-
شکر
دوشنبه 20 آذر 1402 17:14
دم خروجی مغازه، جلوی صندوق دارم حساب میکنم. امیرعلی: بابا این شکلات رو بردارم؟ من: نه! شکر زیاد داره. آقای مغازه دار: بابات درست میگه. این شکرش زیاده. امیرعلی (رو به من): خوب این خرما هم که برداشتی شکر زیاد داره، این نبات هم شکر زیاد داره، این عسل هم شکر زیاد داره. من: ... آقای مغازه دار: ... نکتهی اخلاقی: از وقتی...
-
گربه
دوشنبه 8 آبان 1402 16:02
به این فکر میکردم که این گربهها (و حتما سایر حیوانات هم) نه تو عمرشون حموم میرن، نه یه بار مسواک، نه صبح از خواب پا میشن دست و صورتشون رو میشورن، نه ناخنهاشون رو میگیرن، نه ماشین ریشتراش دارن، و نه بیگودی استفاده میکنن . بعد هر وقت نگاهشون کنی فکر میکنی همین الان از آرایشگاه عروس (یا آرایشگاه داماد) اومدن بیرون...
-
شطرنج
دوشنبه 17 مهر 1402 00:51
حنا و امیرعلی کلی روزها با هم شطرنج بازی میکنند. یکی تازگی براشون شطرنج هدیه آورده. من هم براشون چند تا ویدیوی آموزش شطرنج کودکان گذاشتم. ادعا میکنند که دیگه کامل بلدند و حالا چند روزه به شدت سرگرم هستند و با هم ساعتها بازی میکنند. امروز هم داشتند بازی میکردند، از کنارشون رد شدم. نگام افتاد به مهرههای زده شده و...
-
خانهی سالمندان
سهشنبه 21 شهریور 1402 21:58
در خبرها: "زن ۹۵ سالهای که در خانه سالمندان هدف تپانچه برقی پلیس استرالیا قرار گرفت درگذشت. پلیس ایالت ساوت ویلز استرالیا در بیانیهای درگذشت او را با «اندوهی عمیق» تسلیت گفت. به گفته پلیس خانم نالند ۲۴ نوه و ۳۱ نتیجه داشت. پلیس چهارشنبه هفته پیش به این خانه سالمندان در جنوب شرقی استرالیا رفت پس از اینکه ......
-
جزییات
دوشنبه 23 مرداد 1402 21:35
حنا و امیرعلی توی ماشین هستند. حنا داره از غلات صبحانهای که دیروز توی مدرسه خورده حرف میزنه. حنا: خیلی عالی بود. این مدل چیریو هست که توی جعبههای دربسته هست. بعد میشه در جعبه رو باز کرد. اصولا روی رنگش یا صورتیه یا بنفش. ولی بعضی وقتها هم آبی هست. ولی دیروز صورتی بود که خیلی قشنگه به نظرم. اصلا من کلا صورتی رو...
-
بوی پیتزا
چهارشنبه 14 تیر 1402 22:20
بیرون پیتزا خورده بودم. شب امیرعلی و حنا اومدن اتاقِ کارِ من. کار خاصی نداشتند. همینجوری بعضی وقتها با هم میان - مثل مامورای کمیته - برای سرکشی اوضاع. امیر اومد نزدیک من ببینه چی کار میکنم. بعد یه کم بو کشید و گفت بوی پیتزا میاد. من چیزی نگفتم. با حنا رفتند سطل زبالهی اتاق رو بررسی کردند و یه کم اینور اونور رو...
-
تاثیر حرفها
دوشنبه 22 خرداد 1402 22:00
با خودم فکر میکردم شاید باید خیلی مواظب حرفهایی که میشنویم باشیم. حرفها مثل غذا میمونن. وقتی حرفی رو شنیدی مثل غذایی هست که خوردی. دیگه باهاش درگیری. اگر غذا فاسد باشه، ممکنه مسموم بشی، و چند روز بیفتی کنار خونه. حتی ممکنه بمیری. نکتهاش اینه که وقتی غذا رو خوردی - حتی اگه زود و قبل از هزم غذا هم بفهمی غذا مسموم...
