-
اختراع درخواستی: سنسورِ بوسنجِ اسکانک
سهشنبه 15 فروردین 1396 00:12
یکی از دوستان که به هند سفر کرده بود، از خاطرهی فیلسواری در جنگلهای تاریک بنگال تعریف میکرد و از اولین مواجههاش با یک ببر. میگفت اولین بار که چشمت توی چشم یک ببر میفته یک ترس جدیدی رو حس میکنی که جنسش با تموم ترسهایی که تا بحال تجربه کردی خیلی متفاوته. نوع ترسش و اون اعصابی که تحریک میشن با نوع ترسِ از روح و...
-
وجی کوبیده
سهشنبه 10 اسفند 1395 22:51
اینجا از وقتی تعداد افرادی که گیاهخوار شدن زیاد شده، رستورانها سعی کردن غذاهایی گیاهی با شکل و طعم خیلی شبیه گوشت درست کنند.به طور مثلا الان خیلی از فستفودها وجیبرگر (برگر گیاهی) رو هم به منوشون اضافه کردن که با اینکه کاملا گیاهی است ولی ظاهرش بسیار شبیه همبرگرهای گوشتی است، و مزهاش هم به همبرگرهای گوشتی...
-
روزنوشتهای یک دینی ۱۱- جدول تناوبیِ عناصرِ دینی
سهشنبه 12 بهمن 1395 08:01
۱- شیرمادریوم ۲- شیرخشکیوم ۳- پستونکیوم (این ماده به صورت مستقل دیده نشده، تحقیقات ادامه دارد) ۴- سوپ برنجیوم ۵- هویجیوم ۶- سوپ «جو»ئیوم ۷- آبگوشت ماهیچیوم (دارای ماهیچهی گوسفند) ۸- سِرِلاکیوم ۹- تَرَنْجَبینیوم ۱۰- کوفتیوم (معجونی که مامان از ترکیب شیر و هویجِ پخته و بادام و جعفری درست میکند) (این جدول به ترتیب کشف...
-
روزنوشتهای یک دینی ۱۰- خاستگاهِ گونهها
پنجشنبه 9 دی 1395 08:02
کتاب خاستگاهِ گونهها اثر دینی. مقدمهی مولف: من (یعنی دینی) از بدو تولد تا به حال، گونههای جاندارِ زیر را در این دنیا کشف کردهام: (این مجموعه به تدریج کامل میشود) راستهی ۱. خِشانَتــیان. (همچنین نامیده میشوند: جـِـدّیان، اکثر آقایان به این راسته تعلق دارند.) این راسته شامل سهتیرهی «بیریشیان»،...
-
روزنوشتهای یک دینی ۹- خواب
سهشنبه 23 آذر 1395 08:03
دیشب حوالی ساعت ۳-۴ صبح از خواب بیدار شدم و آروم و بیصدا توی نور کمرنگِ چراغخواب با خودم خلوت کردم. خداییش بچه به این گلی تو دنیا کسی دیده؟؟ هردینی دیگهای بود زمین و زمان رو به هم دوخته بود. ولی من همونجوری که توی گهواره به پشت خوابیده بودم ساکت و آروم داشتم به بدبختیهام فکر میکردم. یکی دوبار بیاختیار دستام...
-
روزنوشتهای یک دینی ۸- اسم
سهشنبه 18 آبان 1395 08:08
بنده رو همه چی صدا میکنند الا اسم خودم. اسامی بنده تا به امروز: فندق (مامان اعتقاد داره من شکل فندقم) هات داگ (چون بابا اعتقاد داره که میشه من رو لای نون ساندویچی گذاشت و خورد) دینی (چون دینی ام دیگه) موش موشک (وقتی از حموم بیرون میام و صد دور حوله دورم پیچیده شده و یک کلاه هم از بالا، به طوریکه فقط چشام پیداست)...
-
روزنوشتهای یک دینی ۷- دینیهای بانمک
جمعه 9 مهر 1395 08:23
بابا اعتقاد داره که دلیل اینکه دینیها بانمک هستند اینه که جیغ و گریههاشون قابل تحمل بشه، و همچنین وسط شب بیدارکردن اطرافیانشون، و سر ناهار و شام احتیاج به عوض کردنشون و هزارتا چیز دیگه. بابا میگه اگه دینیها بانمک نبودند ۹۰٪ شون در اثر پرتاب شدن به بیرون پنجره، به خصوص در ساعات پس از نیمهشب، کشته میشدند. این...
