اگه این بچههای آدمیزاد یه کمی، فقط یه کمی، دیرتر راه رفتن روی دوپا رو یاد میگرفتند، منظورم اینه که به جای یکسالگی مثلا یه زمانی که عقلشون ۱۰٪ بیشتر میرسید مثلا دو سالگی یا سه سالگی راه میفتادند، اونوقت باور بفرمایید غیر از اینکه پدر و مادرها صدها برابر بیشتر به کارهاشون میرسیدند و در شغلشون کلی کمتر عقب میافتادند، بیماریهای قلب و عروقِ ناشی از استرس هم در اونها حداقل یک سوم میشد.
نصف زندگی ما شده دنبال بچه دویدن که بابا! از پلههای راهرو بیهوا پایین نیا! بالای دستهی صندلی چرا رفتی؟ نرو تو یخچال! روی لپتاپ من چرا رفتی وایسادی؟؟ وسط سفره راه نرو پات میره توی کاسهی آبگوشت!
همهی اینها در حالیست که امیرعلی روی زمین صاف هم تلوتلو خوران راه میره و توی مسافت یک متری سه بار زمین میخوره، ولی اعتماد به نفس در حد جام جهانی! اگه بگی فردا دوی ماراتونِ با مانع برگزار میشه نفر اول صفه. ضمنا تنها کلمهای که میتونه ادا کنه (غیر از البته جیغها و اصوات نامفهوم) دَدَ و بَبَ هست. اینه که دستتون بیاد چقدر هم میشه باهاش صحبت و کامیونیکیشن منطقی کرد که پسرم این کار خطرناکه و دیگه نبینم از این کارا بکنی و اینها. زل میزنه توی چشمتون و بعد از تمام شدن خطابهی شما یک لبخند بهتون تحویل میده و بعد هم اگه معطلش کنید جیغ و لگد!
خدایا! یعنی هیچ راهی نداشت اینا فقط چندماهی دیرتر راه میفتادند؟ خودت-وکیلی، هیچ راهی نبود؟؟
وووی امیر علی پسرتون هست؟
ماشالا و نوم خدا
ما حکیمم یا تو؟حتمن نمیشده دیگه! زهی خیال باطل!
داری زیر سوال میبری حکمت بالغه ی ما رو ها!!!؟ حواست رو جمع کن وگه نه یه کاری میکنیم که از سه ماهگی راه بیفتن
بچه ی شیرین و ناسپاسی؟!
چاکر امیرعلی هم هستیم