-
ماه مبارک
سهشنبه 5 اردیبهشت 1402 19:54
خلایق در طول روز و پیش از افطار که گرسنه و تشنهاند و کمبود شدید کافئین و نیکوتین (و بعضا استغفرالله اتانول) دارند، بعد از افطار هم باد کردند و نمیتونند تکون بخورند. برای سحری هم که از خواب دارند میمیرند. ماه مبارک فقط خودِ لحظهی افطارش هست که همه سرش توافق دارند که لحظهای بسیار شیرین و دلپذیر است.
-
ماه مبارک
شنبه 2 اردیبهشت 1402 19:51
قبلها نکتهی ماه مبارک رمضان گرسنگی و تشنگی و به یاد فقرا افتادن بود، امروز بیشتر سختیاش برای خلایق کمبود کافئین و نیکوتین و به یادآوردن سختیهای یک زندگی سالم شده.
-
بهارنارنج
پنجشنبه 10 فروردین 1402 19:46
بهارنارنجهای امسال خانهی ما- یزد مامان فرستاده بود.
-
دردِ گردن
دوشنبه 23 آبان 1401 20:03
اطراف گردنم به خاطر زیاد پشت کامپیوتر نشستن درد میکرد. پیش خودم گفتم، ما که اهل پول دادن به ماساژورِ حرفهای و اینا نیستیم، حداقل به شیوهی آباء و اجدادی بیایم از این بچهها یه استفادهای برده باشیم. رفتم اتاق امیرعلی. داشت با اسباببازیهاش بازی میکرد. کنار تختش دراز کشیدم و گفتم بابا بیا رو پشت من یه کم راه برو....
-
حنا و هنر مدرن
چهارشنبه 20 مهر 1401 19:58
حنا کوچکترین مشکلی با هنر مدرن، و نقاشیها و مجسمههای انتزاعی نداره. در کمتر از چشم بهم زدن توضیح میده که این مجسمه یا نقاشی چیه: - این یه قورباغه است که بال درآورده و داره پرواز میکنه. - این یه دایناسوره که دندون شیریش افتاده - این یک هواپیماست که از وسط نصف شده - این یه گاوه که داره یه پاندا رو قلقلک میکنه...
-
جایزه
سهشنبه 15 شهریور 1401 20:11
امیرعلی چندتا کار خوب انجام داده بود و بهش قول داده بودم که براش یه جایزه بخرم. گفتم بیا بشین پیشم ببینم چی دوست داری. کامپیوتر رو باز کردم و جستجو کردم «هدیه برای بچههای کوچک». لیست عکسها که اومد، بهش گفتم نگاه کن و انتخاب کن. گفتم قول نمیدم اونی که انتخاب کردی رو بگیرم، ولی حالا نظرت رو بگو. عکسها متنوع بود، از...
-
مامان
چهارشنبه 26 مرداد 1401 19:57
کلمهی «مامان» فرانسویه؟؟؟!!! داشتم فیلم Petite Maman (مامان کوچولو- محصول ۲۰۲۱) رو میدیدم. تعجب کردم که دیدم این فرانسویها دقیقا عین ما ایرانیها میگن «مامان». یه لحظه ولی پیش خودم شک کردم، اینقدر که کلمات فرانسوی توی فارسی زیادند. رفتم شاهنامه رو ورداشتم، دیدم خبری از «مامان» نیست، فقط «مادر» هست و «مام»....
-
خانهی سالمندان
دوشنبه 13 تیر 1401 19:48
میگفت خانهی سالمندان مثل بند اعدامیها میمونه. محکومی که اونجا باشی و راه در رفتی نداری، حتما هم همونجا خواهی مُرد، خیلی هم زود این اتفاق خواهد افتاد، یکی دو ماه یا حداکثر یکی دوسال این ور اونور. هیچوقت هم بهت نمیگن چهروزی نوبت توئه. هر لحظه ممکنه دژخیم بیا د و یکی رو ببره. وقت و بیوقت نداره: وسط شام، سر...