-
روزنوشتهای یک دینی ۶- شیرخشک
سهشنبه 9 شهریور 1395 07:48
بابا میگه فرق بچهی خود آدم با بچهی مردم اینه که شیرخشکِ بچهی خودت را نباید قایمکی بری بخوری. میتونی هروقت دلت خواست بری سرِ قوطی شیرخشک و هرچی هم خواستی بخوری. بابا اول شیرخشکها رو خودش تست میکنه و اگر تایید شد (یعنی خوشمزه بود) میگذاره که بازم ازش بخریم. این کارش صددرصد مورد تایید منه. واقعا هیچکی به فکر ما...
-
روزنوشتهای یک دینی ۵ - مادرِ دوم
پنجشنبه 7 مرداد 1395 07:49
نما: داخلی. بابا در حال عوض کردن پوشک. [بابا زیر لب خطاب به من غر میزنه]: بچه چقدر چیز خوردی که نصف وزنت رو خرابکاری کردی؟ [من] گریه+ دست و پا زدن [بابا داد میزنه] اون پستونکش رو یکی بیاره. یالا دیگه! [ من ] گریهی بلندتر. [بابا با صدای بلند خطاب به من] بچه کر شدم آرومتر. دارم عوضت میکنم. چیکار کنم دیگه. چه گرفتاری...
-
روزنوشتهای یک دینی ۴ - قیافه
چهارشنبه 9 تیر 1395 07:51
بابا میگه: "بچهها همشون دنیا که میان قیافهشون عین همه. همهشون شکل "جن" هستند!" حالا نه اینکه خودش هزاربار رو دست زده به براد پیت، به ما دینیها ایراد میگیره. نوشتهشده توسط: حنا
-
هنر خوابرفتن
چهارشنبه 12 خرداد 1395 09:42
اصطلاحِ "Take It for Granted" - که من معادل فارسی خوبی براش پیدا نکردم - فرنگیها وقتی استفاده میکنند که وجودِ چیزی که شاید خیلی هم مهم باشه رو یکی خیلی عادی و بدیهی در نظر بگیره. مثلا یک جملهی معروفه که میگه: "Things you take for granted someone else is praying for" که معنیش حدودا این میشه که...
-
فرهنگ کار
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 21:36
دقیقا از چه زمانی «کار کردن» مخصوصا برای نوجوانان و جوانان توی کشور ما عار شده؟ پانوشت: در پایین تصویر چندتایی از آگهیهایی است که فرزندان همسایههای ما توی بسایت محله میگذارند که در مدت تعطیلات تابستون بتونند با کارکردن بخشی از شهریهی مدرسه یا دانشگاهشون رو بپردازند یا پسانداز کنند. همسایههای گرامی ما - از روی...
-
فرگشت
یکشنبه 29 فروردین 1395 00:30
دیروز داشتم کتابی در باب فرگشت (تکامل) میخوندم. نوشته بود بچههای اکثر موجودات، مثلا فیل و زرافه و آهو و کرگدن و غیره، به فاصلهی حداکثر چند ساعت پس از به دنیا اومدن میتونن روی پای خودشون بایستند و راه بروند، و بدون سرپرستی مادر زندگی کنند (پدر که اصلا حرفش هم نبود، همهشون از خیلی وقت قبل رفتند دنبال عیش و نوش با...
-
روزنوشتهای یک دینی ۳ - اسم
چهارشنبه 19 اسفند 1394 07:52
من هنوز اسم مشخصی ندارم. حالا یه توافق تقریبی بین بابا و مامان روی اسم "حنا" صورت گرفته، ولی هنوز صد در صد نیست. داستانش خیلی طولانیه. بابا همش کلهاش توی کامپیوتره. یا داره کار میکنه، یا اخبار میخونه یا این مقالات علمی ضد و نقیض. اولها یه مقاله خونده بود که بچه چندماه اول، هم شبیه قورباغه است و هم ژنهاش...
