داستان کودکان


من اعتقاد دارم این داستان‌های کودکان - حتی قدیمی‌هاش که تازه نسبت به جدید‌ترها خیلی هم ملایم به حساب میان- بعضی‌هاش خیلی ترس‌ناک و استرس‌آور هستند و صحنه‌های - به قول فرنگی‌ها - گرافیک دارند. مثلا‌ همین داستان بزبزقندی را ببینید. داستان اینه‌ که وقتی بزبز قندی (مادر بزغاله‌ها) برای تهیه‌ی غذا میره بیرون، یک آقا گرگه‌یِ ترسناکِ بدجنس میاد در خونه، و بعد با دروغ وکلک بچه‌ها رو فریب می‌ده و وارد خونه می‌شه و دوتاشون رو قورت می‌ده. بعد بزبزقندی که از ماجرا باخبر می‌شه میره شکم گرگه را پاره می‌کنه و بزغاله‌ها رو نجات می‌ده. خداوکیلی  این داستان واقعا برا بچه‌ی دو سه ساله شبا کابوس نمیاره؟ من تو یه جمعی اینو پرسیدم و اولش همه گفتن: «نه بــــابــــــا!،‌ بـــــــــی‌خــــــیــــــال شـــــــو!!». تا این‌که چند لحظه بعد کم‌کم اعتراف‌ها شروع شد و معلوم شد که تعدادی واقعا کوچیک که بودند از این داستان می‌ترسیدند.


حالا اصلن مگه مشکلی داره داستان این‌قدر پیچیدگی و خِشانت نداشته باشه؟ آخه بچه‌ی دوسه ساله مگه این‌همه هیجان لازم داره. من با الهام از داستان بزبزقندی یه داستان جدید درست کردم که توی اون بزبزقندی میره برای بزغاله‌ها غذا تهیه کنه و بزغاله‌ها هم وقتی مامانشون نیست با اسباب‌بازی‌هاشون بازی می‌کنند. بعدش بزبزقندی برمی‌گرده خونه و می‌شینن غذاشون رو دور هم می‌خورن. هیچ خبری هم از گرگ و کلک و دریدن شکم و اینا نیست. خوب اینم داستانه دیگه. میگید هیجان نداره؟ فقط همین امشب هشت بارِ تموم برای حنا تعریفش کردم. با کلی آب و تاب. آخر بار هشتم باز گفت «بابا یه بار دیگه می‌گی؟؟» که من دیگه از کوره در رفتم.  ولی نکته این‌که هشت بار تموم براش تعریف کردم و هنوز حوصله‌اش سر نرفته بود. حالا واقعا لازمه گرگ بدجنس تبه‌کار بیاد بزغاله‌ها رو بدزده ببره بخوردشون که بعد لازم بشه بزبزقندی بیاد شکم گرگ رو پاره کنه! اصلن تصور کنید چقدر صحنه‌ی خِشانت‌آمیز داره این داستان!




نظرات 4 + ارسال نظر
Hassan Jahan یکشنبه 11 آذر 1397 ساعت 12:14

سلام و عرض ادب

اولا داستان اورجینال یه رده بندی سنی داره که شاید برای کودک ۲ ساله مناسب نباشه

ثانیا حکمتی هم پشت این ترس هست و اون اینه که وقتی پدر مادر خونه نبودند بچه درب رو روی کسی باز نکنه

a. t یکشنبه 22 مهر 1397 ساعت 08:24

سلام
اگه داستان ترسناک باشه بچه هوس نمی کنه تا ۸ بار براش تکرارش کنین

Zari جمعه 20 مهر 1397 ساعت 10:18

من هم‌ داستان ها را تلطیف میکنم، اصلا هم شنگول و منگول را اینطور اورحینال تعریف نکردم،

00 جمعه 13 مهر 1397 ساعت 10:31 http://goyesh.blogfa.com

حالا من برای یه بچه ۴ ساله داستان پطروس رو تعریف کردم. آخر داستان به من میگه: دوست ندارم اینجوری تموم بشه. بگو که پطروس از اینکه پای سد وایسه خسته شد و رفت. بعدش سد شکست و همه مردم غرق شدن و مردن...
من :

دفعه بعد یه داستان دیگه از خیر و شر گفتم. که شر آخرش به کیفر اعمال زشتش رسید. ولی اومد گفت اینجوری نباشه. بگو که شر از کارای زشتش پشیمون شد و از خدا خواست اونو ببخشه و وقتی آدم مهربونی شد خدا بهش کمک کرد و حالش خوب شد...

دوباره من:

خلاصه سرویس شدیم کلا سر داستان تعریف کردن. نگران استرس نباشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد