بهار

سلام

خواب دیگه سال نو هستشو دیگه همه دنبال خوشی و هیچکی هم یادی از مای بیچاره نمیکنه. خوشبختانه تعطیلات بهاری دانشگاه ما منطبق بر تعطیلات نوروزی هست. لذا ما هم اینجا تعطیلیم (البته نه یک ماه، یه هفته) همین الان داشتم با عادل صحبت می‌کردیم صحبت این بود که توی ایران یه ماه همه‌ی زندگی می‌خوابه و هیچ اتفاقی نمی‌افته .... بگذریم

کم کم داره نتایج پذیرش بچه‌ها هم میاد و برای آمریکایی‌ها که تازه اول هفت‌خوان هستش. امشب می‌خواستم حالا که قراره بیاید خارج یه تعدادی ‌تون یه چند تا نکته‌ی مهم را تذکر بدم حالا بالاخره تجربه هستش دیگه ...

یکی در مورد امتحان هستش. خوب بالاخره همه‌ی ما عمری امتحان دادیم و دیگه متخصص شدیم ولی خوب توی دیار غربت باید یه کمی حواستونو جمع کنید که بعضی اتفاق‌های ناگوار نیفته دیگه. صحنه‌ای رو مجسم کنید که سر جلسه‌ی امتحان نشستید و ۲ ساعت از ۳ ساعت وقت امتحان گذشته. سوال ۱ و ۲ را بالاخره یه چیزایی نوشتید ولی نصفه نیمه و قصد دارید بعد از حل سوال آخر برگرید و اونا رو تکمیل کنید. نگاهتون که به سوال آخر میفته خشکتون می‌زنه! همون چیزی که شب قبل هیچ‌چی ازش نفهمیدید و فردا صبحش می‌خواستید از دوستاتون بپرسید و طبق معمول صبح پیش خودتون گفتید "بابا این‌همه چیز گفته این استاد حالا نمیاد از این یه ذره که خوب هم درس نداده سوال بده" و باز هم طبق معمول استاد عزیز دقیقا از همین قسمت سوال داند (منظورم از طبق معمول، طبق معمول ۲۰ سال گذشته است). هیچی دیگه یه کمی احساس می‌کنید هوا گرم شده، یه کمی یقه‌تون رو جابه جا می‌کنید و یه کمی با احساس گناه به خودتون فکر می‌کنید... حالا چه می‌شود کرد . خوب باید دست به کار شد . خوشبختانه امتحان جزوه بازه. جزوه را بر میدارید و شروع می‌کنید ورق زدن. ورق‌های رنگ و وارنگ ، چند تاش با خودکار قرمز چند تا با خودکار مشکی چند صفحه با مداد ( اون روزی که خودکارتون رو گم کرده بودید) خوب اینا برای اوایل ترم هست. به وسط‌های جزوه که می‌رسید دیگه بیشتر کپی‌های جزوه‌ی دوست کره‌ایتون که خیلی خوش‌خط و مرتب می‌نویسه، دوباره چند صفحه را خودتون نوشتید، چندتایی رو هم که روتون نشده از هیجین بگیرید از کیلی گرفتید که بد خطه ولی می‌شه خوندش. دیگه آخرای جزوه یه ۳۰ صفحه پشت سرهم کپی از جزوه‌ی مک هست. ولی اون جلسه‌ی کذایی رو خوشبختانه خودتون بودید... یاعلی دست به کار می‌شید. سوال رو می‌خونید و شروع می‌کنید به دنبال قرائن گشتن. فرض و حکم و شکل و صورت سوال رو هم دوباره می‌نویسید که نکنه استاد تحت تاثیر قرار بگیره ، خدا رو چه دیدی...

یادتون میاد که اون روز صبح سر کلاس چقدر خواب آلود بودید. خط‌های کج و معوج و جملات ناکامل. خلاصه همه رو پیش می‌رید تا به رابطه‌ی نهایی می‌رسید. اینجاست که دیگه منفجر می‌شید: کسر رابطه‌ی نهاییتون مخرج نداره! یعنی رابطه‌ مخرج داشته ولی احتمالا چون شما خواب بودید، یا ندیدش ، یا اینکه یکی اشتباهی به جای یکی از جمله‌های صورت کسر نوشتیدش، شاید هم یه جای دیگه‌ی جزوس.

بالاخره دیگه می‌فهمید که هیچ راهی ندارید جز اینکه به معلومات دبیرستانیتون متوسل بشید (یادم میاد دکتر نقد آبادی می‌گفت شما چرا دوست دارید مساله‌ی زیبای کانتینیوم رو با روش بچه‌های دبستانی حل کنی! می‌گم این استادا مارو درک نمی‌کنن ) هیچی دیگه دست به کار می شید (حالا اینا همش مقدمه بود بقیشو بخونید) دو صفحه‌ رو پر از فرمول می‌کنید و صفحات پاسخ‌نامتون تموم شده، ترجیح می‌دید که وقتتون را برای گرفتن برگه‌ی اضافه‌ی هدر ندید. همون جا زیر صفحه‌ی آخر اضافه می‌کنید: ادامه در پشت صفحه‌ی ۵ سمت راست بالا. ولی نکته اینجاست که این جمله رو فارسی نوشتید!! سریع می‌رید صفحه‌ی ۵ اینقدر سریع دارید کارها رو انجام می‌دید که اصلا نمی‌فهمید چکار می‌کنید. بالای صفحه‌ی ۵ هم توضیحات رو به همون نحو تا پایین صفحه‌ی ۵ و بعدش پشت صفحه‌ی ۶ تا پایین صفحه ....

