با خودم فکر میکردم شاید باید خیلی مواظب حرفهایی که میشنویم باشیم. حرفها مثل غذا میمونن. وقتی حرفی رو شنیدی مثل غذایی هست که خوردی. دیگه باهاش درگیری. اگر غذا فاسد باشه، ممکنه مسموم بشی، و چند روز بیفتی کنار خونه. حتی ممکنه بمیری. نکتهاش اینه که وقتی غذا رو خوردی - حتی اگه زود و قبل از هزم غذا هم بفهمی غذا مسموم بوده - باز هم کار از کار گذشته. یعنی ساز و کار بدن جوریه که دیگه تو رو داخل مکانیزم هزم و جذب غذا نمیکنه. «تو» دیگه از معادلات حذف شدی و روی بقیهی مکانیزم کنترلی نداری. فقط میتونی بشینی و منتظر باشی که دلدرد و مریضی چه زمانی میرسه. حتی ممکنه کار به مرگ بکشه. ولی خوب، از باب نظریهی فرگشت (تکامل) این یه مکانیزم بهینه برای بقاء بوده که به صورت آماری برای فرگشت و بقاء موجودات زنده جواب داده.
نکتهام این بود که حرفهایی هم که میشنویم هم همینطوری هستند. نمیشه بگی من همه چی رو میشنوم و بعد تصمیم میگیرم کدومش رو نگه دارم. حرفی که شنیده شد دیگه وارد مغز و روح و ناخودآگاه شده و دیگه نمیتونی بیرونش کنی. حتی اگر مطمئن بشی که دروغ بوده یا اشتباه بوده، اون حرف و حساش و تاثیرش مدتها و شاید همیشه باقی خواهد ماند.
(یکسری یادداشتها آپلود نشده بودند که به تدریج میفرستمشون)