و نارنجک،
به یاد پسر همسایه که توی جبهه شیمیایی شد،
و من آنقدر کوچک بودم که نمیدونستم شیمیایی شدن یعنی چه،
و به یاد همهی آدمهایی که پسر همسایه رو فراموش کردند، خیلی زود
و به یاد زن تنهای همسایه که یقین دارم هنوزم که هنوزه هر هفته میره سر خاک پسرش، ساعتها زار زار گریه میکنه و "دفتری از مثنوی و تاب و تب" ...
به یاد موشک باران، خاموشی، صدای ضد هوایی، مارش نظامی...
و به یاد آدم ها
به یاد دوستهایی که بهاری رفتند... ابوذر، امیر، ...چقدر دلم واستون تنگ شده، و چقدر جاتون خالیه...
به یاد اونهایی که پاییزی رفتند، باز هم سخت بود،
و من و شما و آدمهای دور و برمون که صد سال بعد این موقع، هیچکدوممون دیگه نیستیم.
به یاد گریستن. کاش میشد بازهم گریه کنم، کسی یادشه من آخرین بار کی گریه کردم؟ ده سال پیش؟ بیست سال پیش؟
بهرحال
به یاد همهی خوبیها، سختیها خوشیها غمها شادیها
به یاد همهی دوستهای مهربونی که قلبشون زمستون سرد رو هم گرم میکرد
و به یاد زمانی که گذشت...
ببخشید، قرار نبود اینطوری بنویسم، ولی شد دیگه...