یکی از فانتزیهای من هنوز اینه که یه روز صبح خیلی زود که هوا هنوز گرگ و میشه و داخل خونه تاریکه و همه خوابند بیدار شم و هنوز غرق خواب تو تاریکی با چشمهای بسته تلوتلو خوران برم سر یخچال، در یخچال را به اندازهی چهار انگشت وا کنم، دستم رو از لای در یخچال ببرم داخلش کورمال کورمال جعبه پیتزای مونده از دیشب رو پیدا کنم، یه قاچ ازش بکنم، بعد همینطور که چشام بسته است در یخچال رو ببندم، پیتزای یخ کرده رو هُلُفّی بخورم، بعدش هم همونجوری تلوتلو خوران دستم رو به دیوار بگیرم برگردم سرجام بخوابم.