-
حقوق مسلم ما!
چهارشنبه 28 اسفند 1392 03:17
من شخصا اعتقاد دارم، حالا این یه اعتقاد شخصیه، ولی نظرم اینه که نگهداریِ تعدادی ابزارآلات و قطعات بنیادی توی خونه یکی از حقوق مسلم آقایون است. خانم ها (بجز خانمهایی که ناغافل اومدند دارن این مطلب رو میخونند) مثل یک مادهى گازی شکل میموند. یعنی توی هر خونهای با هر اندازهای که برند تموم فضاش رو پر میکنند. هنوز...
-
ژورنالهای تقلبی
دوشنبه 21 بهمن 1392 03:18
دیروز از خبری مطلع شدم که باعث شد بسیار متاثر شوم. صبح دیروز یکی از اساتید یکی از بهترین دانشگاههای ایران - که من آشنایی شخصی قبلی با ایشان نداشتم- ایمیل زده بودند که : "مقاله شما رو توی ژورنال پنسی دیدم و برای مشکلم به شما ایمیل زدم من برای ژورنال پنسی http://www.penseejournal.com مقاله فرستادم و 450 دلار هم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 دی 1392 03:19
مادربزرگ مهربانم، که "چشمانش همه آیههای خیر بود و دستانش پر از برکت آرامش*"، دیروز بعدازظهر مثل همیشه وضو گرفت، مقنعهاش به سرکرد، نشسته نماز خواند و بعد، آرام، خیلی آرام چشمان سبزش را برای همیشه بست و از پیش ما رفت. آرام رفت، مثل تمام زندگیش که آرام زیست، و ما ماندیم و حسرت یک نگاهِ دیگرش، حسرت بوی عطر...
-
ماشینهای عزیز کار دائم
دوشنبه 28 مرداد 1392 03:20
این داستان ماشینهای کار دائم و عزیزانی که زندگیشون رو وقفش میکنند ظاهرا تمومی نداره. حالا اینکه داستانش تمومی نداره یه بحثه، بحث دیگه اینه که به نظر میاد یه بخش جدا نشدنی کار دانشگاهی ما هم سر و کله زدن با این عزیزان باشه که از سراسر ایالت (و بعضی وقتها از شهرهای دوردست آمریکا) تلفن و ایمیل میزنند و وقت میگیرند...
-
آداب معاشرت
جمعه 28 تیر 1392 03:21
این پسره آلمانی یوهان تازه اومده با ما کار میکنه. پریروزها که تو آزمایشگاه بودم اومده که آپارتمانی که توش زندگی میکنه (آی-هاوس) قراره شام بدن بعد یه کارت دعوت اضافه هم دادن برا دوستاشون و غیره. اونم گفته که من رو دعوت کنه... من هم برای اینکه نشون بدم ایرانیها بر خلاف تبلیغات منفی که میشه چقدر با احساس هستند کلی بالا...
-
دوره آخرالزمان
سهشنبه 28 خرداد 1392 03:21
یه زمانی خواهرشوهرها برا خودشون ابهتی و شخصیتی داشتند، اصن یه طوری بود که عروس خونواده شبها کابوسشون رو میدید و خیس عرق از خواب میپرید. بردنِ اسمشون کافی بود که رعشه به تن عروس خانواده بیفته و فشارش بیاد پایین مجبور بشن بهش آب قند بدند. اصن خواهرشوهرهای درست حسابی که به طرفه العینی فشارخون عروس رو منفی می کردند! حق...
-
ایام ِمیمونِ پیش از نوروز - ۲
دوشنبه 28 اسفند 1391 03:22
یکی از همین ایام میمون، دقیقا هوین الان، خونه عین بازار شام ... -[صداهای نامفهوم از اونور خونه] -[شما با صدای بلند]: اومدم.... اومدم....، -[صداهای نامفهوم از اونور خونه] -[شما با صدای بلند]: اخبار؟؟؟؟؟ من؟؟؟؟؟؟ نه نه نه! اخبار نمیخونم به خدا! اصن من برم زیر تریلی اگه اخبار بخونم. اومدم چک کنم کامپیوتر ویروسی نشده...