-
دعوا
شنبه 28 خرداد 1401 03:19
[اتاق انتظار پایانهی مسافربری همسفر چابکسواران! من و امیرعلی منتظر زمان سوار شدن به اتوبوس. من دست امیرعلی رو گرفتم و در عرض سالن قدم میزنیم.] امیرعلی: بابا! نیگا کن. اون دوتا آقا دارن دعوا میکنن! من: چی؟؟ دعوا؟! کجا؟؟ امیرعلی [با اشارهی دست]: اونجا! اونجا! من: اونجا که کسی نیست. امیرعلی: چرا! هست! نگاه...
-
کولر آبی
دوشنبه 23 خرداد 1401 07:09
حنا: بابا! کولر چطوری کار میکنه؟ من: خوب بستگی به نوع کولر داره. این کولری که اینجا توی اتاق داریم، کولر گازیه. کولر خونهی مامان جون اینا کولرِ آبیه. اینها با هم تفاوت ... حنا: بابا! کولر قرمز هم داریم؟ من: چی؟ یعنی چه؟ چه ربطی داره؟ حنا: خوب خودت گفتی کولر خونهی مامان جون اینا آبیه! کولر قرمز نداریم؟ من:
-
خاطرات ایران - داروخانه
سهشنبه 10 خرداد 1401 07:12
از پارک ملت تا میدون تجریش بیست و سه تا داروخانه شمردم. بالای بیست تا سوپر مارکت و «هایپر» مارکت نه حتی یک کتابفروشی
-
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
یکشنبه 1 خرداد 1401 04:52
مثلا چیکار میکنی اگر غیر مرادت بشه؟ میشه بگی چهجوری «چرخ» رو بر هم میزنی؟ نه بگو ببینم، دقیقا چیکار میتونی بکنی؟ چه کاری میخواستی بکنی؟ چه کاری کردی وقتی غیر مرادت شد؟ وقتی که «نوگل خندانت» رو دادی رفت، چیکار کردی؟ فقط رفتی افتادی به دست و پای باد صبا و التماس و گریه. همین؟ همین بود همهی اون چرخ بر هم زدنت؟؟
-
خاطرات ایران- قیمتها
یکشنبه 1 خرداد 1401 04:19
"مشترک گرامی، لطفا جهت فعال سازی گوشی همراه خود نسبت به پرداخت شناسه پرداخت 46293 به مبلغ 1.3024066E7 اقدام فرمایید." قیمتها رو دیگه با فرمتِ نمادِ علمی (نمایی) نشون میدهند: ۱.۳ در ۱۰ به توان ۷ !!!
-
خاطرات ایران - خدمات مشتریان
جمعه 30 اردیبهشت 1401 04:39
سرویس چت خدمات مشتریان یکی از اپراتورهای تلفن همراه: خدمات مشتریان: سلام، وقت شما بخیر، حسین زاده هستم کارشناس شماره ۱۴۴۲، چطور میتونم کمکتون کنم؟ من: سلام خسته نباشید. بنده یه سیم کارت دارم که وقتی میگذارم توی تلفن میگه مسدود شده. این رو ممکنه چک بفرمایید دلیلش چیه خدمات مشتریان: با عرض پوزش سیستم در حال بروز رسانی...
-
دعوا
سهشنبه 16 فروردین 1401 02:49
داشتم به همسایهمون شکایت بچهها رو میکردم که توی هر یک ساعت، دو دقیقه با هم بازی میکنند، بعد۵۸ دقیقه دعوا. گفت: «برو خدا رو شکر کن. ما همین یه بچه رو داشتیم و قبل از مدرسه نگذاشته بودیم کسی حتی یک بار هم کمتر از گل بهش بگه. روز اول مدرسه یکی از بچهها هلش داده بود، و بچهی ما تا سه ماه لکنت زبون داشت...» خواستم...