دیگه استاد بالای سرتونه و برگه را باید بهش بدید. خوشحال از کشفیاتی که سر امتحان کردید سرتون رو بالا می‌گیرید و با یه لبخند معنی دار به استاد می‌فهمونید که امتحان خیلی ساده‌ای بود...

آقا (داد بزنید) نکنید از این کارا  ها! بابا اینا زبون آدمیزاد بلد نیستند. نمره رو که بهتون نمی‌دن هیچی کلی مضحکه‌ی عام و خاص هم می‌شید. حالا سه ساعت هم براش توضیح بدی که چی به فارسی نوشتی، کلی آدم باحالی باشه نصف نمره‌ رو بهت می‌ده.... توصیه‌های ایمنیه شوخی نمی‌کنم. البته اینا برای من پیش نیومده یکی از بچه‌های دوستام بوده براش پیش اومده. خوب طفلک تازه اومده بود ۵-۶ ماه بود خیلی خوب عادت نداشت به اینجا دیگه.

حالا امروز گفتم چند تا نکته‌ی مهم بگم که اونایی که دارن میاد بالاخره از تجارب ارزنده‌ی ما بهره‌مند بشوند. یه نکته‌ی مهم دیگه این که خوب می‌دونید اینا سگ و گربه‌هاشون رو خیلی دوست دارند. خوب بالطبع عزیزان بیزینس هم که اینو می‌دونند در صدد عرضه‌ی محصولات مورد علاقه‌ی این دسته هستند (چپاول!) . اینه که بیشتر سوپرمارکت‌های بزرگ یه قسمت خیلی بزرگ داره که مخصوص حیوانات هست (یعنی مخصوص غذای حیوانات) و خوب خیلی هم شبیه‌ بقیه‌ی بخش‌های فروشگاه هستش ولی بالاش نوشته که این قسمت غذای حیوانات رو می‌فروشند. روی جعبه‌هاش هم اکثرا یه تصویر مثلا پرنده یا گربه یا خرس هست که نشون می‌ده این غذا برای چه حیوونی هست (همون چیزی که شما را متعجب می‌کرد) و مقداری هم اطلاعات غذایی هست که چقدر کالری داره و از این جور حرفا. خوب همین‌جوری که گفتم توی فروشگاه‌ها این بخش خیلی شبیه‌ بخش‌های دیگه هستش و خوب برای اونایی که تازه اومدن ممکنه که دقت نکنند و خوب برند داخل این قسمت البته این هیچ اشکالی نداره. این افراد ممکنه که حتی بعضی از این مواد غذایی رو ازش خوششون بیاد و حتی برش دارند که البته این هم اشکالی نداره. خوب برای این قبیل آدم‌ها شکل روی بسته خیلی خوشمزه هست و این آدم‌ها یه کمی هم متعجب می‌شند که چرا روی جعبه‌ی این غذای خوشمزه مثلا عکس گربه کشیده شده. روی جعبه نشون داده شده که این مواد غذایی رو توی شیر که بریزید چه چیز خوشمزه‌ای می‌شه. البته اگه این عزیزان یه کمی دقت کنند بالای جعبه نوشته که این غذا برای گربه هست ولی خوب اوایل بچه‌ها حس و حالشو ندارند که اینا رو بخونند.

هیچی دیگه بعد این بسته‌ی قشنگ و رنگ و وارنگ رو قاطی بقیه‌ی خرید‌ها می‌برید نزد کشی‌یر محترم و اون هم نگاه خوبی به شما می‌کنه (چون احتمالا فکر می‌کنه شما انسان محترمی هستید که به حیوانات علاقه دارید ) و تا این مرحله هم هنوز هیچ اشکالی وجود نداره. بعد میاید آپارتمانتون و در چند روز آینده چند بار هم از این غذا که خوب واقعا هم خوشمزه‌ هست مزمزه می‌کنید تا اینجا هم اشکالی نداره چون این غذا ها باید طوری باشند که به انسان ضرر نرسونند... مشکل اون‌وقتی پیش میاد که یه مهمون عزیز براتون می‌رسه و می‌خواهید خیلی خیلی تحویلش بگیرید و شما متاسفانه هنوز به راز عکس گربه‌ی روی بسته پی‌نبردید ........ چند لحظه‌ی بعد .... 

یه وقت فکر نکنید اینا برای من پیش اومده‌ها. نه اینا رو بچه‌ها میان برای من تعریف می‌کنند من هم چون می‌خوام شماها استفاده کنید اینا رو می‌نویسم.

 

بگذریم...

نمی‌خوام در مورد سال گذشته (امیدوارم این چند روز آخر هم به خیر بگذره) صحبت کنم. فقط آرزو می‌کنم دیگه مملکت ما دیگه چنین سالی رو تجربه نکنه. امیدوارم سال جدید سال موفقیت و تعالی برای همه‌ی انسان‌ها باشه. آدم ها یه کمی بیشتر همدیگه رو دوست بدارند. کمتر همدیگه رو بکشند. نمی‌دونم این ۵۰-۶۰ سال زندگی اینقدر برای آدما زجر آوره که هر روز باید به جون هم بیفتند؟؟ واقعا که. خوب همه آدمیم همه احساس داریم. نمی‌دونم ولی فکر می‌کنم میشه بهتر هم بود، یه کمی کوتاه اومد، دنیا رو قشنگ تر کرد و با آدم ها راحت زندگی کرد. اینا رو بیشتر برای خودم می‌نویسم... بیاییم برای یک روز قشنگ خودمون و دنیامون رو بسازیم: همان روزی که هر انسان با انسان دیگر برادریست، قفل افسانه‌ایست و قلب برای زندگی کافیست...

...

 بهترین بهار زندگیتان را داشته باشید.

محمدرضا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد