سلام
یه روز صبح از خواب که پا میشید و به ساعت نگاه میکنید میفهمید که ساعت سه دقیقه به یازده است. یه کم به دیوار خیره خیره نگاه میکنید و یه محاسبهی سر انگشتی میکنید که از اینجا که آپارتمان منه تا کمپس ۱۵ دقیقه راهه تازه اگه بدوم هم ۷-۸ دقیقه میشه بنابراین طبق اصل کاژالیتی قاعدتا کلاس ساعت ۹.۵ صبح رو که ساعت ۱۱ تموم میشه بازهم از دست دادهام. یه لعنتی به در و دیوار میفرستید (اینجا به غیر از در و دیوار، متاسفانه چیز (یا شخص ) دیگری وجود نداره که بهش بد وبیراه بگید- قدر ایران رو بدونید) آخه از ترم پیش قسم خورده بودید همهی کلاسها رو برید. حالا بازهم شده عین ترم قبل . به یاد شب امتحان ترم قبل میافتید که ۱۰۰ دلار نذر مسجد کردید که درس رو پاس کنید ... ای دنیا
در یخچال رو که وا میکنید تازه میفهمید که مثل ۴-۵ قبل هیچ چیزی برای خوردن به جز یه شیشهی سس مایونز و یه پاکت هویج وجود نداره. باز هم یه بد وبیراه ( از اون بد و بیراه قشنگی که فرنگیها به کار میبرند) به زمین و زمون میدید ... واقعا هم هیچکس مقصر نیست یه کمی تقصیر تنبلی هستش دیگه...
خوب تصمیم میگیرید که یه دوش بگیرید و راه بیفتید که به امید خدا به کلاس بعدی حداقل برسید. جلوی آینه که وای میستید میبینید که ای بابا! این موها بعد از ۸-۹ ماه اساسی بلند شدند به طوریکه به سختی چشمهاتون رو توی آینه میبینید. (این نکته واقعا تعجب داره که میشه با چشمها اونور موها رو دید ولی نمیشه چشمها رو توی آینه از زیر موها تشخیص داد!) یه فکری و ... ناگهان یه ایدهای ! : امروز میرم سلمونی ! توی دلتون به ایدهی قشنگتون آفرین میگید. ولی سلمونی ساعت ۴ میبنده و شما یه کلاس دیگه هم دارید... خب حالا این دفعه هم میشه این کلاس دومی را تعطیل کرد. تمرینا رو هم که این دوست هندیتون تر و تمیز مینویسه. اینقدر هم بچهی گلیه که حاضره خودش براتون کپ بزنه (یادم میاد یه بار این آرایشگاه خوابگاه طرشت سه رو بسیجیهای دانشگاه بهش گیر داده بودند که شنیدیم کپ میزنی ! بالاخره این کپ با اون کپ فرق داره) خوب پس تصویب شد. تمرینا رو میدید هندیه و بزن بریم سلمونی ....
با تیپ خیلی جنتل منانه (اینو باید سرهم بخونید) میروید توی سلمونی (عینک دودی فراموش نشه ) از رفتار دختری که توی پله ها میره کنار تا شما رد بشید میفهمید که واقعا یه جنتلمن واقعی شدید. همه چیز بر وفق مراده تا نوبت شما میرسه! روی صندلی که میشینید آقاهه که اونم موهاش مثل شماست (حداقل شما فکر میکنید که موهاش شبیه شماست) و حتی بیشتر از شما فکر میکنه آدم خوش تیپی هست خیلی مودبانه ازتون میپرسه :How do you want your hair cut? یه مکثی میکنید و یه لبخند ملایم. اما توی ذهنتون غوغای دیگری برپاست . این اولین باریه که میاید سلمونی و خوب میخواهید بگید موهاتون رو کوتاه کنه. برای کوتاه کردن ۱۰-۱۲ فعل بلدید (shorten, thin out, cut, trim,....) ولی پروردگارا کدومش رو باید اینجا به کار ببرم (گفتم برید زبان بخونید گوش نکردید دیگه) یادتون میاد که یکیش برای کوتاه کردن پشم بز هستش یکی دیگشو اینا فقط برای جمع و جور کردن پشمهای دم سگشون به کار میبرند. یکی