-
پیری
یکشنبه 8 اسفند 1400 18:37
آقای سالخوردهای بود، با کلی موهای سفید. میگفت من خیلی خوشبختتر از این جوونها هستم. من بیشترمسیر رو رفتم. آخر خطم. این جوونها تازه قراره بدبختیهای پیری و سالخوردگی و مریضی و حافظه و چشم و گوش رو بچشند. میگفت زندگی مثل قطاری میمونه که یک سوم اولش اسیر هستی، یک سوم وسطش خیلی خوش میگذره، و یک سوم آخرش با باتوم...
-
شمارش
سهشنبه 12 بهمن 1400 21:50
حنا: بابا یاد گرفتم تا ۳۰۰ بشمارم به فارسی. بابای حنا [در حال خواندن اخبار از روی موبایل]: آفرین دختر گلم. باریکلا! حنا: بشمارم برات که ببینی؟ بابای حنا [با کمی مِن و مِن]: فکر بدی نیست، ولی نه دیگه، من که میدونم خوب بلدی. برات یه جایزه هم میخرم. لازم نیست دیگه الان بشماری. اصلا میخوای بری برای مامان بشماری؟ حنا:...
-
دوشواریهای کودکان دوزبانه -۴
دوشنبه 1 آذر 1400 22:53
قبل از اینکه حنا بره آمادگی، ما توی خونه فقط فارسی باهاش صحبت میکردیم. با ایده که بعدا انگلیسی رو خوب یاد خواهد گرفت، و بنابراین روی زبان فارسیش باید الان کار کرد. چون بعدا که روزی ۷-۸ ساعت مدرسه باشه و بعد خسته و کوفته برسه خونه دیگه خیلی فرصتی نخواهد بود. همین باعث شد که حنا که میخواست بره آمادگی، ما نگرانیمون...
-
شروع شد ...
جمعه 28 آبان 1400 18:29
مدیر مدرسهای که حنا اونجا آمادگی میره اسمش آقای مَنهایمِر هست. وقت تعطیل شدن کلاس ها- یعنی سر ساعت ۱:۱۰ دقیقه بعدازظهر - که میشه هر روز خودش میاد دم در یکی یکی کلاسها و میگه که دیگه بچهها باید راهی خونه بشن. با بچهها خداحافظی میکنی و با پدرمادر هایی هم که اومده باشند و منتظر بچههاشون باشند خوش و بش میکنه....
-
زندگی
چهارشنبه 21 مهر 1400 22:58
موهای سپیدی داشت. میگفت زندگی مثل یک کوچهی بن بست میمونه که وقتی با کلی تلاش و زحمت و مشقت به تهش میرسی تنها چیزی که میبینی اینه که یکی - گلاب به روی مبارکتون - اون ته کوچه خرابکاری کرده.
-
بهشت روی زمین
چهارشنبه 2 تیر 1400 22:46
بهشت روی زمین جاییاست که آنجا که هستی هرگز یاد جای دیگری نمیکنی.
-
قصهی شب
سهشنبه 4 خرداد 1400 10:01
طبق معمولِ هر شب، کنار تخت حنا نشستم و دارم براش قصهی قبل از خواب رو میگم: من [خیلی با آب و تاب]: به نام خدا. یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون توی زمین و آسمون هیچکس نبود. روزی روزگاری در زمانهای .... حنا [در حالیکه سرش رو میاره نزدیکِ گوشِ من، و با صدای خیلی آروم]: بابا! اینهاش رو لازم نیست بگی. برو سر اصل...
-
دموکراسی به سبک حنا
جمعه 10 اردیبهشت 1400 13:58
حنا: بابا این نقاشی رو برای تو کشیدم. لباسش رو چه رنگی دوست داری رنگ کنم؟ من: نمیدونم بابا. هر رنگی خودت دوست داری خوبه. حنا: نه دیگه. برای تو کشیدم. بگو چه رنگی دوست داری. یه رنگی بگو دیگه. من: خوب باشه. قرمز کن. - اِ....ه. قرمز حالا یه کمی یه جوریه، میشه یه رنگ دیگه بگی؟ - خوب، سبز هم خوبه - نه! سبز رو دوست...