-
ایام ِمیمونِ پیش از نوروز - ۱
یکشنبه 27 اسفند 1391 03:23
فرا رسیدن ایام اللهِ پیش از عید سعید نوروز رو به تمامی آقایونی که واقعا با تمام وجود و حقیقاتا از اعماق قلبشون اعتقاد و یقین دارند که "خونه همین حالا هم که تمیزه...." تسلیت عرض میکنم. من واقعا نمیدونم فلسفه ورداشتن یک سری خرت و پرت از این کمد و چپوندشون تو اون یکی کمد چیه؟ و دوباره سال بعد از اون کمد...
-
در باب استاد!
چهارشنبه 6 دی 1391 20:58
هیچی دیگه، گفتن استاد (خیلی استاد رو با احساس بخونید مثل اوستاااااد) بعله گفتن استاد قراره بیان شهر ما. حالا مگه استاد چندتا داریم؟ اگه به قیافه و تیپ باشه استاد فقط این حاج آقا ابتهاج باید باشند دیگه. کمی مونده رکورد نوح علیه السلام رو بشکنند استاد ولی ماشاءالله بزنم به تخته سرحالِ سرحال. با ریش سفیدِ انبوهِ بلند...
-
آداب پارکینگ دانشگاه
دوشنبه 12 تیر 1391 21:00
من الان عجله دارم و خیلی نمیرسم با جزییات ماجرا رو بنویسم. فقط گفتم این رو سریع بگم که اگه تازه پرمیت پارکینگ دانشگاهتون رو خریدید و روز اول هست که میرید ماشینتون رو توی اون پارکینگ پارک کنید و اگه دیدید یه بی ام و قراضه جلوتون هی لفت میده دستتون رو نگذارید روی بوق و ... (اجازه بدید من دیگه سه نقطهاش رو خیلی باز...
-
ماشین دوست عزیزم (۲)
جمعه 12 خرداد 1391 21:00
یا ماشینِ عزیز دوستم، چه فرقی میکنه حالا؟ -------------------------- چند روز پیش دمهای بعدازظهر ماشین گیر داشت، رفتم سراغ مایکل (همون که ازش برفپاککن خریده بودم) که دستی به سر و صورت ماشین بکشه که دیدم تعطیل کرده، منم راه افتادم توی همون خیابون امامزاده پابلو ببینم تعمیرگاه دیگه ای هست یا نه. یه پونصد متر جلوتر یه...
-
کتابها ...
سهشنبه 16 اسفند 1390 02:38
میگفت مهمترین فایدهی خیلی زیاد کتاب خواندن - و منظور خواندن دهتا یا صد تا کتاب نیست، بلکه خواندن کتابهایِ خوبِ بسیار - این است که انسان به تدریج به این نتیجهی عمیق میرسد که واقعا «چیز خاصی» در کتابها وجود ندارد. نکات ریز خوب زیاد است، ولی چیزی خاص، دریغ! میگفت کتاب زیاد بخوان که رسیدن به روح این حرف هیچ راهی...
-
نظریات اقتصادی یک غیر مقتصد (۱)
دوشنبه 12 دی 1390 21:01
"غیرِ مقتصد" یعنی کسی که اقتصاد نمیدونه، حالا حداقل من منظورم اینه. یعنی کسی که تو زندگیش چهار خط هم راجع به اقتصاد نخونده، و معنی تورم و رکود و سود و ضرر و بازار بورس و این ها هم اصلا حالیش نیست، یعنی اونقدر حالیش نیست که برادرش برای سه شاهی سه دینار (بخونید: سِشِی سنّار) سرمایه گذاری توی بورس ایران- که...
-
اندر باب دوران کودکی
شنبه 12 آذر 1390 21:02
در اینکه دوران کودکی واااااااااای چه دورانی بود و عجب دورانی بود و یادش بخیر و از این حرف ها و حدیث ها که کتاب ها نوشته شده و مطمئنا از نویسندگان و خوانندگان این وبلاگ هم کسی نبوده که بارها و بارها یاد و آرزوی دوران کودکی رو نکرده باشه و صدها افسوس نخورده باشه که وااااای که چه دورانی بود و قدرش رو ندانستیم... راستش من...
-
یکی از بهترین حسهای زندگی
پنجشنبه 12 آبان 1390 21:03
صبح دیر از خواب پا شدید، تازه امروزکه هزارتا هم کار دارید و جلسه و هزار بدبختیِ دیگه. چراغ قرمزی هم توی مسیر نبوده که دقیقا پیش پای شما قرمز نشه. یعنی کاشکی دقیقا پیش پاتون قرمز میشد حداقل گاز میدادید ردّش میکردید. دقیقا جایی قرمز شدند که هیچ بهانهای برای نایستادند به شما نمیدادند. همشون، یعنی نه بیشترشون ها،...
