صبح یا ظهر یا شبتون به خیر
مهمترین اتفاق اینجا هوای نازنینش هست. این دفعه دیگه فکر کنم شانس من دامن تمامی اهل بوستون را گرفته! خیلی شانس میخواد آدم سال اول دور از وطنش بره یه شهری و سرمای اون شهر توی ۴۰ سال گذشته رکورد بزنه! ولی خیلی جالب بود. همیشه میگفتم مثلا دمای -۳۰ درجه با ۰ چه فرقی داره. حالا فهمیدم که فرق داره. وقتی از در ساختمان میری بیرون ثانیهی اول و دوم هوا خیلی عادیه. اصلا شاید زیپ کاپشنت رو هم نبندی. خیلی راحت حتی بدون کلاه. به خصوص که هوا آفتابی هم باشه. بعد از ثانیهی سوم کم کم حس میکنی که از سراسر لباسهات (۱۲ لایه!! )یه چیزی داره دورت رو میگیره ( با کمی سوز ) بعد یاد اون جملهی کتاب داستانها میافتی که سرما توی لباس نفوذ میکرد. انتهای ثانیهی سوم هنوز نفست گرمه و فقط برات عجیبه که چرا این لباسها طاقت نمیارند. اگه با دهن نفس بکشی توی ثانیهی پنجم شروع میکنی به سرفه کردن ملایم ( علتش هم اینه که توی نای حضرتعالی بلورهای یخ در حال شکل گرفتن هستند) ولی اگه با دماغ نفس بکشی اونوقت کم کم حس میکنی که دماغت سفت شده (علتش واضحه دیگه). اگه هوا ابری باشه میتونه بخار آب نفستو تا حدود ۵-۶ ثانیه ببنینی ( حتی بعضی وقتها میبینی که وسط راه یخ میزنه و جرینگی میریزه زمین (البته یه کمی خالی بندی کردم ولی حدود همین طوریهاست)) دود اگزوز ماشینها هم به خصوص توی شب تا ۳-۴ متر پشت سر ماشینها دیده میشه.
وارد ثانیهی ۸ که شدی اگه یه کم استعداد سینوزیت داشته باشی ( یعنی وقتی یه پارچ یخ رو درسته قورت میدی پیشونیت درد میگیره) پیشونیت مثل همون وقتی که یه پارچ یخ رو قورت میدادی شروع میکنه به درد گرفتن. حدودهای ثانیهی ۹ که شد میفهمی که کار از شوخی گذشته . پس شروع میکنی به دویدن ( خیلی وقتا توی این سرما آدمهایی رو میشه دید که به این نتیجه میرسند- بنابراین یه دفعه میبینی آدمی که تا حالا داشت عادی میرفت یه دفعه شروع میکنه به دویدن و حالا ندو کی بدو). حالا وارد ثانیهی ۱۲ میشه دیگه بهتره اگه به این نتیجه هم نرسیدی شروع کنی به دویدن چون احتمالا سیستم نتیجهگیریت فریز شده. اگه احیانا تا ثانیهی ۱۵ دوام اوردی دیگه خیلی به خودت زحمت فکر و دویدن نده. این آخرین ثانیهای که توی خیابون میبینی پس سعی کن ازش لذت ببری. اگه شانس بیاری ثانیهی بعدی رو که میتونی بشماری توی بیمارستان خواهد بود وقتی که جناب پرستار سعی میکنه بهت مایعات گرم بده بخوری. این یعنی سرمای -۳۰ خیلی فرق داره با سرماهای معمولی میگم ظاهرش هم خیلی گمراه کننده است مثلا کولاک و برف نیست دیگه . خورشید خانوم وسط آسمون (من نمیفهمم چرا خورشید خانوم شده ! ) در حال درخشیدن هست و از پشت شیشه که نگاه میکنی میگی آره مردم همه رفتند ورزش صبحگاهی (البته از این مسخره بازیها اینجا نیست . اینجا مردم صبح تا لنگ ظهر میخوابند. بعد هم با سوزی و جودی و مایکل و جک سوار پاترولشون میشن میرن گردش و یه عالم آت و آشغال میخورن بعدش سر شب که میشه یادشون میافته که ای داد بی داد اضافه وزن پیدا کردن. بعد میرن یکی از این کلوبهای ورزشی ثبت نام میکنند و ماهی خدا تومن میدن که روی تسمه نقاله راه برند چربیهاشون آب بشه) چی داشتم میگفتم ... آهان از پشت شیشه همه چی عادیه. بنابراین میگی بابا من جوونم و میزنی بیرون که اون اتفاقهایی که گفتم برات پیش میاد. لباس مباس هم اصلا انگار نه انگار که چیزی پوشیدی. اصلا امونت نمیده. ( تازه اینا با لباسهای مخصوص هستش. اون لباسهای نازک نارنجی که ما توی ایران میپوشیم که نپوشی بهتره)
بابا برید توی این انتخابات شرکت کنید این چهارتا آدم اصلاحطلب هم برن مجلس یه پولی گیرشون بیاد دیگه. تا حالا نمیدونم چپیها بیشتر بودن حالا یکی دو دوره هم راستیها بیشتر برن. ندیدید اینا چقدر به فکر قشر زحمت کش جامعه هستند... همین دفعهی پیش بود که اولین مصوبه شون افزایش حقوق خودشون بود. اینقدر هم عقلشون نرسید برای ظاهر کار هم که شده بذارند دو روز بگذره بعد ... خدا وکیلی یه نگاهی به قیافهی این آدما بندازید، چندتاشون دلشون به حال این مردم و مملکت میسوزه. همش بازیه. توی این مجلس و حتی کاندیداهای چپ و راست و وسط و بالا و پایین کدومشون گفتند بریم یه کاری برای این مردم بکنیم. همه جای دنیا همینه؟
آقا ما بریم. شما هم خوش باشید
بعد از این زلزله کی دلش میاد چیزی بنویسه
یه شبی، مثل همهی شبها، همه رفتند خوابیدند، همه مثل هم، مثل همهی شبها، هیچ کس هم اهمیتی نمیداد که کجا باشه، کالیفرنیا، آمستردام، تهران، بم. هیچ کس هم اهمیتی نمیداد که فردا چی بشه... یه فردایی مثل همهی فردا ها. شاید ارگ کمتر از همه اهمیت میداد : یه فردایی مثل همون فرداهای ۲۰۰۰ سال گذشته . ولی فردا خیلی متفاوت بود. تصورش هم نمیشه کرد تا برات پیش نیاد...