-
روزنوشتهای یک دینی ۲ - اورژانس
یکشنبه 11 بهمن 1394 07:53
دیروز حوالی ظهر خیلی خسته و کوفته بودم، گفتم یه قیلوله بزنم. اون قدر خسته بودم که دیگه نفهمیدم چند ساعت خوابم طول کشید. فکر کنم شش-هفت ساعتی شده بود. ظاهرا مامان دیده بوده تکون نمیخورم ترسیده بوده. وقتی که چشمم رو که باز کردم خدا نصیب دشمنتون نکنه. مامان رو تخت بیمارستان بود و سه چهار تا پرستار شش طرف تخت وایساده...
-
روزنوشتهای یک دینی ۱ - سلام
یکشنبه 20 دی 1394 07:54
سلام اسم من حناست. من صفر سالمه. جدی میگم. صفر سال و صفر ماه و صفر روز. یعنی هنوز به دنیا نیومدم. میدونم باورش سخته، ولی دیگه قرن بیست و یکمه دیگه. این چیزا به زودی عادیتر هم میشه. بابام یه وای-فای خریده واسه خونه از اونا که امواجش از سه متر دیوار بتونی هم رد میشه. منم دیدم اینجا هم که من هستم خط خوب میده، دیگه گفتم...
-
سوالاتِ بابایان
شنبه 5 اردیبهشت 1394 16:43
یکی از سوالهایی که - طبق تحقیقات آماری بنده - برای تمامی پدرهایی که به خارج از کشور سفر میکنند در بدو ورود پیش میاد اینه که : «چرا اینجا توی روزِ روشن چراغ همهی ماشینها روشنه؟؟؟» Rick Bowmer/Associated Press taken from here نکته اینه که طبق مطالعات انجام شده ، چراغ روشن در روز هم باعث کمک به تشخیص اتوموبیل توسط...
-
استرس؟
دوشنبه 10 فروردین 1394 17:34
اگه فکر میکنید در زندگیتون لحظات خیلی پراسترسی رو تجربه کردید، فیلمِ لحظهی اعلام شرایط اضطراری توسط لیروی کِین ( LeRoy E. Cain مدیر پرواز شاتل کلمبیا) پس از ۱۰ دقیقهی نفسگیر بعد از قطع تماس کلمبیا هنگام بازگشت به زمین رو ببینید. (فیلم رو از یوتیوب ببینید یا از اینجا دانلود کنید). توضیح مختصر اینکه در بازگشت...
-
ارزش چیزها در گذشت زمان
سهشنبه 5 اسفند 1393 22:24
-
کارکرد تلویزیون در عصر اینترنت
شنبه 18 بهمن 1393 10:53
چرا ما هنوز تلویزیون میبینیم؟ وقتی از طریق اینترنت و وبسایتهای پخش فیلم به راحتی میتوان فیلمهای دلخواه را در ساعتِ دلخواه با کمترین هزینه (و خیلی وقتها مجانی) تماشا کرد، وقتی میتوان هر خبری را هر زمانی که دلمان بخواهد ببینیم یا بشنویم، چرا باید منتظر بخش خبری ساعت ۲۰ یا ۲۱ یا ۲۲ یا ۲۳ یا ۲۴ یا ۲۵ یا ۲۶ بشویم؟...
-
داعش در شعر حافظ
دوشنبه 15 دی 1393 00:58
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت ... همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم کای دریغا بو داعش نرسیدیم و برفت نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد ... حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود قدمی نِه بو داعش که روان خواهد شد (کسی اینجا «مادر پیاله» را یادشه؟)
-
چای نبات
یکشنبه 9 آذر 1393 00:20
مامان اعتقاد داره که «چای نبات» دوای همهی دردهای عالمه. کلاً نبات در زندگی یزدیها نقش بسیار مهمی بازی میکنه و در همهی مناسبتها اعم از عروسی و عزا و تولد و وفات و موفع بدرقه مسافر و موقع استقبال از مسافر و اوقات بیحوصلگی و اوقات باحوصلگی مصرف میشه. مهمترین کاربرد نبات در درمان بیماریهای لاعلاج روحی و جسمی است...
-
قوانین رانندگی در ایران
سهشنبه 6 آبان 1393 00:20
۱- خطوط راهنمایی را کلا ندیده بگیرید. نگارنده بارها به خاطر تلاش برای رانندگی بین خطوط، مرگ را به چشم خود دیده است. خطوط ممکن است به دیوار بتونی یا یک دره ختم شوند، از جاده خارج شوند، یا حتی به هم همگرا شوند. کلا بیخیالشان شوید امنتر است. ۲- توزیع پمپ بنزین در سطح شهر و جادهها به صورت کاتورهایست (random). ممکن است...