-
ماشین دوست عزیزم (۱)
یکشنبه 17 مهر 1390 21:03
یا ماشین عزیزِ دوستم، چه فرقی میکنه؟ دوست عزیز من یکی دوماهی مسافرت هستند و من هم چون تازه اومدم اینجا قرار شد فعلا این یکی دوماه از ماشین دوست عزیزم (یا ماشین عزیز دوستم) استفاده کنم. کرامات این ماشین که فراوونه. حالا دیگه یکی یکی تعریف میکنم. صبح دوشنبه کَمَکی دیر پا شدم. حوالی نه شده بود. این شد که عجله عجله...
-
چهل روز ...
پنجشنبه 20 مرداد 1390 21:04
چهل روز مثل برق گذشت چهل روز از نیامدنت “کوچه مشتاق گام هایت ماند خانه چشم انتظار در زدنت” میگویند چهل روز گذشته، برایت چهلم گرفتهاند، چقدر باورش سخت است، چقدر. برای من ولی هنوز آن چهل روز خواهد آمد. از آن لحظه که باور کنم، چهل روز ... غمت همه جاست، توی آسمان، روی زمین، معلق بین هوا و زمین. می آید، وقت و بیوقت، روحم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 تیر 1390 21:05
عزیزترین دایی دنیا، صبح یک روز گرم و آفتابی تابستان، یک قاب عکس شد با یک روبان مشکی، روی تاقچهی اتاق نشیمن خانهی مادربزرگ. چقدر باورش سخت است. چقدر... مهندس عمران بود، فارغ التحصیل دانشگاه تبریز، سی و اندی سال پیش. به دنیا ولی دلی نبست. دلی که هیچ، هیچ دل نبست. نه خانه، نه ماشین. مادرم پشت تلفن گریه میکند، میگوید...
-
امتحان ثلث دوم
یکشنبه 15 خرداد 1390 21:05
قضیه این بود که یادم نیست درست کلاس اول دبیرستان بودم یا دوم که بالاخره اون روز امتحان ثلث دوم هندسه داشتیم. حالا درست قبل از ساعت امتحان هم کلاس هندسه داشتیم. بعد اینجوری بود که توی مدرسه ما که مثلا دور از جون اسمش تیزهوشان بود به ما یه جزوه هندسه هم داده بودند که توش صد و خردهای مساله اضافه بر کتاب بود که...
-
ما و حافظهی تاریخی
سهشنبه 3 خرداد 1390 21:06
توی بیمارستان روانی، به زبان خودمان همان تیمارستان، بستری است. باید روانی باشد که بردهاندش آنجا، حتما روانی است، دیوانه است، دیوانه بوده، از همان اول، از همان اول که برای کشورش رفت جبهه و جنگید، از همان زمان دیوانه بوده، از همان زمانی که پیشمرگ مردم قدرناشناسی شد که روز خطر رنگ به رخسارهشان نبود و دعا میخوانند و...
-
عروسی محوشدگان
دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 21:07
یکی از دشمنان ما که آفیسش نزدیک آفیس ماست و اهل کشور فلسطین اشغالی است به تازگی با خانمی هم کیش خودشان نامزد کردهاند و قرار است به زودی در کشور فلسطین اشغالی و در نزدیکی بیتالمقدس مراسم ازدواجشون رو جشن بگیرند. از همهی دوستان و دشمنانشون هم دعوت کردهاند که در این مراسم شرکت کنند. ما که اصلا حاضر به گفتگو با این...
-
نمایشگاه کاریابی!
پنجشنبه 18 فروردین 1390 21:08
این career fair ها یا نمایشگاههای کاریابی (درست ترجمه کردم؟) که دانشگاه ما به پا می کنه یه حس عجیب غریب به آدم می دهند. نمایشگاه کاریابی سالی یکی دوبار توی محوطهی خود دانشگاه برگزار میشه و از صنایع و شرکتهای مختلف میان، و قراره که بچهها رو استخدام کنند. اول که وارد یک سالن بزرگ میشید که توش کلی غرفه هست و جلوی...