بگذریم. به قول بزرگان این بلایا منشا برکات فراوانی میتواند باشد. اولیش هم این بود که در گیر و دار زلزله مقامات ایران و آمریکا شروع کردن به .... (ببخشید یه لغت مناسب نوشتن! پیدا نشد). چند روز پیش هم که بالاخره کالین پاول پیشنهاد داده بود. آقای آصفی هم گفت که رفتند گل بچینند ! (من فکر میکردم این دفعه دیگه بگن با اجازهی بزرگتر ها (؟!؟) بــــــــــــــله ولی خوب ....)
ما با اجازتون یه سر رفته بودیم فلوریدا برای تعطیلات بین دو ترم و تازه دیروز برگشتم. اینجا ماه ژانویه کلاسها تعطیله و به اسم دورهی AIP شناخته میشه که برای یه سری فعالیتهای دانشجویی مستقل هستش. تعداد بسیار زیادی کلاسهای کوتاه مدت برگزار میشه: از تحلیلهای سیاسی گرفته تا ورزش و گردش و نرمش و... خیلی از کلاسها رو هم خود دانشجوها ارایه میکنند.
فلوریدا هم خیلی خوب بود و خوش گذشت. هوای فلوریدا خیلی گرمه بطوریکه ما مجبور بودیم کولر رو روشن کنیم. البته علاوه بر هوای خوب، فلوریدا چیزای خوب دیگهای هم داره که علما دانند ... !
دیگه اینجا خبر خاصی نیست. بروبچ هم که بشدت گرم اپلی کردن هستند و بالاخره که هیچی دیگه. ما اینجا کلی برای این فرنگیها کلاس گذاشته بودیم که بابا ایران چنین و چنان هست و دانشگاه شریف چه دانشجوهایی داره و اصلا کسی نمیخواد بیاد خارج و هرکی درخواست بکنه پذیرشش حتمیه و از این خالی بندیها که ظاهرا وضع خیلی متفاوت بود. پریروزها جرج به من گفت چندین نامه از دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف داشته!!! از من پرسید اتفاقی توی ایران افتاده؟!!! ما هم که اساسی ضایع شدیم. از یکی از بچهها هم که به یه استادی توی یه دانشگاه دارغوز آباد میل زده بود شنیدم که استاده بهش جواب داده بوده که تو سومین دانشجوی ایرانی هستی که توی این هفته به من میل زدی!!!! ( حالا نه استاده معروفه و نه دانشگاهش!!) بابا بیخیال فکر کنم هر دانشجویی به طور متوسط به ۱۰۰۰ استاد میل میزنه. حداقل توی هر دانشگاه به یه استاد بیشتر میل نزنید. اینا میرن به همدیگه میگن بعدا میفهمند چه انسانهای شریفی هستیم ها ....
خارج رفتن هم ماجرایی شده برا خودش. تجربهی خوبیه. از من اگه بپرسید میگم حتما یه دورهای ۱-۲ سال توی زندگی باید اومد و دید. اونهم آمریکا . باید دید چطور این مردم میمیرن برای فوتبال آمریکایی و چه حالی میکنن سوار ماشینی بشن که طولش ۱۲ متره و قطر تایرش ۸۰ سانتیمتر (فقط جای یه لولهی تانک روش خالیه) توجه دارید که مثلا توی فلوریدا بیشتر از ۷۰٪ ماشینها اینجوریند. چه حالی میکنن موتورسیکلتشون صدایی بده که تا ۲۰ کیلومتری هم شنیده بشه . چقدر مواظب خودشونهستند که سالم باشند. چه زندگی آروم و راحتی دارند به طوریکه خیلیهاشون باید قرص خواب آور بخورند تا خوابشون ببره. عمر خیلیهاشون نزدیک ۱۰۰ هم میرسه و ۴۰ سال آخر عمرشون رو فقط تلویزیون تماشا میکنند و کنار پارکها قدم میزنند. زندگی جالبیه نه! دوست دارید اینجوری زندگی کنید؟
روابط با مصر هم که خوب شد. فکر کنم سرگرد خالد اسلامبولی که توی قبر لرزید.(شاید سادات هم) نمیدونم واکنش روزنامه ها چی بود ولی بهر حال کار خوبی بود. بالاخره که یه سفر اهرام همه مون افتادیم (من شنیدم گرفتن ویزای مصر قبل از این، از گرفتن ویزای آمریکا هم برای ایرانیها مشکلتر بوده!)