یه رستوران خوب و نسبتا باکلاسی بود که یکی دوبار با دوستان رفته بودیم. بچهها خیلی ازش تعریف کرده بودند و تجربهی من هم - مخصوصا از کباب کوبیدههاش - خیلی خوب بود. خداییش غذاهاش خیلی خوب بود و محیطش هم آروم و عالی. آخرین بار ظهر بود، وسط گرمای تیرماه که با بچهها رفتیم. ماشین یک بابایی رو کمکش هل داده بودیم و خواستیم اول دستمون رو بشوییم. از شانس ما دقیقا اون لحظه پیشخدمت پیداش نبود و خودمون راه افتادیم دنبال دستشویی. من جلو بودم. اولین دربی که حدس زدم دستشویی است رو کوبیدم و چون صدایی نیومد دستگیره رو چرخوندم. اشتباه کرده بودم. درب دستشویی نبود. دربِ آشپزخونهی رستوران بود. قاعدتا باید درب رو میبستم و میرفتم سراغ درب بعدی، ولی اون چیزی که دیدم منو همونجا میخکوب کرد: اول که دود و بخار و حرارت از آشپزخونهای که توی اون گرمای ظهر تابستون به نظر هیچ تهویهای نداشت با فشار زد بیرون و خورد توی صورتم. وسط دود و بخار شبحِ آشپزِ هیکلی و چاقی با موهای فرفری بهم ریخته و صورت پر از عرق نمایان شد که با زیرپیرهنیِ خیسِ از عرقی (که عرقهاش ازش چکه میکرد) کفگیر به دست تندتند برنج رو توی بشقابها میریخت. آشپز نگاهی به من کرد و با بیاعتنایی با صدای بلند گفت «بشینین الان غذاتون رو میارن!».
ما که اون روز غذا نخورده از اون رستوران رفتیم و دیگه هم هرگز به اونجا برنگشتیم. ولی من دیگه هیچوقت مزهی کباب کوبیدههای اونجا رو هیچجایی توی دنیا تجربه نکردم. چندبار هم به خودم گفتم که چقدر بدشانسی آوردم که رفتم توی اون آشپزخونه. وگرنه شاید سالها میرفتم و از غذاهای اونجا لذت میبردم. ولی با دیدن اون صحنه دیگه هرچی هم سعی کردم نتونستم برگردم اونجا.
-------------------------
یکبار یکی از کارگردانان بسیار معروف کشور عزیزمون (آقای میم-میم) اومده بود دانشگاه ما توی شهر بوستون که یک فیلمش رو اکران بکنه و بعدش جلسهی پرسش و پاسخ بگذاره با دانشجویان. ما هم که دیگه سر از پا نمیشناختیم از چندساعت قبل اومده بودیم که صحبتهاش رو بشنویم. فیلمها رو میشه بعدا جاهای دیگه دید، ولی فرصت پرسش و پاسخ مستقیم با کسی شاید خیلی به ندرت پیش بیاد. فیلمی که نشون داده شد مثل بقیهی فیلمهای ایشون خیلی عالی بود، ولی چشمتون روز بد نبینه از پرسش و پاسخ. تمامِ جوابها داغون بود. اول که هرکسی که کوچکترین انتقادی (حتی خیلی مودبانه،حتی در مسائل خیلی جزیی فیلم) میکرد به بادِ بد و بیراه گرفته میشد (تا جایی که یکی از بچهها به خاطر جوابی که گرفته بود تقریبا داشت گریه میکرد). وقتی صحبت کارگردانان دیگه میشد آقای کارگردان در مذمت اونها مدام به یکی از فیلمهای خودش ارجاع میداد که به گفتهی ایشون هر روز تعداد بینندگانش بیشتر میشوند و چقدر جایزه برده و هیچوقت قدیمی نمیشه و غیره. یک هنردوست غیرایرانی خیلی با احساس و با لحنی فروتنانه کلی از استاد و فیلمهاش تقدیر کرد و گفت که تمام فیلمهای آقای کارگردان رو دیده و یک الگویی مشاهده کرده که در چندین فیلم یک صحنهی از بالای حوضی آبی با ماهیهای قرمز اینجوری و اونجوری توش هستند و آیا این سمبل چیزی خاص است و خود آقای هنردوست چند تا گزینه هم داد که مثلا به نظرش ممکنه سمبل پاکی و سادگی مثلا اون فرد یا اون جای قصه باشه یا چیزهای دیگه.