-
عیدتان،عاشقان،مبارک باد
شنبه 28 اسفند 1389 21:08
سالی نوروز بیچلچله بیبنفشه میآید، بیجنبشِ سردِ برگِ نارنج بر آب بی گردشِ مُرغانهی رنگین بر آینه. بیگندمِ سبز و سفره میآید، بیپیغامِ خموشِ ماهی از تُنگِ بلور بیرقصِ عفیفِ شعله در مردنگی. .... در معبرِ قتلِ عام شمعهای خاطره افروخته خواهد شد. دروازههای بسته بهناگاه فراز خواهد شد دستانِ اشتیاق از دریچهها دراز...
-
ایرانگردی ٢. گشتی و گذاری در شهر و روستاهای مرکزی ایران
پنجشنبه 28 بهمن 1389 21:19
تعیین مقصد: فرض کنید ایران هستید و برای مسافرت قصد دارید حدود هفت هشت ساعتی از شهرتان رانندگی کنید و به یک روستای خوب برای گذراندن یکی دو روز تعطیلات بروید. از بین روستاهای زیر کدامیک را به عنوان مقصد انتخاب خواهید کرد: ١- روستای آبهویج ٢- روستای آبطالبی ٣- روستای آبآناناس ۴- روستای آبمَلَخ!!! اگر کوچکترین...
-
رشحات
سهشنبه 28 دی 1389 21:09
جاگاچاندرا روبروی من روی صندلی نشسته و دستِ راست مرا در دستانش گرفته. او با دقت و خیرهخیره به کف دستم نگاه میکند. من بودم و ماشین. من پشت فرمان بودم. رانندگی میکردم. بقیه هم بودند. یادم نیست کیها بودند. یعنی... دقیقا یادم نیست. جاگاچاندرا با انگشت اشارهاش چیزهایی را کف دستم دنبال میکند. من به صورتش خیره شدهام....
-
سیبزمینی کلوخک!
چهارشنبه 1 دی 1389 21:11
همونطور که همهی دوستان حتما اطلاع دارند این جایی که الان اسمش یزد هست در زمانهای قدیم اقیانوس بوده و بیشتر مردمش هم به شغل شریف ماهیگیری و صید نهنگ و از این جور چیزا اشتغال داشتند. تفریح اجداد ما هم این بوده که هر روز توی اقیانوس آبتنی میکردند و عرض اقیانوس رو شنا میکردند. جوونترها هم که بیشتر وقتشون رو به...
-
شانِ گوسفند!
چهارشنبه 26 آبان 1389 21:12
به مناسبت عید سعید قربان، و اینکه این روزها بازار گوسفند خیلی داغ است. شان یک گوسفند تحصیل کرده و باکلاس است (مثل خیلی گوسفندهای دیگر تحصیلکرده و باکلاس) که با همکارانش (که یکی از دیگری گوسفندترند) در یک مزرعه کوچک و زیبا زندگی میکنند. مزرعه دار مردِ کچلِ تنبل و بیآی-کیویی است که بیشتر رتق و فتق کارهای مزرعه را به...
-
تاریخ یعنی شرح حال ما ...
چهارشنبه 19 آبان 1389 21:13
چند خطی برای سالروز اعدام دکتر سید حسین فاطمی "سرشار: منظورم چیز دیگریست. می گویند موقعی که فاطمی را گرفته بودند و می خواستند از شهربانی به زندان ببرند، مریض احوال بود و فشار خونش پائین بود، به طوریکه زیر بالش را گرفته بودند و می بردند. در صفات مردانگی و پهلوانی نیست که یک افتاده را بزند. شما چرا او را زدید؟...
-
داستان گرشاسب
جمعه 23 مهر 1389 21:15
میگفت "کدوم بزغالهای اسم بچهاش رو میگذاره گرشاسب؟!"، یه بار بهش گفتم حالا ببینم خودت چه بزغالهای از آب در میای. گفت "من گاوِ اعظمام"، و قاه قاه خندید. بعد سرش رو آورد نزدیک گوشم و آروم گفت: " میدونی اعظم کیه؟" من پوزخند زدم، و او بلند ادامه داد: "اِه اِه! اعظم رو...
-
یازده قانون زندگی
جمعه 26 شهریور 1389 21:15
چندی است مطلبی تحت عنوان یازده قانون زندگی که هویجوری به سخنرانی بیل گیتس در یکی از دبیرستانهای آمریکا نسبت داده میشود ( و خوب بالطبع از ایشون نیست) توی وبسایتها دست به دست میشه. ای کاش آقای بیل گیتس (یا هر بابایی که این سخنرانی رو ایراد کرده) توی دبیرستان ما هم از این سخنرانیها ایراد کرده بود که اگه من مخصوصا...