دیگش فقط برای تر و تمیز کردن برگ درختاست و یکیش هم اینقدر قدیمی شده که آخرین بار شکسپیر توی یکی از نمایشنامههاش استفاده کرده. یکیش هم اونیه که توی سلمونی ملت ازش استفاده میکنند ... ولی خدایا کدومشه. هنوز لبخند بر لبانتان جاریست . اگه آی کیوی خوبی داشته باشید به یک آلترناتیو دیگه فکر میکنید : چرا از فعل استفاده کنم . آها ایدهی خوبیه سریع در ادامهی لبخندتون میگید : not too short sir جناب سر فوری ازتون میپرسه خوب دفعهی قبل کی سلمونی بودید. یادتون میاد که دوستانتون گفته بودند این خیلی کوتاه اصلاح میکنه . بنابراین یه محاسبهی سرانگشتی میکنید و میگید ۲ هفته ( دو هفته ضربدر ضریبی که دوستانتون بهتون گفتند = وضعیتی که دوست دارید - شما ۸ ماه پیش سلمونی بودهاید) جناب سلمان (اسم فاعل سلمونی چیه؟) دست به کار میشوند و شما خوشحال از اینکه از امروز دیگه میتونید احساس مرتب بودن هم در کنار خوشتیپی بکنید.
عقربهی بزرگ ساعت هنوز ۹۰ درجه را کامل نکرده که به خودتون میاد. جناب سلمان () داره با براشش سر و صورتتون رو تمیز میکنه. و با حرکاتش به شما میفهمونه که کارش تمومه. یه نگاه به آینه میاندازید و از دیدن انعکاس نور چراغ بالای سرتون روی پوست سرتون که حالا به خوبی واضح است در جا خوشکتون میزنه! سلمان به غرور به خصوصی به شما نگاه میکنه و میپرسه که شما کاملا اقناع شده اید . تنها چیزی که به زبونتون میاد اینه که بگید خیلی ممنون و زودتر از اون جهنم دره بزنید بیرون. جناب سلمان شما را تا نزدیک در بدرقه میکنه : جایی که باید کردیت کاردتون رو بزنید. لبخندی حاکی از رضایت هم بر لبانشه. شما هنوز کاملا مبهوتید. جلوی دستگاه کارد خون با یه فونت درشت نوشته شده : به علت تکس ما ترجیح میدهیم انعام شما با کردیت کارد نباشد. جمله ی قشنگیه! حالا باید به خاطر جنایتی که این آقا کرده بهش انعام هم بدید. زشته! همه دارند نگاه میکنند. دستتون رو توی جیبتون میکنید و دو دلار هم میندازید توی سبد کنار دستگاه. یه لبخند ملیح به حاج آقا میزنید و میاید بیرون...
حالا یک هفته هست که به استادتون گفتید به شدت سرما خورید. حالا دیگه یه کمی موها بلند شدهاند . با خودتون میگید که این هفته دیگه باید کم کم برم دانشگاه ...
اینجا آرایشگاهها واقعا افتضاحند. اگه بگید براتون مدل سرخپوستی بزنه چنان سرتون رو در میاره که عقاب بزرگ (ریس قبیلهی ساکاچوبو) هم نمیتونه تشخیص بده که شما مادرزادی سرخپوست نبودید . ولی اگه بگید آقا مثل بچه ی آدم سر ما رو کوتاه کن ....
ما ایشالا برای اسپرینگ برک میریم نیو یورک. اینجا هم ملت نیویورک بقیهی آمریکایی ها رو آدم حساب نمیکنن. (مثل ما یزدیها که ...)
عقیل آقا جون اینقدر این جلیلی مارو اذیت نکن. این شماره اتاقتو بهش بده دیگه. هنوز اون صحنهای که داشتی از طبقهی چهارم میانداختیش پایین یادمه . خوب دیگه از بچهی کردستان چه انتظار میتوان داشت؟ جعفرآباد اوضاع آرومه؟ (عقیل میگفت وقتی دوتا روستا طرفهای جعفرآباد دعواشون میشه با تانک و خمپارههایی که از زمون جنگ بلند کردند میافتند به جون هم). جلیلی، آقای دکتر چطورند؟ میسازی باهاشون یا نه؟