استاد در جواب خیلی کوتاه فرمودند «سمبل هیچچیزی نیست. سوال بعدی!»
نتیجه این شد که اون شب ملت همه شاکی از سالن رفتند بیرون.
بعد از اون جلسهی پرسش و پاسخ، فیلمهای دیگهی ایشون رو - هرچند میبینم - ولی دیگه مثل قبل به دلم نمیشینه. هنرمندان عزیز خیلی وقتها با استفاده از احساسشون کاری میکننند که بسی بزرگه، ولی صحبت پرسش و پاسخ و تفسیر و نقد که میشه شاید همه نتونن اونجور که باید با مخاطبشون ارتباط برقرار کنند. اشکالی هم نداره، خوب بگید این کار رو من با احساسم انجام دادم. پس چرا جلسهی پرسش و پاسخ میگذارید؟
-------------------------
همونطور که بعد از واقعهی رستوران تصمیم گرفتم که دیگه - حتی تصادفی - هرگز وارد آشپزخونهی رستورانی نشم، شب پرسش و پاسخ با آقای کارگردان هم تصمیم گرفتم دیگه هیچوقت پای پرسش و پاسخ هیچ کارگردانی نشینم برای اینکه بتونم از فیلمهاش لذت ببرم.
-------------------------
سریال پایتخت که امسال عید فصل ششماش پخش شد رو به اعلام صدا و سیما ۸۰٪ مردم ایران میبینند. حالا این عدد دقیق یا نادقیق باشه چیزی که همه میدونند اینه که بالاخره تعداد خیلی زیادی از مردم این سریال رو میبینند. اینه که توصیه میکنم - مخصوصا دوستان خارج نشین - که اگه میخواهید دچار فریز فرهنگی نشید این سریال رو هم ببینید. فصل ششم سریال که امسال عید پخش شد نسبت به فصل پنجم و سایر فصلها به شدت ضعیف بود. اکثرا دلیلش رو پای درگذشت خشایار الوند نویسندهی سریال و نبود اون گذاشتند.
اینرو در مورد سریال پایتخت گفتم که بگم دیشب توبه شکستم و نشستم پای جلسهی پرسش و پاسخ کارگردان سریال پایتخت که از تلویزیون پخش شد. با اینکه دوتا منتقد فوقالعاده ضعیف آورده بودند که ضربهفنی کردنشون کار ۵ ثانیه بود، صحبتهای کارگردان عزیز کاری کرد که احتمالا من تا سالها نتونم فیلمهاش رو راحت ببینم ...
-------------------------
آقایون کارگردانان خفن، لطفا جلسهی پرسش و پاسخ نگذارید. اجازه بدید ما شما رو فقط از روی آثارتون بشناسیم و قضاوت کنیم، و توی ذهنمون از شما همون تصویرِ اشتباهِ فیلسوف و معلم اخلاق و قهرمان و هنرمندِ عالی باقی بمونه.
یادمه یکی از این بازیگرای پسر کوچک تو یکی از فیلمای اقای م.م گفت بعد از اون فیلم هر کارگردانی که اومد ومیخاست من براش بازی کنم این اقای کارگردان ادرس منو نمیداد تا برای خودش بکر بمونم بعد ازیه مدت هم معتاد شدو...اون زمان این بی اخلاقی رو ازشون بعید میدونستم ولی الان و باحرفای شما به حرفهاش اعتمادم بیشتر شد
این م.م ب نظرم باید میلاد محمدی باشه
اونجایی ک داره سرود ایران رو توی جام جهانی میخونه میگه : پیامبر ای امام



دکتر یکی از مصاحبه های جان فورد رو با یه پیپ توی دهن یه نگاه بندازی ب میم میم ایمان میاری