-
پیرهنهای عزیز من
سهشنبه 29 مهر 1393 00:22
مغز ما آقایون اینطوریه که اگر یه دستگاهی، ماشینی، وسیلهای یا هرچیزی منطقی و دقیق و بیدردسر کارش رو انجام بده، سریع عاشقش میشیم. اصلا دل بهش میبندیم. اگه یه روز نبینیمش دلمون واسش تنگ میشه. یه مثال واضحش علاقهی وصفناپذیر ماها به ماشینهامون است. مثلا حتما دیدید آقایون وسط یه روز تعطیل که تو خونه باشند ممکنه یه...
-
ایمیل
چهارشنبه 5 شهریور 1393 00:22
"هر استادیار به طور متوسط در هر روز 100 ایمیل کاری دریافت میکند" (جراید) روزی من تمام ایمیلهایم را جواب خواهم داد و آنگاه از خوشحالی دستهایم را بهم خواهم فشرد و غریو شادی سر خواهم کشید و یک هفته به تمام اهل محل صبحانه کلهپاچه خواهم داد بعد اسمارت فونام را ته دره خواهم انداخت یا شاید توی اقیانوس تا خوراک...
-
جشن تولد خانمانه
دوشنبه 20 مرداد 1393 00:23
سال اول ازدواج: همسرِ گرام به شما: عزیزم، من قرار فرداشب جشن تولد بگیرم. از نظر تو که اشکالی نداره؟ (نکته: توجه دارید که چون جشن تولد فردا شب هست، کلیه دعوت ها و مقدمات و غیره از قبل تعیین شده، و شما برای اینکه آبرو و شخصیتتون محفوظ بمونه بهتره که موافقت کنید.) شما: صد در صد عزیزم. حالا کیها قراره بیان؟ همسر گرام:...
-
مرحوم لپ تاپ
شنبه 28 تیر 1393 00:32
من سالها یکی از اون لپتاپهای بزرگ و سنگین رو داشتم که یک تریلی هیجدهچرخ لازم بود جابهجاش بکنه. زمانی که می خریدم، خوب وارد نبودیم دیگه، حراج بود ما هم فکر کردیم خوب هرچی بزرگتر بهتر. حالا مونیتورش اینا بزرگ و خوب بود و میشد هفت-هشتتا پنجره رو باهم باز بگذاری. ولی مثلا اگه توی هواپیما میخواستم ازش استفاده...
-
همسایهی عزیز ما
پنجشنبه 15 خرداد 1393 00:35
این همسایهی عزیز ما یک آقای میونسالی هست که دائم داره به خونهاش میرسه. یعنی دائم که میگم دقیقا 24 ساعت در روز، هر 7 روز هفته. صبحی نیست که ما از صدای یکی از وسایل تولید نویز حضرت والا از خواب پانشیم. یهروز ارّهزنجیری (chain saw) گرفته دستش داره شاخههای درختها رو قطع میکنه، روز بعد jack hammer وَرداشته داره...
-
گربههای محلهی ما
جمعه 19 اردیبهشت 1393 00:37
زندگی استادیاری در تمامی دنیا زندگی بسیار پرمشغله و با استرس و حالا خیلی هم همش نخواهیم بد بگیم پرهیجانیه (فقط یه کم هیجانش خیلی بیش از حد زیاده). خونهی ما یه جای تپهای و نسبتا جنگلیه که چون نزدیک محل کارمون بوده گرفتیمش (بچههای یزدی همجوار به محلمون میگن دِه-بالا. متاسفانه این غیر یزدیها هم یاد گرفتن ولی به جای...
-
فانتزی های من - ۱
شنبه 16 فروردین 1393 03:16
یکی از فانتزیهای من هنوز اینه که یه روز صبح خیلی زود که هوا هنوز گرگ و میشه و داخل خونه تاریکه و همه خوابند بیدار شم و هنوز غرق خواب تو تاریکی با چشمهای بسته تلوتلو خوران برم سر یخچال، در یخچال را به اندازهی چهار انگشت وا کنم، دستم رو از لای در یخچال ببرم داخلش کورمال کورمال جعبه پیتزای مونده از دیشب رو پیدا کنم، یه...